رمان گلادیاتور پارت 285

4.4
(110)

 

 

 

 

یزدان نگاهش را از مقابلش گرفت و به سمت چشمان او پایین کشید .

 

 

 

ثانیه ای بیشتر طول نکشید که از دیدن نگاه گرم و شهد عسل دارِ گندم ، سرش پایین تر رفت و لبانش بر روی پیشانی او نشست و بوسه ای آرام زد و در همان حال زمزمه نمود :

 

 

 

ـ حالا آروم شدی ؟

 

 

ـ نه .

 

 

 

یزدان که هنوز تماس لبش از پیشانی او جدا نشده بود ، همانطور متعجب مکثی کرد و با کمی تامل ، در حالی که ابروانش طلبکارانه در هم گره می خورد ، سر عقب کشید و چپ چپ در چشمان او نگاه کرد .

 

 

 

توقع شنیدن نه ای به این صراحت و قاطع نداشت …………. شاید توقع داشت از دهان گندم بشنود که حرف هایش برای او همانند آب بر روی آتش بوده …………. و یا لااقل بشنود که حرف هایش تا حدودی دلش را آرام کرده ……….. اصلاً هر چیزی بشنود ، الا این نه قاطع .

 

 

 

انگشت اشاره اش را خم کرد و ضربه نچندان محکم به پیشانی گندم زد که در آن حال و هوا باعث خنده گندم شد .

 

 

 

کارهای یزدان به هیچ عنوان قابل پیش بینی نبود ………….. یک لحظه پیشانی اش را می بوسید و لحظه دیگر اخم کرده ضربه ای به پیشانی اش می زد .

 

 

 

ـ می دونی چرا حرفام آرومت نمی کنه ؟

 

 

 

گندم هنوز هم لبخند نصفه و نیمه اش را بر روی لبانش داشت …………… و در حالی که خودش را از نگاه سیاه و تاریک و اخم آلود یزدان در آغوش او جمع می نمود ، آرام و زمزمه مانند همانند خودش جواب داد :

 

 

 

ـ نه . چرا ؟

 

#part699

#gladiator

 

 

 

یزدان ضربه دیگری به پیشانی او زد و در همان حال گفت :

 

 

 

ـ بخاطر اینکه تو این مخت بجای مغز پاره سنگ کار گذاشتن ……………. وگرنه یه آدم عاقل قاعدتاً باید با این همه حرفی که من زدم ، قانع می شد و آروم می گرفت .

 

 

 

لبخند بر روی لبان گندم پر رنگ تر شد که یزدان همانطور ادامه داد :

 

 

 

ـ با این شرایطی که من دارم و با این وضع خطرناک کار و بارم ، به آخرین چیزی که می تونم فکر کنم اینه که با یه دختر وارد یه رابطه جدی بشم یا حتی بخوام پام و فراتر بذارم و به ازدواج فکر کنم ………….. هنوز انقدر عقلم کم نشده که دست یه دختر و بگیرم و وارد این زندگی پر از خطر کنم …………. خیلی بخوام هنر کنم ، از پس سر و سامون دادن تو بر بیام .

 

 

 

گندم ابرو بالا داد ……………. یزدان چه علاقه ای به سر و سامان دادن او داشت که هی حرفش را پیش می کشید ؟؟؟ او که شکایتی از زندگی فعلی اش نداشت .

 

 

 

ـ یعنی می خوای برام شوهر پیدا کنی ؟

 

 

 

یزدان چپ چپ نگاهش کرد :

 

 

 

ـ اگه مورد خوبی پیدا بشه و قابل اطمینان باشه و سرش به تنش بی ارزه شاید روش فکر کردم ………. فعلاً که چنین موردی پیدا نشده .

 

 

 

گندم خواست جوابش را بدهد که با ضربه ای که به در خورد ، نگاه جفتشان به آن سمت کشیده شد .

 

 

 

ـ مثل اینکه امشبم خواب به من حرومه .

 

 

 

گندم بدون آنکه تکانی به خودش دهد و یا قصد بیرون آمدن از آغوش او را داشته باشد ، نگاهش را از در گرفت :

 

 

 

ـ ولش کن ، بذار هر کسی که پشت درِ فکر کنه که خوابی .

 

#part700

#gladiator

 

 

 

یزدان دستانش را از دور تن او باز کرد :

 

 

 

ـ برو در و باز کن . ممکن جلال پشت در باشه و کار مهمی باهام داشته باشه .

 

 

 

با اینکه دستان یزدان از دورش باز شده بود ، اما او خودش را از سینه اش جدا نکرد .

 

 

 

ـ ساعت دوازده شبه …………… الان وقت خوابه ، نه کار .

 

 

 

یزدان دست روی شانه او گذاشت و او را از سینه اش جدا کرد :

 

 

 

ـ با من یکی به دو نکن ، برو در و باز کن .

 

 

 

گندم ناراضی و بالاجبار از سینه او جدا شد و در چشمان او نگاه نمود :

 

 

 

ـ به خدا به جایی بر نمی خوره اگه یه امشب و بی خیال جلال جونت بشی .

 

 

 

یزدان اینبار با جدیت در چشمانش نگاه کرد و هشدار آمیز صدایش زد …………. باید یک شرط و شروط هایی هم برای این زبان گندم می گذاشت :

 

 

 

ـ گندم .

 

 

 

گندم نچی کرد و در حالی که به سمت جعبه دستمال کلینکس بر روی پا تختی کنار تخت خم می شد تا دستمالی بردارد و دستان چربش را پاک کند ، گفت :

 

 

 

ـ خیله خب حالا نمی خواد اون مدلی نگام کنی . الان میرم در و باز می کنم .

 

 

 

و در حالی که روسری اش که به روی شانه هایش افتاده بود را دوباره بالا می کشید تا بر روی سرش بکشد ، به سمت در راه افتاد و در را باز کرد .

 

 

 

با دیدن آدم پشت در اطاق ، بی اختیار ابروانش اندکی بهم نزدیک شدند …………. توقع دیدن هر کسی در پشت در این اطاق را داشت ، الا نسرین …………. آن هم با آن لباس خواب مشکی و سرخابی رنگ نچندان بلندی که درازایش به زور به سر زانوانش می رسید .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 110

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19

دانلود رمان بوسه با طعم خون 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
رمان هکمن

رمان هکمن 1 (1)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
4 ماه قبل

میشه لطفا به ترتیب پارت بزارید؟؟۲۸۳ کو پس؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

ممنون فاطمه جان کاش همیشه همینجوری پارت میدادی😂😂

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x