رمان گلادیاتور پارت 290

4.3
(124)

 

 

 

 

حاضر بود ساعت ها بی خوابی و کم خوابی را به جان بخرد اما اجازه ندهد تا پای یکی از نگهبانانش به ماشینش باز شود تا چشمش به گندم که فارق از عالم و آدم ، بی خیال روی صندلیِ دراز شده اش پهن می شد و می خوابید ، بی افتد .

 

 

 

ـ من خوابم نمی یاد . به این مدل رانندگی ها عادت دارم . تو بخواب .

 

 

 

گندم صندلی اش را کامل خواباند و به پهلو و رو به یزدان ، روی صندلی اش دراز شد و پاهایش را جنین وار درون شکمش جمع کرد و خوابید .

 

 

 

ـ باشه . پس من یه چرت کوتاه می زنم .

 

 

 

چرتش اسماً کوتاه بود ، اما دو سه ساعت طول کشید و وقتی میان پلک هایش را باز کرد ، همان ابتدا چشمانش روی آسمان گرگ و میش بالا سرش که از شیشه جلویی ماشین پیدا بود و نوید طلوع آفتاب می داد ، نشست . خوابش خیلی بیشتر از یک چرت کوتاه بود .

 

 

 

بدون آنکه تکانی به تنش دهد و یا از جایش بلند شود ، تنها چشمان سیر شده از خوابش را در اطرافش گرداند و با همان صدای بم شده از خواب چند ساعته اش ، پرسید :

 

 

 

کجاییم ؟

 

 

 

یزدان سرش را به سمت اویی که از شیشه رو به رو به آسمان نگاه می کرد ، چرخاند و نگاه کوتاهی به او انداخت .

 

 

 

ـ سی کیلومتری کاشان .

 

#gladiator

#part759

 

 

 

 

گندم از آن حالت دراز کش خارج شد و روی صندلی نشست و در حالی که صندلی اش را صاف می نمود و نگاهی به اطراف جاده و اتوبانی که در حال عبور از آن بودند می انداخت ، دو زانو روی صندلی اش نشست و یزدان را مخاطب خودش قرار داد :

 

 

 

ـ گشنت نیست ؟

 

 

 

یزدان باز نیم نگاه دیگری نثار او کرد :

 

 

 

ـ یه ذره دیگه صبر کنی استراحت گاه بعدی می ایستیم و صبحونه می خوریم .

 

 

 

گندم کیسه بزرگی که پایین مقابل صندلی اش بود را با هِنی بالا آورد و روی پاهایش گذاشت و سر به داخلش فرو کرد :

 

 

 

ـ لازم نیست تا اونجا منتظر بمونی …………….. گندم خانم فکر همه جا رو کرده . برو یه نون بخور صدتا شکر کن که من و با خودت آوردی .

 

 

 

یزدان ابرو بالا داده ، به اویی که سرش هنوز هم درگیر محتویات داخلی کیسه اش بود ، نگاه دیگری انداخت .

 

 

 

گندم بسته نان های فانتزی که از داخل یخچال برداشته بودتشان را به همراه پنیر و گردو بیرون کشید و یزدان را متحیر کرد .

 

 

 

ـ برات لقمه ای بگیرم که کیفور شی .

 

#gladiator

#part760

 

 

 

لقمه نان و پنیر و پر و پیمانی برایش درست کرد و مقابل نگاه متعجب و ابروان بالا رفته او ، به سمتش گرفت .

 

 

 

ـ بفرما .

 

 

 

و باز سر به درون کیسه اش فرو کرد و بعد از جستجوی کوتاهی آب پرتغال صنعتی کوچکی بیرون کشید و نی چسبیده به دیواره اش را کند و درونش زد و آن را هم به دستش داد .

 

 

 

ـ بیا با آب پرتغال بخور .

 

 

 

یزدان با چشمانی گشاد شده به اویی که آبمیوه به دستش می داد ، نگاهی انداخت :

 

 

 

ـ مگه اومدی پیک نیک که با خودت این همه خوراکی آوردی ؟!

 

 

 

گندم ابرو بالا داده با آن لبخند یک طرفه مغرورانه ای که گوشه لبش خودی نشان می داد ، از گوشه چشم نگاه کوتاهی به او انداخت :

 

 

 

ـ پیک نیک نیومدم ، اما دارم تو رو از گشنگی نجات میدم .

