21 دیدگاه

رُمانِ «تُنگِ بُلور» پارت5

2
(1)

تـُنـــگ بـلـور:

 

* * *

 

تلفن همراهم را به گوشم میچسبانم و همانطور که کاور لباسم را زیر بغل میزنم و از اتاق خارج میشوم غر میزنم

 

– خیلی ناراحتم که تو امشب نیستی..!

 

خسته در جواب گله و شکایت هایم تنها میخندد و با لحن آرامش بخشی می گوید

 

– کاره دیگه جوجه …باید میومدم..!

 

مکث کوتاهی میکند و میپرسد

 

– ماهور رو بردی پیش مامان؟

 

– نه هنوز … روم نمیشه مهراب …اصلا مگه با خودم ببرمش چی میشه؟

 

– عزیز من اون بچه رو بندازی دنبال خودت کجا ببری تو اون سر و صدا؟ اذیت میشه ..

 

لب به دندان میگیرم و با لحن پر از خواهشی می گویم

 

– خب میشه تو با مامانت حرف بزنی؟

 

قاطع جواب میدهد

 

– نه خوشگلم ، لال که نیستی ، خودت تماس بگیر صحبت کن …

 

– مهراب ..

 

– اصرار نکن پناه …سریعتر تماس بگیر به منم خبر بده.

 

اجازه خواهش و تمنای دیگری نمیدهد و بلافاصله تماس را قطع میکند.

 

نفس پر حرصم را بیرون میفرستم و نگاهی به سمت ماهور که در سکوت تماشایم میکرد می اندازم

 

– این باباتم بعضی وقتا خیلی رو مخه ها ماهور خانم …انگار چیزی ازش کم میشه خودش زنگ بزنه … میدونه من با مامان بزرگت رودربایستی دارم ولی باز کار خودشو میکنه.

 

 

با کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره با ثریا خانم ، مادر مهراب تماس میگیرم و وضعیتم را توضیح میدم.

 

زن بیچاره طبق معمول همیشه با مهربانی و خوشرویی تحویلم میگیرد و برخلاف باورم از اینکه ماهور را به آنجا ببرم حتی استقبال هم میکند.

 

راضی از شرایط تمام وسایلم را اماده میکنم ، ماهور را به خانه مادربزرگش میبرم و سپس به سمت آرایشگاه راه می افتم.

 

ماشین را گوشه خیابان پارک میکنم …کیف و لباس‌هایم را برمیدارم و پیاده میشوم.

 

یک دم عمیق از هوای آزاد بیرون میگیرم و به این فکر میکنم که اگر به حرف مهراب گوش نمیدادم الان چطور ماهور را با خودم به آرایشگاه می آوردم؟

 

گاهی اوقات در حق مردی که از خودم هم بیشتر به شرایطم اهمیت میداد بیش از حد بی انصافی میکردم.

 

از خودم ناراضی بودم …از پناهی که این روز‌ها هیچ شباهتی به گذشته نداشت و عقل و منطقش را از یاد برده بود.

 

وارد سالن میشوم و پس از سلام و احوال پرسی روی صندلی می نشینم .

 

زیرساز صورتم که انجام میشود به خواست هلما ، آرایشگرم پلک میبندم تا آرایش چشمم را شروع کند .

 

همانطور که در افکار خودم به سر میبردم صدای هلما را میشنوم که شخص دیگری را خطاب قرار میدهد و میپرسد

 

– راستی نگفتی …تو چیکار کردی با شوهرت؟

 

هلما میپرسد و زن جواب میدهد

 

– اووو کجای کاری دختر سه ماهه طلاق گرفتیم..!

 

– وا جدی میگی؟ چرا؟ شما که دوتا کفتر عاشق بودین..!

