رمان دونی

 

 

 

و سر عقب کشید و سرفه مصلحتی کرد تا صدایش صاف شود و در حالی که نگاهش را روی میز چرخی می داد ادامه داد :

 

 

 

ـ چندین سال بود که از خوردن نون و پنیر و خیار و گوجه تا این حد لذت نبرده بودم ………… سینی رو هم شخصاً خودت ببر پایین و به تمام اون عوضی های پایین نشون بده که حرفاشون چرندیاتی بیش نبوده .

 

 

 

گندم که هنوز هم درگیر نگاه تاریک شده او بود ، پلکی زد و نگاهش را سمت پیش دستی های خالی شده روی میز چرخاند ……… دیگر نه خبری از گوجه و خبار درون پیش دستی ها بود ، نه خبری از نان روز میز . یزدان راست می گفت ، با پایین بردن خالی سینی ، می توانست تو دهنی خوبی به تمام کسانی که او را با نگاه هایشان تحقیر کرده بودند ، بزند .

 

 

 

ـ باشه .

 

 

 

ـ سینی رو که تحویل دادی ، همون پایین تو سالن بشین . من تا نیم ساعت دیگه پایینم که بریم .

 

 

 

ـ چشم .

 

 

 

بعد از تحویل سینیِ خالی به آشپزخانه ، لبخند یک طرفه ای به حمیرایی که نگاه جدی و قابل تأملش را روی سینی خالی نشانده بود ، زد و بی آنکه حرفی زند ، آشپزخانه را ترک کرد و به سمت سالن راه افتاد تا منتظر یزدان روی مبلی بنشیند .

 

 

 

با ورود یزدان به سالن ، آن هم در حالی که شلوار لی سرمه ای رنگی به همراه پیراهن آبی نفتی که آستین هایش را تا آرنج تا نموده بود و رگ های برجسته سبز رنگ ساق دستش را به نمایش گذاشته بود ، به تن داشت ، از جایش بلند شد و به سمتش راه افتاد …………. آن زمان که یزدان نه فرد خاصی محسوب می شد و نه خبری از هیکل این چنانی اش بود و نه تیپ آنچنانی ، ظاهرش همیشه جذاب و مردانه به نظر می رسید ……. وای با حال الان که هیکلی بهم زده بود و تیپ و ظاهری تغییر داده بود .

 

 

 

ـ جلال کوش ؟

 

 

 

و سرش را سمت چپ چرخاند و جلال را بلند صدا زد :

 

 

 

ـ جلال .

 

 

 

جلال از سمت در شرقی سالن وارد شد و با قدم های بلند سمت یزدان آمد و مقابلش ایستاد :

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

ـ اون دو نفری که خواسته بودم و برام هماهنگ کردی ؟

 

 

 

ـ بله قربان . الان هم تو حیاط منتظر شما هستن .

 

 

 

ـ خوبه .

 

 

 

 

و به سمت در خروجی سالن راه افتاد و از عمارت خارج شد و وارد حیاط شد ……… گندم به دو نفری که درون حیاط کنار ماشین پژو جی ال ایکس سفید رنگی ، خبردار و با گردن های برافراشته و بالا گرفته و بدون تکلم ، ایستاده بودند نگاه کرد ………… فکر می کرد قرار است فقط خودشان دو نفر به خرید روند .

 

 

 

آرام سمت یزدان رفت و کنارش ایستاد و آرام تر پرسید :

 

 

 

ـ مگه فقط خودمون دوتایی نمی ریم خرید ؟ …… قراره ایناهم باهامون بیان ؟

 

 

 

یزدان از گوشه چشم نگاهی به او انداخت …………. نمی توانست ریسک کند و در منطقه آزاد و شلوغ ، آن هم وقتی گندم را همراه خود دارد ، بدون نگهبان برود …………… اگر خودش تنها بود ، قضیه به کل فرق می کرد …….. اما الان قضیه گندم بود و حفاظت از جان و تن او .

 

 

 

ـ نه قراره فقط خودمون دوتا بریم خرید .

 

 

 

جلال ماشین یزدان را از پارکینگ درآورد و مقابل پای او توقف کرد و پیاده شد :

 

 

 

ـ قربان بگم رانندتونم بیاد ؟

 

 

 

ـ نه نمی خواد . خودم پشت رول می شینم .

 

 

 

و با نگاهی به گندم اشاره کرد تا درون ماشین بنشیند و در را ببندد …….. با نشستن گندم درون ماشین و بستن در ، به سمت دو نگهبانی که برای امروز در نظرشان گرفته بود راه افتاد .

 

 

 

ـ تمام هوش و حواستون و خوب جمع می کنید . تا زمانی که هیچ مورد مشکوکی ندیدید حق نزدیک شدن به ما رو ندارید …………. هر اتفافقی هم که افتاد ، تحت هر شرایطی اول پارتنرم و پوشش می دید ……….. هر جا که رفتیم پشت سر ما به صورت نامحسوس تو فاصله یازده دوازده متری ما حرکت می کنید .

 

 

 

ـ قربان می خواین تعداد نگهبانان و چند برابر کنم و خودمم همراهتون بیام ؟

 

 

 

ـ نه نمی خوام باعث به وجود آمدن حساسیتی بشم یا باعث شم گندم بترسه ………. این دختر عادت به اینجور چیزها نداره .

 

 

 

ـ بله قربان .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیع

S.Sh
S.Sh
1 سال قبل

رمانه فک کنم فضاش اصلا تو ایران نیس😂یه کشور دیگس سوئدی سوئیسی ….
اخه کی تو ایران همچین دم دستگاهی داره وبازم ایران زندگی میکنه..فضارویا پردازنه اس دلم میخواد یه رمان بخونم با یه دختر پسر عادی هم ظاهری و هم مالی…

آوا
آوا
پاسخ به  S.Sh
1 سال قبل

ما چون خودمون از این برنامه ها ندیدیم باور نمی کنیم ولی توی همین ایران خیلی اتفاق هامیوفته که ما روحمون هم ازش خبر نداره

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

اخی چه قشنگ مراقبشه و از خود گذشتگی میکنه🥺

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x