رمان دونی

 

ـ خوبه ………… فقط نگهبانان پشت عمارت به دو سوم تقلیل بده و بقیه رو بفرست داخل عمارت .

ـ الان قربان ؟ همه نگهبانا طبق برنامه ای که شما سه روز پیش چیدید سرجاهاشون مستقر شدن ……….. الان دوباره از ابتدا چینششون کنم ؟

یزدان دست در جیب شلوراش کرد و با گوشه شستش گوشه لبش را لمش نمود و نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند و عاقبت نگاهش روی گندم نشست :

ـ لو رفتن نقشه از پیش تایین شده ، بدیهی ترین چیزیه که هر کسی می دونه …………. مطمئن باش الان فرهاد از یکی دو روز پیش از ریز به ریز مدل چینش نگهبانای این عمارت خبردار شده . من از قصد از سه روز قبل برنامه چینش و اعلام کردم تا به گوش جاسوسای فرهاد برسه و فرهاد طبق اون برنامه ریزی کنه ……….. فرهاد مطمئنا فکر می کنه خشایار هنوز هم زنده است و تو انبار انتهای حیاط نگهش داشتم …………. غیر مستقیم راه و برای جاسوساش باز کنید ………… یه جوری وانمود کنید که متوجه ورودشون به انبار نشدید . بذارید برن تو انبار و بگردن . می خوام فرهاد ببینه خشایار پیش من نیست …………. انبار کاملا پاک سازی شده ؟

ـ بله قربان .

ـ خوبه ………… نمی خوام فرهاد بفهمه من چیزی از کارهاش فهمیدم .

ـ متوجهم قربان .

ـ می تونی بری .

جلال سری تکان داد و یزدان به سمت گندم به راه افتاد …………… چهره آویزان و بغ کرده او ، با آن پاهایی که میان سینه اش جمع کرده بود ، برای او گندم سال های دورش را تداعی می کرد .

مقابل او رسید و گندم برای دیدن او چانه از روی زانو بلند کرد و گردن سمت او بالا کشید .

ـ چه خوشتیپ کردی .

یزدان نگاهش را دور تا دور صورت او چرخاند و روی چشمان شهد عسل دارش متوقف کرد :

ـ چرا اینجایی ؟

ـ کجا باشم پس ؟ گفتی تو مهمونی حق شرکت کردن ندارم ………… هنوز که مهمونی شروع نشده .

یزدان نگاهش را نامحسوس دور تا دور سالن چرخاند :

ـ چیزی تا شروعش باقی نمونده . بهتره بری بالا .

گندم چهره اش بیشتر از قبل آویزان شد ………… بدون آنکه نگاهش را از چشمان او بگیرد ، پاهایش را زمین گذاشت و درون صندل هایش فرو کرد :

ـ منم دوست دارم تو این مهمونی باشم .

یزدان ابرو درهم کشید و جدی بدون آنکه ذره ای شوخی در نگاه و یا کلامش جای داشته باشد ، در چشمانش خیره خیره نگاه کرد :

ـ چند روز پیش مفصل راجب این مهمونی با هم صحبت کردیم گندم ……….. فکر نمی کنم باز هم احتیاجی به توضیح باشه .

گندم در حالی که از دیدن نگاه جدی و تا حدودی خوف انگیز شده او ، بی اختیار دست و پایش را جمع نموده بود ، زیر لب قر قر کنان گفت :

ـ فقط گفتم دوست دارم شرکت کنم …………. نگفتم که حتما می خوام شرکت کنم که می خوای با اون چشمات من و بخوری .

یزدان با سر به پله ها اشاره زد :

ـ بلند شو بریم بالا .

گندم با هِنی خودش را کَند و از روی مبل بلند شد و همراه با او از میان خدمه هایی که درون سالن رفت و آمد می کردند ، گذشت و بالا رفتند .

با رسیدن به در اطاقِ گندم ، یزدان دست به سمت او دراز کرد :

ـ کارت اطاقت و بده .

گندم انگار که بخواهد نگاه او را جبران کند ، گردنی بالا گرفت و نگاهش را انباشته از غرور کرد و دست درون جیب شلوار در پایش کرد و کارتش را درآورد و بدون انکه توجهی به دست دراز شده او کند ، کارت را درون شیار کشید و در را باز کرد …………. آنچنان کارش برای یازدان تعجب انگیز بود که یزدان در مقابل کارش ابرو بالا انداخت و اویی که تنها با گفتن :

ـ خودم بلدم در اطاقم و باز کنم .

را خیره خیره نگاه کرد .

گندم داخل شد و خودش را روی تخت انداخت و بالا و پایین شد و نگاهش کرد .

ـ الان که دیگه تو اطاقمم خداروشکر ، خیالت راحت شد ؟

یزدان داخل شد و در را بست و در همان حال گفت :

ـ تا زمانی که اینا تو عمارت هستن ، خیال من به هیچ عنوان راحت نیست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
1 سال قبل

شهد عسل داااارررر🤦‍♀️🥺💔😐😂😂😂😂😂😂😂

fati
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

شهد عسل نویسنده مسته😒

Nahar
Nahar
1 سال قبل

گندم چقدر نادونه نادون جاهل احمق😐😐😐 گندم لوس مشنگ

Mobina
1 سال قبل

عالییی🙂❤

mehr58
mehr58
1 سال قبل

حق داره یزدان خودش خبرداره با چه ادمهایی سروکار داره اما گندم نادون نمیفهمه

Narges Sharify
Narges Sharify
1 سال قبل

هوففف

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x