رمان گور به گور پارت 2

3.3
(7)

 

 

 

 

نگاه از چشمانش میدزدم و سر پایین می اندازم

 

– با توام

 

لبهای روی هم کیپ شده ام را فاصله میدهم و با صدای ضعیفی می نالم

 

– نمیخوام

 

به طرفم خم میشود و قبل از آن که عکس العملی نشان دهم چانه لرز گرفته ام را میان دستانش میگیرد

 

– ولم کن

 

بی توجه به تقلاهایم تنها با فشاری اندک ، مجبورم می کند تا سرم را بالا بگیرم و نگاهش کنم.

 

خیره در چشمان گشاد شده از ترسم با عصبانیت می غرد

 

– فکر کردی خوردن و نخوردنت واسه من فرقی داره؟

 

فرق نداشت

این را امروز به خوبی فهمیده بودم ، او بامداد هشت سال پیش ، همان کس که دم از دوست داشتنم میزد نبود.

 

پلک می فشارم ، قطره اشکی از گوشه چشمانم سر میخورد و درست روی مچ دستش می چکد.

 

– بامداد

 

صدایش میزنم

پر از التماس

پر از خواهش

میخواهم این بازی را تمام کند

میخواهم بیشتر از این عذابم ندهد

 

انتظار دارم تمامش کند ، برود ، اما او با بی رحمی ادامه میدهد

 

– هوم؟ فکر کردی برام مهمه؟ نازت و میکشم ، التماست میکنم؟

 

این را می گوید و در یک حرکت پیش چشمان بهت زده ام زیر سینی میزند و تمام محتویات آن را روی تخت برمی گرداند.

 

 

 

من هق میزنم و او به دنبال بهانه بر سرم فریاد می کشد

 

– خــفــه شــو…

 

میخواهم خفه شوم …

لال شوم …

بمیرم …

 

اما نمی شود….نمی توانم

 

منجلابی که درون آن افتاده ام قصد ذره ذره گرفتن جانم را دارد.

 

هق هق گریه ام که اوج میگیرد انگار یک فندک به زیر انبار باروت درونش می کشند.

 

همانند یک دیوانه عربده می زند ، به جان وسایل داخل اتاق می افتد و تمام خشم درونش را بر سر آن زبان بسته های بی جان خالی می کند.

 

دقایقی طولانی و نفس گیر می گذرد

 

گریه ام بند می آید و او هم صدای

داد و فریادهایش کم کم تحلیل می رود و سرانجام در گوشه ای از اتاق ، پای دیوار ، روی زمین سر میخورد .

 

سر به دیوار پشت سرش تکیه میدهد و پلک روی صورت غرق شده در اشکم می بندد

 

جانم از حال خرابش و دستی که از آن خون چکه می کند می سوزد .

 

نمی دانم با کدام جرات از تخت پایین می آیم ، خم میشوم ، شال افتاده جلوی پاهایم که انگار متعلق به پروا بود را از روی زمین برمیدارم و با قدم های کوتاه به سمتش می روم.

 

روی دو زانو مقابلش مینشینم .

 

بدون آن که سر بالا بگیرم و به صورتش نگاه کنم دست جلو میکشم و مچ دست راستش را میگیرم

 

مخالفت نمی کند ، دستش را عقب نمی کشد ، داد و هوار راه نمی اندازد و تنها با صدای ضعیفی زمزمه می کند

 

– نمیخوامت.

 

 

 

قلبم از حرکت می ایستد و خون در رگهایم منجمد می شود

 

می بیند

جانی که از تنم می رود را

مات شدنم را

مردنم را

همه …همه را به چشم می بیند اما بی تفاوت ادامه می دهد

 

– مشکل از تو نیست رها ، تو خوبی ، پاکی ، زیبایی …اما من …

 

مکث کوتاهی می کند

 

– نمیتونم

 

نگاهش بالا می آید و در مردمک‌هایم ثابت می ماند

 

– خیلی وقته که دیگه حسی بهت ندارم .

 

قفسه سینه ام از درد تیر می کشد و نفسم بند می آید .

 

حالا دلم ، جای آن که به حال او بسوزد برای خودم ، خود بی‌نوایم میسوزد .

 

مچ دستش را از زیر دست یخ زده ام بیرون می کشد ، میخواهد برود ، نیم خیز میشود از جا بلند شود که بازویش را چنگ میزنم .

 

برمی گردد ، تماشایم می کند ، منتظر است و من خیره در آن نگاه یخ زده می پرسم :

 

– چرا؟

 

لبهایم از شدت بغض می لرزد و اشک به چشمانم می نشیند

 

-تو که منو نمیخواستی ، تو که به من حسی نداشتی چرا بعد از هشت سال برگشتی؟

 

دست چپم را مقابل صورتش میگیرم و به حلقه جا خوش کرده میان انگشتان دستم اشاره میکنم

 

– چرا اومدی؟ چرا عقدم کردی؟ چرا امروز با زنی که دوستش نداشتی ازدواج کردی؟

 

 

نگاهم می کند ، عمیق و طولانی .

 

-مجبور شدم .

 

میسوزد ، حرفش تا اعماق جانم را میسوزاند.

 

نفس عمیقی می کشد و همانطور که در چشمانم زل زده است ادامه می دهد

 

– گفتم … به بی‌بی هزاربار گفتم نمیخوامت ، علاقه ای بهت ندارم ، گوش نداد گفت یتیمه ، کسی رو نداره اگه عقدش نکنی حاجی زنده اش نمیذاره ، واسه خاطر آبروش هم که شده یا میکشتش یا مجبورش میکنه زن یکی هم سن و سال خودش بشه.

 

شنیدنش درد داشت.

