رمان گلادیاتور پارت 284

4.3
(83)

 

 

 

 

مشت های گندم بی اختیار متوقف شد و نگاهش به سمت چشمان باز یزدان رفت و سرش برای شنیدن حرف یزدان به جلو کشیده شد ………… آنچنان که حالا نگاه عسلی رنگش دقیقاً در فاصله ای بسیار کم در چشمان یزدان نشسته بود :

 

 

 

ـ چی ؟

 

 

 

یزدان هم در چشمانش نگاه کرد و آرام همچون گندم گفت :

 

 

 

ـ من هیچ وقت سمت نسرین نه کشیده شدم و نه کشیده خواهم شد . می تونم این قول صد در صد و بهت بدم .

 

 

 

گندم چهره درهم کشیده و حرصی سر عقب کشید و مشت زدن هایش را دوباره از سر گرفت .

 

 

 

یزدان آنچنان گفته بود که می خواهد یک چیز بگوید تا دلش آرام گیرد که با خودش گفت قرار است چه چیز خارق العاده ای از او بشنود ………….. این حرف ها که برایش سند و دلیل نمی شد . مگر کسی آینده را دیده بود ؟؟؟ مگر کسی از آینده خبر داشت ؟؟؟ …………. یزدان چطوری قول آینده ای که هنوز نیامده بود را به او می داد ؟؟؟

 

 

 

ـ من که یه دخترم گاهی نگاهم بی اختیار روش میخ میشه ……………. دیگه وای به حال شما مردا .

 

 

 

ـ همه مردا شبیه هم نیستن که سمت اینجور دخترا کشیده بشن .

 

 

 

گندم با حرص بیشتری به کمر یزدان مشت کوبید :

 

 

 

ـ چرا اتفاقاً همه اتون شبیه همید . هیچ فرقی هم با هم ندارید …………… کار همه تون با یه عشوه و یه غمزه ساخته است ………….. مخصوصاً این نسرین که دیگه خدای این حرکاتِ ……….. اون برعکس منی که هیچ غلطی بلد نیستم بکنم ، خوب بلده که چطوری با یه نگاه ساده و یه حرکت دست ، نگاه یه مرد و سمت خودش بکشونه ……………. نه اینکه فکر کنی که ناراحتم چرا بلد نیستم عشوه و غمزه بیام . نه به خدا . من ………….. من فقط می ترسم با همین حرکاتش ……….. با همین کاراش …………. یه ذره یه ذره نظر تو رو نسبت به خودش جلب کنه .

 

#part696

#gladiator

 

 

 

بغض مزخرفی میان گلویش نشست . بغض مزخرفی که باعث شد انتهای جمله اش میان لرزش محسوسانه صدایش به گوش یزدان برسد ………….. بغضی که انگار از سر ترس بود . از سر نگران ، از سر استیصال و هزار دردی که حتی برای گندم قابل بیان هم نبود .

 

 

 

یزدان با حس لرزش صدای گندم ، کف دستانش را بر روی تخت گذاشت و تنش را از روی تخت کند و رو به گندمی که لبانش را به سختی بر روی هم می فشرد تا مانع از لرزش چانه اش شود ، قرار گرفت و چهار زانو نشست .

 

 

 

دست جلو برد و دستان روغنی گندم را با دو دستش گرفت و پشتشان را بوسه زد و بعد به سمت خودش کشیدش و دستانش را به دور تن در هم مچاله شده او حلقه نمود :

 

 

 

ـ بیا اینجا ببینم جوجه مرغ .

 

 

 

درد گندم را می فهمید …………. گندم ترس از دست دادن داشت ………….. از دست دادن تنها حامی و تنها تکیه گاه زندگی اش .

 

 

 

گندم در آغوشش بود و توان بالا بردن چشمانش را نداشت . چقدر یزدان می توانست متفاوت باشد ………….. این یزدان مهربان و با محبتی که سخت در آغوشش گرفته بود و دستان روغنی اش را ثانیه های پیش بوسیده بود ، هیچ شباهتی به یزدانی که پایین در حال خط و و نشان کشیدن و شرط و شروط گذاشتن برای نسرین بود ، نداشت .

 

 

 

این یزدان دوست داشتنی ترین یزدانِ عالم بود …………. آنقدر که دلش می خواست تا ابد در این آغوش گرم و امن او بماند تا بمیرد و جان به جان آفرین تسلیم کند .

 

 

 

به پهلو در آغوش او قرار گرفته بود و یک سمت شانه اش را به سینه پهن و گرم او تکیه داده بود و گیج گاهش را جایی کنار استخوان ترقوه اش چسبانده بود و به مقابلش نگاه می نمود و از حس بودن در آغوش او ، غرق در حس های ناب و متفاوت و خارق العاده می شد .

 

#part697

#gladiator

 

 

 

 

ـ می دونی گندم …………… برعکس تو ، من خیلی خوشحالم که تو هیچ شباهتی به نسرین نداری . خوشحالم که مثل اون عشوه اومدن بلد نیستی ………. خوشحالم که هنوزم مثل سابق همونقدر پاک و دست نخورده باقی موندی …………. تموم وجودم غرق لذت میشه وقتی می بینم تا این حد برای داشتن و بودن با من مضطرب و نگرانی . برای یه مرد هیچ حسی بالاتر از این نیست که بدونه کل دنیای یه دختره . بدونه تکیه گاه و پناه امن یه دختره ………….. حتی فرقی نمی کنه اون دختر خواهرش باشه ، دخترش باشه ، دوست دخترش باشه ، زنش باشه ………….. اصلاً هر کسی که می خواد باشه . اما در همین حد بدون که تو این سال ها کم دخترایی از جنس نسرین وارد زندگیم نشدن که بعد از یکی دو ماه هم بیرون رفتن ………… دخترایی که هیچ وقت حضورشون تو زندگی من نه جدی شد و نه پر رنگ .

 

 

 

گندم بی اختیار سرش را به سمت او بالا کشید و به چانه مردانه و سیب برجسته گلویش نگاه کرد :

 

 

 

ـ چرا ؟

 

 

 

ـ چونکه خودشون خواستن که کسی جدیشون نگیره . اونا خواستن که با در اختیار گذاشتن خودشون برای ما مردا ، به زبون بی زبونی بهمون حالی کنن که اجازه داریم برای امیال جنسیمون ازشون استفاده کنیم و رابطمون و باهاشون در همین حد نگه داریم و جلوتر نریم …………. وگرنه هر آدم عاقلی می دونه که برای رسیدن به یک آدم شاید عشوه اومدن تا حدی کارساز باشه ………… اما لخت و عور شدن و خودت و تقدیم طرف مقابل کردن ، مطمئناً راه به جایی نمیبره ………….. مطمئن باش من هیچ وقت سمت دخترایی که خودشون و به راحتی آب خوردن در اختیار من میذارن ، کشیده نمیشم .

 

 

 

یزدان حرفش را زده بود ……….. حرف هایش هم منطقی بود و هم قاطعانه به نظر می رسید ، اما گندم نمی دانست چرا باز هم دلش آرام نمی گیرد و اینطور عجیب بی قراری می کند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
unnamed 22

رمان تژگاه 5 (1)

3 دیدگاه
  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
IMG 20240522 075103 721

دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی 5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
4 ماه قبل

پس پارت283کجارفت،،چطور از طبقه ی پایین پریدن بالا،،و بحث حسادت گندم شروع شد

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x