رمان دونی

 

 

 

 

ـ باشه ، فقط به یکی بگو ساکم و برام بیاره .

 

 

 

ـ بله خانم .

 

 

 

خدمتکار یکی از خدمه های مرد را صدا زد و ساک نسرین را به دست او داد و خودش جلوتر از آنها به سمت انتهایی ترین قسمت سالن که توسط دری دو دهنه چوبی کنده کاری شده بزرگ از دیگر قسمت های عمارت جدا می شد خارج شدند . وارد راهروی طول و درازی که دو طرفش پر بود از درهای چوبی بزرگ شدند . مقابل سومین در ایستادند و زن زن چهار کارت را از جیب شلوارک در پایش بیرون کشید و با یکی از آنها در اطاق را برای نسرین باز کرد و خودش را کنار کشید تا نسرین وارد شود .

 

 

 

ـ بفرمایید .

 

 

 

نسرین در حالی که نگاهش را درون اطاق می چرخاند ، وارد شد :

 

 

 

ـ ممنون .

 

 

 

زن کارت ورود و خروج اطاق را سمت نسرین گرفت و مرد ساک او را گوشه ای قرار داد و از اطاق خارج شد .

 

 

 

با رفتن زن و مرد از اطاق ، نسرین در اطاق را بست و نگاهش را دور تا دور اطاق کوچک اما شیکی که درون آن قرار گرفته بود چرخاند . تم سفید و خاکستری روشن اطاق حس خوبی به او می داد .

 

 

 

اما خودش را زیاد درگیر کنجکاوی برای این اطاق نکرد ………. او برای کار مهمتری به این مهمانی آمده بود .

 

 

 

سمت ساکش رفت و تمام موهایش را با احتیاط بالا سرش بست و لباس مخصوصی که مختص این مهمانی گرفته بود را با احتیاط در آورد و لبه تخت دو نفره ای که درون اطاقش قرار داده بودند گذاشت و به حمام رفت ……….. قصد نداشت تا کل تنش را بشورد . آنقدر هم زمان نداشت تا بخواهد حمام کاملی کند و موهایش را هم بشورد و خشک کند و دوباره از اول حالتشان دهد . فقط می خواست از گردن به پایین را آب بزند و عرق احتمالیِ نشسته بر روی تنش را بشورد .

 

 

 

حوله پوش از حمام خارج شد و کیف لوازم آرایشش را از داخل کیفش بیرون آورد و روی میز توالت گذاشت و آرایش کاملی روی پوست برنز کرده اش نشاند ……… برای اینکه پوستش اینگونه برنزه شود ، کم دردسر نکشیده بود . از خرید کرم های مخصوص برنز کننده پوست گرفته تا رفتن به استخرهای سرباز و خوابیدن های چند ساعته زیر آفتاب . می خواست پوستش برنز طبیعی به نظر برسد . هر چند به همین ها هم قناعت نکرد . کرم براق کننده پوستش را که حالت ژله ای داشت و اندکی هم اکلیلی و شاین به نظر میرسید را درآورد و به تمام قسمت های بدنش که خارج از لباس قرار می گرفت مالید .

 

 

 

 

با پایان یافتن کارش به سمت لباسش رفت و به هر سختی که بود تنهایی به تن زد . لباسش نسکافه ای بود و زیادی بدن نما و کوتاه به نظر می رسید اما می دانست می تواند با این ظاهر جدید نگاه های زیادی را سمت خود جلب کند .

 

 

 

دامن لباسش شاید تنها چهار انگشت پایین تر از باستنش را می پوشاند …………… قسمت دامن لباس بسیار کوتاه بود و بالاتنه بازی داشت . از آنهایی که سینه ها را سخاوتمندانه در طبق اخلاص هر بیننده ای قرار می داد .

 

 

 

نگاهی از داخل آینه به خودش انداخت و از قصد یقه لباس در تنش را پایین تر کشید تا دید طرف مقابلش بهتر روی بالا تنه زیبایش بچرخد .

 

 

 

کفش های شیشه ای بی رنگ پشانه بلندش را به پا زد و بند کلفتش را به دور مچ پایش بست و محکم کرد . ران های توپر و برق افتاده برنزش در این لباس کوتاه و این کفش شیشه ای زیادی هوس انگیز به نظر می رسیدند .

 

 

 

کیف کوچک دستی اش را هم برداشت و موبایل و کارت اطاقش را درون آن گذاشت و بعد از اطمینان از ظاهر شیک و زیبا شده اش از اطاق خارج شد و به سمت سالن راه افتاد .

 

 

 

اینکه با هر قدم نگاه های زنان و مردان را به سمت خود بکشید ، احساس غرور و عزت نفس به او دست می داد . از اینکه نگاه های مردان را با هر حرکتی ، آنچنان روی خودش بنشاند که طرف مقابل حتی دیگر توان بلند کردن نگاهش را هم نداشته باشد ، لذت می برد .

 

 

 

این حس غرور ، این اعتماد به نفس ، این لذتی که در ذره ذره پوستش موج می خورد ، آن حقارت های گذشته را می پوشاند و زخم هایش را التیام می بخشید .

 

 

 

وارد سالن شد و با نگاهش به دنبال فردی فرهاد نام گشت …………… هرگز با او رو به رو نشده بود . حتی این استخدامش هم به صورت واسطه ای و غیابی بود . تنها به او گفته بودند که فرهاد مردی میانسال با هفتاد سال است . با موهای جو گندمی و قدی متوسط و سیبیل هایی تاب داده . می گفتند می شود او را از زنان زیادی که دور و برش چرخ می زنن شناخت .

 

 

 

با نگاهی ساده توانست او را گوشه ای از سالن و نشسته بر روی کاناپه بزرگی ببیند …………. آن هم در حالی که دو دختر در سمت چپش نشسته بود و دو دختر در سمت راستش و یک دختر هم با لباسی نیمه برهنه همچون خودش ، بر روی پاهایش جای گرفته بود ………… فرهاد همانطور بود که همه از او تعریف می کردند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پارت نداریم؟؟

رضا
رضا
1 سال قبل

واااای اینکه همون نسرین کودکی گندمه شر درست نکنه

P:z
P:z
پاسخ به  رضا
1 سال قبل

فک کنم اومده که شر درست کنه و میدونه ماجرا از چه قراره

Narges
Narges
پاسخ به  رضا
1 سال قبل

واییی راس میگی اصلا حواسم نبودا

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x