رمان گلادیاتور پارت 130

4.5
(2)

 

 

 

و سر عقب کشید و سرفه مصلحتی کرد تا صدایش صاف شود و در حالی که نگاهش را روی میز چرخی می داد ادامه داد :

 

 

 

ـ چندین سال بود که از خوردن نون و پنیر و خیار و گوجه تا این حد لذت نبرده بودم ………… سینی رو هم شخصاً خودت ببر پایین و به تمام اون عوضی های پایین نشون بده که حرفاشون چرندیاتی بیش نبوده .

 

 

 

گندم که هنوز هم درگیر نگاه تاریک شده او بود ، پلکی زد و نگاهش را سمت پیش دستی های خالی شده روی میز چرخاند ……… دیگر نه خبری از گوجه و خبار درون پیش دستی ها بود ، نه خبری از نان روز میز . یزدان راست می گفت ، با پایین بردن خالی سینی ، می توانست تو دهنی خوبی به تمام کسانی که او را با نگاه هایشان تحقیر کرده بودند ، بزند .

 

 

 

ـ باشه .

 

 

 

ـ سینی رو که تحویل دادی ، همون پایین تو سالن بشین . من تا نیم ساعت دیگه پایینم که بریم .

 

 

 

ـ چشم .

 

 

 

بعد از تحویل سینیِ خالی به آشپزخانه ، لبخند یک طرفه ای به حمیرایی که نگاه جدی و قابل تأملش را روی سینی خالی نشانده بود ، زد و بی آنکه حرفی زند ، آشپزخانه را ترک کرد و به سمت سالن راه افتاد تا منتظر یزدان روی مبلی بنشیند .

 

 

 

با ورود یزدان به سالن ، آن هم در حالی که شلوار لی سرمه ای رنگی به همراه پیراهن آبی نفتی که آستین هایش را تا آرنج تا نموده بود و رگ های برجسته سبز رنگ ساق دستش را به نمایش گذاشته بود ، به تن داشت ، از جایش بلند شد و به سمتش راه افتاد …………. آن زمان که یزدان نه فرد خاصی محسوب می شد و نه خبری از هیکل این چنانی اش بود و نه تیپ آنچنانی ، ظاهرش همیشه جذاب و مردانه به نظر می رسید ……. وای با حال الان که هیکلی بهم زده بود و تیپ و ظاهری تغییر داده بود .

 

 

 

ـ جلال کوش ؟

 

 

 

و سرش را سمت چپ چرخاند و جلال را بلند صدا زد :

 

 

 

ـ جلال .

 

 

 

جلال از سمت در شرقی سالن وارد شد و با قدم های بلند سمت یزدان آمد و مقابلش ایستاد :

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

ـ اون دو نفری که خواسته بودم و برام هماهنگ کردی ؟

 

 

 

ـ بله قربان . الان هم تو حیاط منتظر شما هستن .

 

 

 

ـ خوبه .

 

 

 

 

و به سمت در خروجی سالن راه افتاد و از عمارت خارج شد و وارد حیاط شد ……… گندم به دو نفری که درون حیاط کنار ماشین پژو جی ال ایکس سفید رنگی ، خبردار و با گردن های برافراشته و بالا گرفته و بدون تکلم ، ایستاده بودند نگاه کرد ………… فکر می کرد قرار است فقط خودشان دو نفر به خرید روند .

 

 

 

آرام سمت یزدان رفت و کنارش ایستاد و آرام تر پرسید :

 

 

 

ـ مگه فقط خودمون دوتایی نمی ریم خرید ؟ …… قراره ایناهم باهامون بیان ؟

 

 

 

یزدان از گوشه چشم نگاهی به او انداخت …………. نمی توانست ریسک کند و در منطقه آزاد و شلوغ ، آن هم وقتی گندم را همراه خود دارد ، بدون نگهبان برود …………… اگر خودش تنها بود ، قضیه به کل فرق می کرد …….. اما الان قضیه گندم بود و حفاظت از جان و تن او .

 

 

 

ـ نه قراره فقط خودمون دوتا بریم خرید .

 

 

 

جلال ماشین یزدان را از پارکینگ درآورد و مقابل پای او توقف کرد و پیاده شد :

 

 

 

ـ قربان بگم رانندتونم بیاد ؟

 

 

 

ـ نه نمی خواد . خودم پشت رول می شینم .

 

 

 

و با نگاهی به گندم اشاره کرد تا درون ماشین بنشیند و در را ببندد …….. با نشستن گندم درون ماشین و بستن در ، به سمت دو نگهبانی که برای امروز در نظرشان گرفته بود راه افتاد .

 

 

 

ـ تمام هوش و حواستون و خوب جمع می کنید . تا زمانی که هیچ مورد مشکوکی ندیدید حق نزدیک شدن به ما رو ندارید …………. هر اتفافقی هم که افتاد ، تحت هر شرایطی اول پارتنرم و پوشش می دید ……….. هر جا که رفتیم پشت سر ما به صورت نامحسوس تو فاصله یازده دوازده متری ما حرکت می کنید .

 

 

 

ـ قربان می خواین تعداد نگهبانان و چند برابر کنم و خودمم همراهتون بیام ؟

 

 

 

ـ نه نمی خوام باعث به وجود آمدن حساسیتی بشم یا باعث شم گندم بترسه ………. این دختر عادت به اینجور چیزها نداره .

 

 

 

ـ بله قربان .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۲۰۰۵۳۸۹

دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیع

S.Sh
S.Sh
1 سال قبل

رمانه فک کنم فضاش اصلا تو ایران نیس😂یه کشور دیگس سوئدی سوئیسی ….
اخه کی تو ایران همچین دم دستگاهی داره وبازم ایران زندگی میکنه..فضارویا پردازنه اس دلم میخواد یه رمان بخونم با یه دختر پسر عادی هم ظاهری و هم مالی…

آوا
آوا
پاسخ به  S.Sh
1 سال قبل

ما چون خودمون از این برنامه ها ندیدیم باور نمی کنیم ولی توی همین ایران خیلی اتفاق هامیوفته که ما روحمون هم ازش خبر نداره

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

اخی چه قشنگ مراقبشه و از خود گذشتگی میکنه🥺

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x