رمان گلادیاتور پارت 64 - رمان دونی

 

گندم حالی همچون حال سکته زده ها را پیدا کرد …………. وحشت زده نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند ……….. یزدان دیده بودتش و هیچ چیز بدتر از این نبود .

ـ من ………… من …………. می دونی ………….. چیزه یعنی ………. یعنی …………

یزدان با حس دستپاچگی گندم ، لبخند یک طرفه نامحسوسی زد ……… به آن چیزی که می خواست رسیده بود ، پس دیگر لازم نبود بیش از این گندم را تحت فشار قرار دهد …….. گندم دیگر امکان نداشت بخواهد به کنجکاوی کردن هایش ادامه دهد و بقیه اطاقش را هم وارسی کند و یا بدتر از همه سمت پاتختی هایی کنار تختش ، که درونشان پر بود از انواع لوازم پیش گیری بارداری که در رابطه هایش از آنها برای دوست دخترهای قبلی اش استفاده می کرد ، برود .

او چیز پنهان از کسی نداشت ………. همه اهالی این عمارت از زندگی گند و کثیفی که او پیدا کرده بود ، خبر داشتند و مطلع بودند و می دانستند دخترانی که چندین ماه در اطاق او شب را روز می کردند ، مطمئناً برای عبادت کردن نمی آیند و کار و وظیفه دیگری دارند ………. اما دلش نمی خواست گندم چشماً با این روی زندگی او مواجه شود .

ـ زنگ زدم که بگم به جای این چرخ زدنا برو یه ذره استراحت کن …….. خداحافظ .

با پیچیدن صدای بوق اِشغال ، گندم نفس بریده تلفن را پایین آورد و باز نگاهش را دور تا دور اطاق و حتی در سقف هم چرخید ………… نمی دانست یزدان به او یک دستی زده بود ، یا این اطاق واقعاً مجهز به دوربین مدار بسته بود .

سمت تخت رفت و انگار که در مقابل دیدگان چندین نفر نشسته باشد ، سیخ لبه تخت نشست و نگاهش را ریزبینانه به هرجا که می توانست انداخت ، اما چیز خاصی دستگیرش نشد ……… خسته از این نگاه کردنا ، خودش را روی تخت بالاتر کشید و روی تخت خوابید و همچون جنینی در خودش جمع شد و نفهمید کی پلک های خسته اش گرم شدند و خوابش برد .

یزدان خسته از ماشین پیاده شد و منتظر باز شدن در توسط راننده شخصی اش نماند ……. به سمت عمارت راه افتاد و نگاهی به ساعت مچی اش که ساعت پنج بعد از ظهر را نشان می داد انداخت ………… آنقدر میان انبارهای شرکت راه رفته بود و بودجه بندی و خریدهای ماهیانه اشان را بررسی کرده بود که حس می کرد الان تنها چیزی که احتیاج دارد ، یک دوش آب گرم است که این عرق نشسته بر سر و گردنش را ببرد ، با یک تختی که رویش بی افتد و بخوابد و به هیچ چیز دیگری فکر نکند .

با نزدیک شدن به در عمارت ، نگهبان در را برای او باز کرد و حمیرا به همراه یکی از خدمتکارها به پیشوازش آمد و خسته نباشیدش گفت و یزدان با سلامب زیر لبی سری برای او تکان داد و مستقیما به سمت پله ها قدم برداشت و بالا رفت .

دست درون جیب کتش کرد و کارت الکترونیکی اطاقش را در آورد و میان شیار قفل در کشید و در را با صدای بوق ریزی باز شد و داخل رفت و در را بست .

دلش می خواست همین ابتدا سری به گندم بزند و از روند آماده سازی اطاق او با خبر شود ، اما آنقدر خسته بود که ترجیح می داد اول دوشی بگیرد و استراحت اندکی کند و بعد به سراغ گندم برود .

خسته داخل اطاق شد و کتش را درآورد و روی مبل انداخت و دست به سمت دکمه های پیراهنش برد …….. دکمه های پیراهنش را تا میان سینه اش باز کرده بود که چشمانش به تختش افتاد و دستش میانه راه برای باز کردن ماباقی دکمه ها توقف کرد و ایستاد ………….. فکرش را نمی کرد گندم بعد از این همه ساعت هنوز به اطاقش نرفته و در اطاق او ، آن هم روی تختش ماندگار شده باشد …….. امروز آنقدر کار سرش ریخته بود که به هیچ عنوان وقت چک دوباره دوربین اطاقش را پیدا نکرده بود .

دست از دکمه های نصفه باز شده پیراهنش کشید و با قدم هایی آرام گرفته تر نسبت به ثانیه های قبل به سمت تخت راه افتاد و تک زانویی لبه تخت گذاشت و خودش را سمت تن درهم مچاله شده گندم کشید ………… این گندم با این موهای روشن پریشان ریخته بر روی رو تختی تختش ، با این دهان نیمه باز و پلک های بسته ، همان گندم سال های پیشش را مقابل دیدگانش ترسیم می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
wicked girl
wicked girl
2 سال قبل

هی یزدان بچم کاملا به انحراف کشیده شده دلم براش کبابه

Tamana
Tamana
2 سال قبل

اووووووو🤣
حدس اون دوستمون ک تو تو دیدگاهِ پارت قبل گفت وسایل داخل کمد چیه درست در اومددد😐😂😂😂افریینن👌👏👏👏🤣🤣

اوکیییی🤣🤣🤣

الهه
الهه
2 سال قبل

پس کلت و مسلسل و…نبود تو پاتختی بلکه ی چیز خطرنااااکتر…واین چیز خطرناک چیزی نیست جز وساااایل پیشگیری بارداری😂😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x