 

– خدا لعنتش کنه…گند زد به زندگیم…

 

لحظه ای سکوت تمام فضا را پر میکند و بعد با بغض ادامه میدهد

 

– نمیدونم چطوری این چندسال با همچین حیوونی زندگی کردم …فقط خدا بهم رحم کرد که ازش بچه دار نشدم

 

– معتاد بود؟

 

منتظر ادامه گوش تیز میکنم که زن جواب میدهد

 

-توام دلت خوشه هلما ، اخه اگه معتاد بود من غمی داشتم؟ اینجوری داغون بودم؟ اصلا ازش جدا میشدم؟ بابا مردک حرومزاده به بهونه کار و هزار کوفت زهرمار دیگه یک هفته یک هفته منو مینداخت ور دل مامانم خودش دختر میبرد خونه …

 

لب به دندان میگیرم و بی اختیار پلک باز میکنم

 

هلما که سرگرم صحبت های زن شده بود بی توجه به من میپرسد

 

– از کی؟ چجوری فهمیدی؟

 

– از همون اول کارش همین بوده ولی من احمق نفهمیدم… اصلا باورت نمیشه هلما عشقم ، نفسم از دهن این ادم نمی افتاد ، پول میداد ..خرجی میداد…اصلا کاری به کارم نداشت …هرچی میگفتم چشم …منم که ساده منم که خر به چیش میخواستم شک کنم آخه؟

 

دستی به چشمانش میکشد …یک نگاه به چهره هاج و واج مانده من می اندازد و با لبخند غمگینی می گوید

 

-این اخریا مامان میگفت بمون خونه‌ خودت ، شوهرت میره چرا میای اینجا …هیچی قهر کردم با خانوادم …مجید که چمدون بست رفت منم رفتم خونه دوستم … به مجیدم الکی گفتم خونه مامانمم که نگران نشه …همون شب قرار بود با سهیلا بریم تولد منم برگشتم خونه که لباسی چیزی بردارم …

 

بغضش میترکد و هق میزند

 

– با دوتا زن ..لخت مادر زاد تو خونه من ..روی تخ..

 

گریه توان صحبت را از او میگیرد و هلما برای آرام کردنش بلافاصله از جا بلند میشود …

 

 

هلما همانطور که آن زن را با خود همراه میکند ببخشید عزیزمی تحویلم میدهد و از اتاق بیرون می روند.

 

رو صندلی می‌نشینم و زیر لب زمزمه میکنه

 

– بیچاره ..

 

دستان یخ کرده ام را به هم می‌پیچم…دل آشوبه‌ای که به جانم افتاده بود را پس میزنم

 

– حتما بدون شناخت ازدواج کرده…

 

صدایم را پایین تر می آورم و ادامه میدهم

 

– یا چشمش دنبال پول یارو بوده …

 

نفس عمیقی میکشم …نگاهم را در سراسر اتاق می چرخانم و خودم را با در و دیوار و لوازم آرایش کنار دستم سرگرم میکنم.

 

چند دقیقه ای طول میکشد اما هیچ خبری از هلما نمیشود .

 

بی طاقت تلفن همراهم را از کنار دستم برمیدارم و شماره مهراب را میگیرم .

 

– دستگاه مشترک مورد نظر خا…

 

تماس را قطع میکنم ..لب‌ پایینم را میان دندانهایم میگیرم و به خودم نهیب میزنم

 

– دیوونه نشو پناه …بچه که نیستی …عقل داری ، شعور داری هر کی هر غلطی کرد که قرار نیست با مهراب مقایسه اش کنی …اصلا خوبه اونم از رفقاش بشنوه زنشون با ده نفر لاس میزنه بیاد به تو شک کنه؟

 

سرم را به طرفین تکان میدهم ، این حساسیت کوفتی …این فکر و خیال های مزخرف چرا دست از سرم برنمیدارند؟

 

با باز شدن در اتاق و پیدا شدن سر و کله هلما دست از افکارم میکشم و به پشتی صندلی تکیه میدهم.

 

 

در را میبندد ، به سمتم می آید و با صدای آرامی می گوید

 

– بیچاره شانس که نداره … اون از وضعیت خانواده‌اش اینم شوهرش..

 

چیزی نمی گویم ، روی صندلی می نشیند و ادامه میدهد

 

– خب تو چه خبر؟ هنوزم با مهراب رابطه داری؟

 

نگاهم را بالا میدهم و خیره در چشمان منتظرش لب میزنم

 

-ازدواج کردیم

 

مات و مبهوت سر جا خشک میشود

 

– دروغ میگی.!

 

– دوساله

 

کف دستش را روی دهانش میگذارد و با حیرت لب میزند

 

– باورم نمیشه…

 

میخندم و او شروع به غر زدن میکند .

