رمان دونی

 

 

 

 

گندم نگاهش را سمت او کشید . هوا بسیار خوب و معتدل و دلپذیر به نظر می رسید ، اما گندم نمی دانست چرا با این وجود لرزی عمیق را در تنش حس می کند .

 

 

 

ـ مگه میشه ؟؟؟ مگه ممکنه ؟؟؟

 

 

 

یزدان سری تکان داد …………. توضیح دادن در رابطه آن دخترها ، آخرین چیزی بود که می خواست .

 

 

 

ـ اونا کارشون اینه …………. بهشون میگن روسپی . در ازای دریافت پول ، خودشون و برای مجالس خاص در اختیار تعدادی از افراد قرار میدن ……………. انقدر سعی نکن ، اتفاقاتی که برای خودت افتاده رو با بقیه مقایسه کنی .

 

 

 

گندم باز هم نگاهش کرد …………. هنوز هم حس بدی آن ته مهای دلش نشسته بود و انگار خیال بلند شدن هم نداشت ……….. هرچند از اینکه بالا آمده بودند و از آن جمع مزخرف فاصله گرفته بودند راضی بود .

 

 

 

ـ همه مهمونی های شما این مدلیه ؟

 

 

 

یزدان کلافه تر شده نسبت به قبل ، جوابش را داد :

 

 

 

ـ بی خیال مهمونی های ما شو گندم .

 

 

 

گندم ابرو درهم کشید …………. حس می کرد ، آن حس بد نشسته در ته دلش ، همچون قطره جوهر سیاهی که در میان تشت آب زلالی افتاده باشد ، داشت تمام قلب و روحس را سیاه می کرد ……….. متنفر بود از آدمانی که جنس مونث را تا حدی پایین می آوردند که تنها برای رفع نیاز هایشان ، آنها را همچون کالایی بی جان معامله و خرید و فروش می کردند .

 

 

 

ـ تو هم دختر خرید و فروش می کنی ؟؟؟ ………….. تو هم همین بلایی که اون فرهاد عوضی و اون کریستیانوی عوضی سر دخترای هم سن و سال من در می یاره ، سر دخترای دیگه در میاری …………. نه ؟؟؟

 

 

 

یزدان با ابروانی درهم گره خورده آرام سر سمتش چرخاند ………… این یک قلم تهمت در کَتَش نمی رفت ……….. او خرید و فروش دختر کند ؟؟؟ …………… او هیچ وقت نه سمت اینجور معامله ها رفته بود ، نه از آن خوشش می آمد .

 

 

 

هشدار آمیز صدایش زد :

 

 

 

ـ گندم .

 

 

 

اما گندم بدون آنکه از حرفی که می خواست بزند واهمه داشته باشد گفت :

 

 

 

ـ معلومه که تو هم خرید و فروش می کنی …………. اگه کارت این نبود که من و پیشت نمی آوردن . حتماً تو من و هم خریدی ………… اما یکدفعه ای از شانس بدت من به پستت خوردم .

 

 

 

 

 

یزدان عصبی و کلافه کاملاً به سمت گندم چرخید و در چشمان خشم برداشته او نگاه کرد و چند دکمه بسته لباسش را باز کرد ………….. برعکس گندم ، او گرمای آزار دهنده ای را احساس می کرد .

 

 

 

ـ من هرگز نه پا تو چنین معامله هایی گذاشتم ……….. نه حتی برای یکبار هم که شده دختری رو خرید و فروش کردم . خوبه خودتم چندین بار از این و اون شنیدی که تو رو به عنوان هدیه به من دادن …………. من هیچ پولی برای دریافت تو پرداخت نکردم .

 

 

 

گندم با حالی متاسف سر تکان داد :

 

 

 

ـ مطمئنم که راستش و نمیگی . خدای من . من چقدر احمقم ……………. اصلا مگه میشه کسی با فرهاد و اون مرتیکه کریستیانو همکاری داشته باشه و تو مهمونی ها و ضیافتاشونم شرکت کنه اما دخلی تو خرید و فروش دخترها نداشته باشه .

 

 

 

یزدان عصبی تر از ثانیه پیش سمت گندم سر خم کرد ………….. دیگر گندم داشت زیاده روی می کرد .

 

 

 

ـ اون یزدانی که ملاحظه این و اون و می کرد و از ترس کاووس خفه خون می گرفت خیلی وقته که مرده گندم ………….. من خودم الان منبع ترس و وحشتم ……………… پس فکر نکن که بخاطر دل خوش کنی تو یا ترس از هر کس دیگه ای به دروغ متوصل میشم ………. مطمئن باش وقتی میگم تو خرید و فروش دخترها دخلی ندارم ، دروغی در کار نیست .

 

 

 

و انگار که یکدفعه ای چیزی به خاطرش آمده باشد ، چشمانش را باریک کرد و ریزبینانه و اندکی هم مچ گیرانه گندم را رصد کرد ………… از میان کلام گندم اسم کریستیانو را شنیده بود …………. او درباره فرهاد و خرید و فروش دخترهایش حرف زده بود ، اما از کریستیانو سخنی به میان نیاورده بود …………… آن هم وقتی که امشب برای اولین بار با او ملاقات کرده بود .

 

 

 

سرش را پایین تر برد و نگاه دقیقش را میان چشمان به اخم نشسته گندم رفت و آمدی داد :

 

 

 

ـ تو از کجا می دونی که کریستیانو با فرهاد تو کار خرید و فروش دختر هستن .

 

 

 

گندم سرش را اندکی عقب کشید ………….. انگاری وسط آن عصبانیت هایش ، ناقافل بند را آب داده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*****
*****
1 سال قبل

نویسنده میشه یه کم سریع تر رمان رو پیش ببری الان ۱۹۲ پارت رفته هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد ، یا مثلا الان دوماهه ما توی یه شب گیر کردیم ، بقیه رمان ها طرف بچه دار شد بچه اش بزرگ شد و خوشبخت شدن و رمانش هم تموم شد ، شما هنوز یه شب رو تموم نکردید
این جوری که می خواد پیش بره و بوش میاد فکر کنم سال ۱۵۰۰ ما این رمان رو تموم کنیم البته شاید

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
پاسخ به  *****
1 سال قبل

دورود بر شرفت
احسنت

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x