رمان گور به گور پارت 2 - رمان دونی

 

 

 

 

نگاه از چشمانش میدزدم و سر پایین می اندازم

 

– با توام

 

لبهای روی هم کیپ شده ام را فاصله میدهم و با صدای ضعیفی می نالم

 

– نمیخوام

 

به طرفم خم میشود و قبل از آن که عکس العملی نشان دهم چانه لرز گرفته ام را میان دستانش میگیرد

 

– ولم کن

 

بی توجه به تقلاهایم تنها با فشاری اندک ، مجبورم می کند تا سرم را بالا بگیرم و نگاهش کنم.

 

خیره در چشمان گشاد شده از ترسم با عصبانیت می غرد

 

– فکر کردی خوردن و نخوردنت واسه من فرقی داره؟

 

فرق نداشت

این را امروز به خوبی فهمیده بودم ، او بامداد هشت سال پیش ، همان کس که دم از دوست داشتنم میزد نبود.

 

پلک می فشارم ، قطره اشکی از گوشه چشمانم سر میخورد و درست روی مچ دستش می چکد.

 

– بامداد

 

صدایش میزنم

پر از التماس

پر از خواهش

میخواهم این بازی را تمام کند

میخواهم بیشتر از این عذابم ندهد

 

انتظار دارم تمامش کند ، برود ، اما او با بی رحمی ادامه میدهد

 

– هوم؟ فکر کردی برام مهمه؟ نازت و میکشم ، التماست میکنم؟

 

این را می گوید و در یک حرکت پیش چشمان بهت زده ام زیر سینی میزند و تمام محتویات آن را روی تخت برمی گرداند.

 

 

 

من هق میزنم و او به دنبال بهانه بر سرم فریاد می کشد

 

– خــفــه شــو…

 

میخواهم خفه شوم …

لال شوم …

بمیرم …

 

اما نمی شود….نمی توانم

 

منجلابی که درون آن افتاده ام قصد ذره ذره گرفتن جانم را دارد.

 

هق هق گریه ام که اوج میگیرد انگار یک فندک به زیر انبار باروت درونش می کشند.

 

همانند یک دیوانه عربده می زند ، به جان وسایل داخل اتاق می افتد و تمام خشم درونش را بر سر آن زبان بسته های بی جان خالی می کند.

 

دقایقی طولانی و نفس گیر می گذرد

 

گریه ام بند می آید و او هم صدای

داد و فریادهایش کم کم تحلیل می رود و سرانجام در گوشه ای از اتاق ، پای دیوار ، روی زمین سر میخورد .

 

سر به دیوار پشت سرش تکیه میدهد و پلک روی صورت غرق شده در اشکم می بندد

 

جانم از حال خرابش و دستی که از آن خون چکه می کند می سوزد .

 

نمی دانم با کدام جرات از تخت پایین می آیم ، خم میشوم ، شال افتاده جلوی پاهایم که انگار متعلق به پروا بود را از روی زمین برمیدارم و با قدم های کوتاه به سمتش می روم.

 

روی دو زانو مقابلش مینشینم .

 

بدون آن که سر بالا بگیرم و به صورتش نگاه کنم دست جلو میکشم و مچ دست راستش را میگیرم

 

مخالفت نمی کند ، دستش را عقب نمی کشد ، داد و هوار راه نمی اندازد و تنها با صدای ضعیفی زمزمه می کند

 

– نمیخوامت.

 

 

 

قلبم از حرکت می ایستد و خون در رگهایم منجمد می شود

 

می بیند

جانی که از تنم می رود را

مات شدنم را

مردنم را

همه …همه را به چشم می بیند اما بی تفاوت ادامه می دهد

 

– مشکل از تو نیست رها ، تو خوبی ، پاکی ، زیبایی …اما من …

 

مکث کوتاهی می کند

 

– نمیتونم

 

نگاهش بالا می آید و در مردمک‌هایم ثابت می ماند

 

– خیلی وقته که دیگه حسی بهت ندارم .

 

قفسه سینه ام از درد تیر می کشد و نفسم بند می آید .

 

حالا دلم ، جای آن که به حال او بسوزد برای خودم ، خود بی‌نوایم میسوزد .

 

مچ دستش را از زیر دست یخ زده ام بیرون می کشد ، میخواهد برود ، نیم خیز میشود از جا بلند شود که بازویش را چنگ میزنم .

 

برمی گردد ، تماشایم می کند ، منتظر است و من خیره در آن نگاه یخ زده می پرسم :

 

– چرا؟

 

لبهایم از شدت بغض می لرزد و اشک به چشمانم می نشیند

 

-تو که منو نمیخواستی ، تو که به من حسی نداشتی چرا بعد از هشت سال برگشتی؟

 

دست چپم را مقابل صورتش میگیرم و به حلقه جا خوش کرده میان انگشتان دستم اشاره میکنم

 

– چرا اومدی؟ چرا عقدم کردی؟ چرا امروز با زنی که دوستش نداشتی ازدواج کردی؟

 

 

نگاهم می کند ، عمیق و طولانی .

 

-مجبور شدم .

 

میسوزد ، حرفش تا اعماق جانم را میسوزاند.

 

نفس عمیقی می کشد و همانطور که در چشمانم زل زده است ادامه می دهد

 

– گفتم … به بی‌بی هزاربار گفتم نمیخوامت ، علاقه ای بهت ندارم ، گوش نداد گفت یتیمه ، کسی رو نداره اگه عقدش نکنی حاجی زنده اش نمیذاره ، واسه خاطر آبروش هم که شده یا میکشتش یا مجبورش میکنه زن یکی هم سن و سال خودش بشه.

 

شنیدنش درد داشت.

