با رها شدن دست یزدان از دور کمرش و چرخشی که یزدان با دستش به تن او داد و او را به سمت فرهاد هدایت نمود ، فرو ریختن قلبش میان سینه اش را به معنای واقعی کلمه ، حس کرد .
میان چرخی که می خورد برای یک آن دید که دستان فرهاد هم از دور کمر نسرین جدا شد و چرخی به تن او داد تا به سمت یزدان هدایتش کند .
نمی دانست چه شد ، اما در یک صدم ثانیه تصمیم گرفت با تمام تلاش و همتی که در خود سراغ دارد ، میان رقص باشکوه دامن لباسش از چرخشی که یزدان به تن او داده بود ، به هر سختی که باشد ، خودش را سمت مخالف سوق دهد .
خودش را میان کتی و مردی که رو به رویش می رقصید انداخت و دستانش را ناشیانه روی شانه های او قرار داد .
به نظرش رقصیدن با این دختر ملوس و ریز نقش صد شرف داشت به رقصیدن با آن پیر کفتار صفت .
کتی با ورود نابهنگام گندم میان رقص خودش و پارتنر قرضی اش ، ابروانش بالا رفت و گندم شرمنده تر شده نسبت به ثانیه های پیش ، حتی روی نگاه کردن به مردی که مطمئناً از ورود نابهنگامش ، شوکه شده بود را ، نداشت . کاملاً می توانست توقف کامل مردِ پشت سرش را ، حس کند .
لبخندی نم نمک روی لبان کتی نشست و دستش را دو سمت پهلوی گندم قرار داد و حرکات تنش را نرم و آرام شروع کرد …………. این حرکات نرم و آهسته ، به هیچ عنوان با آهنگ ضربدار و تندی که در سالن از باندها پخش می شد ، هماهنگی نداشت .
ـ ببین کی اومده باهام برقصه …………. یه بره شیرین و ملوس .
گندم با حس و حال بدی از رو دستی که حس می کرد به بدترین شکل ممکن از مهمترین آدم زندگی اش خورده بود ، برخلاف بغض آزار دهنده ای که میان حلقش حس می کرد ، لبخندی تصنعی بر لب نشاند و بی توجه به حرف کتی ، نگاهش را بی هیچ اختیاری سمت یزدانی که حالا نسرین را در آغوش کشیده بود و با او می رقصید ، کشید .
ـ کجا رو نگاه می کنی عروسک خانم ؟
گندم انگار که تازه صدای کتی را شنیده باشد ، به سرعت نگاهش را به سمت کتی کشاند ………… حال دلش بد بود ………… بد نه ، افتضاح بود . هوایش ، هوای گریه بود ………… فکر اینکه یزدان با کمال میل و رغبت قصد عرضه او به فرهاد را داشته تا خودش با نسرین برقصد ، نفسش را به لرزه می انداخت و قلبش را خون می کرد . حس آدمی را داشت که از پشت خنجر خورده ……… آن هم نه از هر کسی ، از یک خودی ……. و این چیز کمی نبود .
ـ هیچ جا .
– تا حالا تو رقص های ضربدری شرکت نکردی ؟
گندم نفس عمیقی کشید تا بغضش را میان همان حلق داغ کرده اش نگه دارد . نمی خواست اشک بریزد ……… نمی خواست مقابل این جماعت گرگ صفت خودش را ضعیف و حقیر نشان دهد .
شاید از پس لرزش صدایش بر نمی آمد . اما با هر جان کندنی که بود اجازه نمی داد اشکش روی گونه اش جاری شود .
– رقص ضربدری چیه ؟
– رقصی که مرد و زن با هر آهنگ پارتنرهای خودشون و باهم عوض می کنن .
گندم سر تکان داد . حالش خراب بود . حتی اسم این رقص لعنتی هم به گوشش نخورده بود .
کتی نگاه گاه و بی گاه گندم که به سمت یزدان کشیده می شد را می خواند . فهمیدن اینکه این مدل رقص ها برای دختر رو به رویش ناشناخته و غریب است ، سخت نبود .
– زیاد خودت و درگیر مردای این جمع نکن که چرا پارتنرهاشون و باهم جا به جا می کنن . این رسم و رسوم تموم این مردهاست . که تو تخت تو گوشت حرفای عاشقانه بزنن و تو جمع راحت تر از آب خوردن تو رو به یکی دیگه قرض بدن ………. اصلا اگه کسی خلاف این عمل کنه جای سوال داره . یزدانم از همه بدتر ……… جنس مونث اصلاً براش پشیزی ارزش نداره .
چیزهایی که گندم برای اولین بار می شنید ، چیزی جز حالت تهوع برای او به ارمغان نمی آورد . این انتهای بی غیرتی بود که مردها بخواهند شریک های خودشان را به هم قرض دهند و ککشان هم نگزد .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
معلوم نویسنده حرفه ایی تو این موارد. هااا. خفن هااا
دستت طلا گندم چه حالی از فرهاد گرفت🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یزدان خر حداقل قبلش بهش میگفتی ک مجبوری این کارو کنی و گرنه بد میشه
ایش منم حالم بد شد حتی