 

 

 

یزدان خنده یک طرفه ای از قیافه متکبرانه ای که او به خودش گرفته بود زد و ماشین را در حالت اتو پایلوت قرار داد ( سیستم خودران ماشین ) پا عقب کشید و فرمان را رها کرد و به لقمه بزرگی که گندم برایش گرفته بود گاز بزرگی زد که عجیب هم به او مزه داد .

 

 

 

انگار به قول گندم تازه فهمیده بود که تا چه حد گشنه بوده .

 

#gladiator

#part761

 

 

 

 

در حالی که لقمه اش را با گازهای بزرگ و قدرتمندش بالا می رفت ، گفت :

 

 

 

ـ حالا که قراره از گشنگی نجاتم بدی ، تا این و تموم کنم ، یدونه دیگه هم برام درست کن .

 

 

 

گندم سری برای او تکان داد و در حالی که لقمه بزرگی هم برای خودش گرفته بود و برای خالی شدن دستانش به زور تمامش را درون دهانش چپانده بود ، دست به سمت نان دیگری برد و لقمه پر و پیمان دیگری برای او گرفت و به دستش داد که چشمانش به پاهای عقب کشیده یزدان و فرمانی که آزادانه رها شده بود افتاد و چشمانش از ترس گشاد شد .

 

 

 

با همان صدای خفه از پر بودن دهانش با وحشت گفت :

 

 

 

ـ چی کار می کنی یزدان ؟ چرا پاهات و عقب دادی و فرمون و ول کردی ؟ الان تصادف می کنیم .

 

 

 

یزدان بی خیال گاز دیگری به ساندویچ نان و پنیر و گردوی در دستش زد و جوابش را داد :

 

 

 

ـ رو حالت راننده خودکار گذاشتمش ……….. جاده این وقت صبح خلوته ، هیچ مشکلی ایجاد نمیشه . نگران نباش .

 

 

 

گندم با ابروان بالا رفته و با اطمینان بیشتری از اینکه اتفاق بدی برایشان نخواهد افتاد به ماشین و سیستم خاصش نگاه انداخت و لقمه درون دهانش را پایین فرستاد .

 

 

 

یزدان به اویی که نگاه کنجکاوش را درون ماشین می چرخاند ، نگاه کرد و نی آبمیوه اش را میان لبانش گرفت و آن راهم یک نفس بالا رفت .‌

 

 

 

ـ می خوای موبایلت و وصل کنی آهنگات و بذاری ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 124

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۱۷۶۲۱

دانلود رمان انار از الناز پاکپور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۹۰۱۶۸۸

دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۷ ۱۱۳۳۳۹۵۳۱

دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی) 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
IMG 20240530 001801 346

دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری 3.1 (37)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی.…
عاشقانه بدون متن 6

دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Victor
Victor
2 ماه قبل

من توی چنل vip این رمان عضو شدم و الان چندین ماهه که پارتی گذاشته نشده … و شاید ۱۰ یا ۲۰ پارت بیشتر از اینجا گذاشتن … فک نکنم اصلا تموم بشه

لیلا مرادی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 ماه قبل

فاطمه جان، برو زیر رمان آق بانو جواب دلارام رو بده. می‌خواد رمانش رو بذاره، دسترسی نداره😍

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

فاطمه خانم چی شده این رمان چرا پارت نمیاد لطفا یه پارت طولانی بذار بین این رمانای دوخطی

رضا
رضا
3 ماه قبل

بعد ی هفته فقط همین؟؟؟
ای تو روحت…

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

چن وقته پارتای این رمان بلندتر بود امروز کم شده

نازی برزگر
نازی برزگر
3 ماه قبل

میگم مگه نمیگفتن رمانای اشتراکی با یه بار خرید اشتراک تا اخرش و میخونی چه جوری الان نمیتونم بخونم خرید اشتراک میخاد گزینه ورود ندارم اشتراکم دیروز تموم شد

بی نام
بی نام
پاسخ به  نازی برزگر
3 ماه قبل

دروغ گفتن پول بگیرن به همین راحتی

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x