دردی کشنده …

سوزشی عمیق …

آن هم درست جای میان قفسه سینه ام.

 

– عقدت کردم چون دلم برات سوخت ، چون اگه من هشت سالِ پیش بخاطر یه سری احساسات احمقانه پا پیش نمیذاشتم و نمیومدم خواستگاریت شاید تا الان ازدواج کرده بودی.

 

از دلسوزی اش

از احمقانه خواندن احساساتش

تیره کمرم از عرق خیس میشود و نفس هایم به شماره می افتد .

 

دهان باز میکنم چیزی بگویم ، حرفی بزنم اما فرصت نمی دهد

 

– واقع بینانه که به قضیه نگاه کنی ازدواج با من یه شانس بزرگ تو زندگیته رها ، اگه من نبودم تو حتی اگه با پسر کدخدای اون روستا هم ازدواج میکردی فرقی به حالت نمیکرد تهش باز باید با یه مشت گاو و گوسفند سر و کله میزدی .

 

زهرخندی میزند و اضافه می کند

 

– اما حالا تو اینجایی ، جایی که هیچ وقت حتی خوابشم نمیتونستی ببینی ، پس مفت بخور ، بخواب ، زندگی کن و ازش لذت ببر.

 

 

 

دست دراز می کند مچ دست چپم را میگیرد و حلقه جا خوش کرده میان انگشتانم را بیرون می کشد

 

– فردا عمه شیرینت برمیگرده …

 

حلقه را در جیب پیراهنش می اندازد و همانطور که شال افتاده روی پاهایم را برمیدارد و دور دست راستش میپیچید ادامه میدهد

 

– میبرمت اونجا از فردا دیگه پیش اونا زندگی میکنی .

 

سر بالا میگیرد .

 

– از همه چی خبر دارن ، لازم نیست نگران باشی ، یه مدت اونجا پیششون میمونی تا کارای طلاقمون انجام بشه . بعد از اون دیگه میل خودته میتونی همونجا بمونی یا اینکه مستقل باشی و واسه خودت زندگی کنی.

 

مات و مبهوت نگاهش میکنم و با لکنت لب میزنم

 

– میخوای طلاقم بدی؟

 

تو گلو میخندد و با تمسخر جواب میدهد

 

– نه پس میخوام نگهت دارم …واضح نیست؟ دوساعته اینجا نشستم دارم ک*شر میگم برات؟

 

از شنیدن حرفش جا میخورم و تمام تنم از شرم گر میگیرد .

چشم از چهره وا رفته ام میگیرد و از روی زمین بلند میشود

 

– پاشو تا من میرم بیرون این اتاق رو تمیز کن .

 

این را می گوید و با قدم های بلند به سمت در اتاق می رود .

 

در را باز می کند اما هنوز قدمی به بیرون نگذاشته است که به عقب برمیگردد و با لحن جدی تشر می زند

 

– حمومم برو ، تونستی هم یه دستی به این صورتت بکش آدم بتونه نگاهت کنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
unnamed 22

رمان تژگاه 5 (1)

3 دیدگاه
  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 2 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهتا
مهتا
8 ماه قبل

سلام چرا رمان بامداد و رها تو هر کانالی میذارن ادامه شو نمیدن،مشکلش ویه؟

Mahdiyeh
Mahdiyeh
9 ماه قبل

دوستان بخوام رمانم به صورت آنلاین اینجا بزارم باید چیکار کنم؟

همتا
همتا
10 ماه قبل

حالا خوبه نمیخوادتش دستور حمومم میده

مریم
مریم
10 ماه قبل

اسم اصلی این رمان چیه؟

لیلا
عضو
10 ماه قبل

وای بیچاره رها دلم براش خیلی سوخت😥

قلمت واقعا قشنگه و رمان زیباییه سری به رمان منم بزن نوش‌دارو 😍

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  لیلا
10 ماه قبل

لیلا جونم
من می خواستم رمان بزارم تو مد وان
ولی وقتی ایمیل گوشی کوفتیمو میزنم و بعدش رمز عبور که نمیدونم چیه و هرچی دم دستم بود میزنم
میگه نامعتبر چی کار کنم

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط شاید اره شایدم نه
neda
عضو
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
10 ماه قبل

رمز عبور از حروف انگلیسی بزرگ شروع کنی و عددم داشته باشه .
مثلاً :Neda2020

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

خیلـــــــــی ممنونــــــم😙😙
بوس به کله‌ت😙😙😙😙

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

بازم گفت مجوز نامعتبر
چه خاکی بریزم ؟

neda
عضو
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
10 ماه قبل

نمیدونم‌ دیگه 😂😂
از مدیر سایت آقا قادر بپرس …براش کامنت بذار
ببینه راهنماییت می‌کنه .

لیلا
عضو
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
10 ماه قبل

نزن ورود به سایت ثبت‌نام کن یه حساب جدید درست کن

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

ندا جان منم برای ورود به سایت رمان وان هیچی میزنم میزنه رمز عبور هرچی هم وارد میکنم قبول نمیکنه

neda
عضو
پاسخ به  خواننده رمان
10 ماه قبل

ثبت نام کردین؟
رمز و ایمیل رو اشتباه بزنین‌ نمیاره …
اگه اینارو درست می‌زنین بازم نمیاره
پس مشکل از سایته..

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

gmailمیزنم برای رمان دونی و مدوان قبول میکنه برای رمان وان و رمان من قبول نمیشه

لیلا
عضو
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
10 ماه قبل

عه ایمیلت رو به جای gmail بنویس email رمز هم باید شامل حروف و عدد و واژه باشه مثل @* اگه نشد از ادمین قادر کمک بگیر

Bakakan
Bakakan
پاسخ به  لیلا
10 ماه قبل

کجایی لیلااااا

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x