از اینکه عروسی دعوتش نکرده‌ام گلایه میکند و در آخر میپرسد

 

– بچه که نداری؟

 

نمیدانم چه فعل و انفعالاتی در مغزم رخ میدهد که می گویم

 

– نه .

 

سری به تایید تکان میدهد و همانطور که پالت سایه‌اش را برمیدارد می گوید

 

– یعنی خریت محضه اگه الان تو این سن بچه دار بشی .

 

– هلما یجوری میگی سن انگار چهارده سالمه ، بابا من بیست و دو سالمه دیگه .!

 

 

دست می اندازم تلفن همراهم را از کنارم برمیدارم

عکس ماهور را می آورم و مقابل صورتش میگیرم

 

– دخترمه ..دو ماهشه.

 

هاج و واج نگاهم میکند که ادامه میدهم

 

– خودم بچه میخواستم …حتی الانم اگه مهراب راضی باشه یکی دیگه میخوام .

 

تلفن همراهم را میگیرد و همانطور که میخکوب تصویر دخترکم شده است می گوید

 

– خدایا چه نازه …چقدر شبیه مهرابه …اسمش چیه؟

 

راست میگفت دخترکم جز آن چشمان قهوه ای رنگی که به زحمت از من به ارث برده بود کاملا شبیه پدرش بود .

 

– ماهور

 

مشتی به بازویم میزند و با حرص می گوید

 

– خب بیشعور چرا میپرسم ازت میگی ندارم؟

 

– میخواستم واکنشتو ببینم ..!

 

عکسای بعدی را تند تند ورق میزند و با ناراحتی غر میزند

 

– اه پناه چرا نیاوردیش با خودت؟ …خدایا دستاشو…لپاشو.

 

– پیش مادر شوهرمه …

 

روی عکسی که از مهراب و ماهور که روی سینه اش خوابیده است مکث میکند و زیر لب زمزمه میکند

 

– حق داری والا منم بودم ده تا بچه میخواستم .!

 

با ضعف لب به دندان میگیرم که ادامه میدهد

 

– تک خور نباش پناه بگو بیاد یکی هم واسه ما درست کنه.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
photo 2019 01 08 14 22 00

رمان میان عشق و آینه 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
download

رمان رویای قاصدک 3 (2)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
IMG 20240522 075103 721

دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی 5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.8 (12)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
10 ماه قبل

چرا ذهنم داره این رمانو با حورا یکجور تصور میکنه؟؟؟ واااییی نهههه من طاقت غم و غصه ی پناهو ندااارمممممم🚶‍♀️

سین
سین
10 ماه قبل

وقتی سواد زندگی مشترک و نداری چرا واردش میشی؟
قابل توجه ک..خل خانم..پناه

یسنا
یسنا
10 ماه قبل

حنانه شد لاله ی دوم….

یسنا
یسنا
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

ارههههه 😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

ممنون💟💟💟💟💟💟💟💟💟💐💐💐💐💐💐💐💐

....
....
10 ماه قبل

چرا حس میکنم این آرایشگره قبلن با مهراب بوده.یا روش کراش داشته؟

آهو
آهو
10 ماه قبل

چه آدمایی ریختن دور پناه این یکی که نوبرشه میگه تکخور نباش🤣🤣🤣

آهو
آهو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

منم رد دادم اون که سهله مثلا یکی بیاد بگه شوهرتوبه ماهم بده هم شوهرمو هم اونوباهم میکشم😉

آهو
آهو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

واقعا همینطوره اونایی که بچه دارن میفهمن که نمیشه شوهروحتی با بچتم تقسیم کنی البته من هنوز بچه ندارم نمیدونم چیکارمیکنم

آهو
آهو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

نه خب بااسب سفید اومده ولی شوهرم ازبچه ها فراریه

آهو
آهو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

ولی خدایی عاشق بچهام مطمئنم اگر بچه داربشم همه‌ی زندگیمووقف بچم میکنم شوهرمم اینومیدونه واسه همین بچه نمیخواد می‌ترسه جای خودشوبگیره🤣🤣🤣

آهو
آهو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

من متولد 75شوهرم 70

آهو
آهو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

فدات بشم مرسی نداجونم

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x