دردی کشنده …

سوزشی عمیق …

آن هم درست جای میان قفسه سینه ام.

 

– عقدت کردم چون دلم برات سوخت ، چون اگه من هشت سالِ پیش بخاطر یه سری احساسات احمقانه پا پیش نمیذاشتم و نمیومدم خواستگاریت شاید تا الان ازدواج کرده بودی.

 

از دلسوزی اش

از احمقانه خواندن احساساتش

تیره کمرم از عرق خیس میشود و نفس هایم به شماره می افتد .

 

دهان باز میکنم چیزی بگویم ، حرفی بزنم اما فرصت نمی دهد

 

– واقع بینانه که به قضیه نگاه کنی ازدواج با من یه شانس بزرگ تو زندگیته رها ، اگه من نبودم تو حتی اگه با پسر کدخدای اون روستا هم ازدواج میکردی فرقی به حالت نمیکرد تهش باز باید با یه مشت گاو و گوسفند سر و کله میزدی .

 

زهرخندی میزند و اضافه می کند

 

– اما حالا تو اینجایی ، جایی که هیچ وقت حتی خوابشم نمیتونستی ببینی ، پس مفت بخور ، بخواب ، زندگی کن و ازش لذت ببر.

 

 

 

دست دراز می کند مچ دست چپم را میگیرد و حلقه جا خوش کرده میان انگشتانم را بیرون می کشد

 

– فردا عمه شیرینت برمیگرده …

 

حلقه را در جیب پیراهنش می اندازد و همانطور که شال افتاده روی پاهایم را برمیدارد و دور دست راستش میپیچید ادامه میدهد

 

– میبرمت اونجا از فردا دیگه پیش اونا زندگی میکنی .

 

سر بالا میگیرد .

 

– از همه چی خبر دارن ، لازم نیست نگران باشی ، یه مدت اونجا پیششون میمونی تا کارای طلاقمون انجام بشه . بعد از اون دیگه میل خودته میتونی همونجا بمونی یا اینکه مستقل باشی و واسه خودت زندگی کنی.

 

مات و مبهوت نگاهش میکنم و با لکنت لب میزنم

 

– میخوای طلاقم بدی؟

 

تو گلو میخندد و با تمسخر جواب میدهد

 

– نه پس میخوام نگهت دارم …واضح نیست؟ دوساعته اینجا نشستم دارم ک*شر میگم برات؟

 

از شنیدن حرفش جا میخورم و تمام تنم از شرم گر میگیرد .

چشم از چهره وا رفته ام میگیرد و از روی زمین بلند میشود

 

– پاشو تا من میرم بیرون این اتاق رو تمیز کن .

 

این را می گوید و با قدم های بلند به سمت در اتاق می رود .

 

در را باز می کند اما هنوز قدمی به بیرون نگذاشته است که به عقب برمیگردد و با لحن جدی تشر می زند

 

– حمومم برو ، تونستی هم یه دستی به این صورتت بکش آدم بتونه نگاهت کنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهتا
مهتا
1 سال قبل

سلام چرا رمان بامداد و رها تو هر کانالی میذارن ادامه شو نمیدن،مشکلش ویه؟

Mahdiyeh
Mahdiyeh
1 سال قبل

دوستان بخوام رمانم به صورت آنلاین اینجا بزارم باید چیکار کنم؟

همتا
همتا
1 سال قبل

حالا خوبه نمیخوادتش دستور حمومم میده

مریم
مریم
1 سال قبل

اسم اصلی این رمان چیه؟

لیلا
1 سال قبل

وای بیچاره رها دلم براش خیلی سوخت😥

قلمت واقعا قشنگه و رمان زیباییه سری به رمان منم بزن نوش‌دارو 😍

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  لیلا
1 سال قبل

لیلا جونم
من می خواستم رمان بزارم تو مد وان
ولی وقتی ایمیل گوشی کوفتیمو میزنم و بعدش رمز عبور که نمیدونم چیه و هرچی دم دستم بود میزنم
میگه نامعتبر چی کار کنم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط شاید اره شایدم نه
neda
عضو
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
1 سال قبل

رمز عبور از حروف انگلیسی بزرگ شروع کنی و عددم داشته باشه .
مثلاً :Neda2020

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خیلـــــــــی ممنونــــــم😙😙
بوس به کله‌ت😙😙😙😙

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  neda
1 سال قبل

بازم گفت مجوز نامعتبر
چه خاکی بریزم ؟

neda
عضو
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
1 سال قبل

نمیدونم‌ دیگه 😂😂
از مدیر سایت آقا قادر بپرس …براش کامنت بذار
ببینه راهنماییت می‌کنه .

لیلا
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
1 سال قبل

نزن ورود به سایت ثبت‌نام کن یه حساب جدید درست کن

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ندا جان منم برای ورود به سایت رمان وان هیچی میزنم میزنه رمز عبور هرچی هم وارد میکنم قبول نمیکنه

neda
عضو
پاسخ به  خواننده رمان
1 سال قبل

ثبت نام کردین؟
رمز و ایمیل رو اشتباه بزنین‌ نمیاره …
اگه اینارو درست می‌زنین بازم نمیاره
پس مشکل از سایته..

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
1 سال قبل

gmailمیزنم برای رمان دونی و مدوان قبول میکنه برای رمان وان و رمان من قبول نمیشه

لیلا
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
1 سال قبل

عه ایمیلت رو به جای gmail بنویس email رمز هم باید شامل حروف و عدد و واژه باشه مثل @* اگه نشد از ادمین قادر کمک بگیر

Bakakan
Bakakan
پاسخ به  لیلا
1 سال قبل

کجایی لیلااااا

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x