سپیده هم دیگه چیزی نگفت ، اخلاق و چهار چوب هایی که به شدت برام مهم بودن رو میدونست .
کنار بچه ها نشستم و شروع کردیم به حرف زدن که دیدم سن خالی شد و سپی ، میکروفون به دست وایساده بود .
ملیکا با تعجب گفت : میخواد آهنگ بخونه ؟
زهرا : فکر نکنم .
– یه دیقه هیس باشین ببینم چی میخواد بگه .
انتظارم چندان طولانی نشد و چند ثانیه بعد آهنگ لایت و بیکلامی پخش شد و سپیده هم شروع کرد :
امروز میخواستم از یه نفر ، یه تشکر ویژه بکنم . کسی که تو جمع های این مدلی که به قول خودمون مدرن ، حاضر نمیشد و امشب اومد ، اومد و شد نگین مجلس . کسی که اونقدر برام مهم بود حضورش ، که همه چیز رو عوض کردم بخاطرش ، افرادی رو حذف کردم از لیستم ، آهنگ هایی رو برداشتم از پلی لیستم .
خلاصه ، مرسی که هستی
لبخندی مهمون لبام شد و سپیده اشاره کرد برم پیشش و همون موقع گفت :
به افتخار غزااااااااااااااااااااااال
صدای دست و سوت بلند شد و منم از بین بچه ها رفتم پیش سپی و کادوم رو ، به همراه گیتاری که از خونه آورده بودم رو برداشتم .
وقتی چشم های متعجب رو سمت خودم دیدم ، با خنده گفتم :
چیه ؟ بهم نمیاد واسه تولد رفیقم بخونم ؟
منتظر جوابی نشدم و کادو رو دادم بهش و در آغوش گرفتمش
نشستم روی صندلی کنارش و شروع به نواختن کردم :
آروم میکنی؛ حال بد منو
میدونی تو تکی، آروم جون من…
چشام خیره به چشای تو؛ میشه
عاشقت میشم تو نگات؛ درمون من!
خودت میدونی؛ انقده میخوامت…
هیچکی ندیدم، رو دست من بخوادت
زدم رو دسته عاشقای شهر…
آروم جون من؛ قلب من فدات هی…
چشمات اون حرفات نشسته یه جایی توی قلبم…
تو کی هستی ؛که جمع شد بهت حواس پرتم!
دو تا الماس تو نگاهت؛ وای ببین کار داده دستم!
ای وای عشق! من چه بمونی چه نمونی میخوامت…
یه دنیا می ارزه نگاهت دل من بی منت میخوادت
دل من چه میزون میکوبه برا تو؛ نفس شد برا من هواتو…
به گوشم نشسته صداتو…
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
تو صدای دست و سوت بچه ها ، یواش به سوی گفتم : سپی ، من دیگه باید برم ؟
با لب های آویزون نگام کرد : به همین زودی ؟؟؟!…؟
لپش رو کشیدم : دیرم میشه عشقم .
زنگ زدم به بابا ، وقتی دیدم اشغاله ، زنگ زدم به مهراد و با صدای زشتی که میگفت : مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد .
رو به رو شدم و تصمیم گرفتم یه تاکسی بگیرم.
همینطور که داشتم تماس میگرفتم ، یه ام دبلیو جلو پام ترمز زد و شیشه رو داد پایین :
– امکانش هست سوار شید ؟
اخم هام رفت توهم : برو عمتو سوار کن .
– خانم ، چند لحظه بیشتر وقتتونو نمیگیرم
میری یا بیام دهنتو سرویس کنم ؟
در ماشین رو داشت باز میکرد که پیاده بشه ، سریع پنجه بوکسمو پوشیدم و دستمو زیر چادرم پنهان کردم .
همینطور که بهم نزدیک میشد گفت :
– میخوای به پلیس بگی داداشم ، مزاحمم شده ؟؟؟
با عصبانیت به چشم های جنگلیش خیره شدم : مردتیکه چرا مزخرف میگی ؟
خواستم از کنارش رد شم ، که محکم بازومو گرفت .
تا اومدم بزنمش ، دیدم یکی زودتر از من زد وسط پاش که از درد خم شد
زهرا رو پشت سرش دیدم و با هم دویدیم .
پشت دیواری پناه گرفتیم ، همونطور که نفس نفس میزدم خندم گرفت :
چه به موقع رسیدی !!
با یه لحن داش مشتی گفت : مخلصیم داداش .
#از زبان ماهان
وقتی بلند شدم و دیدم غزال در رفته ، با ناامیدی سوار ماشینم شدم
امروز اومده بودم یکم باهاش حرف بزنم ، آدرسش رو از آقای معینی گرفته بودم .
ولی خب از طرفی هم خوشحال بودم ، اگه همینطور بی هوا سوار شده بود …
وقتی به خونه رسیدم ، مامان با عجله اومد سمتم :
دیدیش مادر ؟
– نه …
چیز دیگه ای بابا نگفتم . از روز خواستگاری تا الان سرسنگین بودم باهاش . بی حرف رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم .
پیج غزالو باز کردم و به عکساش خیره شدم .
عکس هاش ، دابسمش هاش ..
چرا زودتر فردا نمیشه ؟
کاش امشب بگذره . سریع بگذره ..
ساعدم رو گذاشتم رو پیشونیم
آینده ام ، زندگیم ، همه چیزم رو هوا بود . با این اوضاع بهم ریخته ای که خونواده داشت ، حالا حالا ها نمیتونستم به مارال برسم .
نمیدونم ، شاید اینم یه خیری توشه
گرچه ما عادت داریم هر بدبختی که سرمون میاد رو گردن تقدیر بندازیم
دردسر هایی که یا تقصیر خودمونه ، یا باعث و بانیش یه انسان دیگه هست . ما خودمون ، خودمون رو عذاب میدیم . از ماست که بر ماست !…
انسان هایی که یکدیگر را به باتلاق تباهی میکشند . انسان هایی که بویی از انسانیت نبردند .
آدمانی که بویی از آدمیت نبردند .
بچه هایی که با خون دل خوردن مادرانشان بزرگ شده اند و در نهایت وقاحت ، آنان را به خانه سالمندان میفرستند :
به فرزندانتان شیر سگ بدهید ، شاید وفاداری را از سگ بیاموزند .
آری ، این است روزگار تلخ ما .
به دنیا آمدنمان دست خودمان نبود
زیستنمان دست خودمان نبود
ناممان ، اینکه در چه شهر و کشوری به دنیا آمده ایم ، پدر و مادرمان که هستند ؛ هیچکدام دست خودمان نبود . هیچ چیزمان را خودمان انتخاب نکردیم ، حتی زمان مرگمان
دنیایمان بی رحم است ، جایی است برای قوی تر ها ، ثروتمندان ..
ضعیف هایش به دنیا آمدند که اسباب تفریحشان باشند
مستضعفان مان زیر شکنجه های قدرتمندان کشته نشدند
آنان زمانی مردند که تبعیض را دیدند
زمانی مردند که اشک پدر را دیدند
در این کره خاکی ، قیمتت را ادب و ماشینت تعیین نمیکند .
عیارت ، طلا هایی است که میپوشی و اسپرسو هایی تلخ داغ
قطعا که تلخی شان به اندازه تبعیض نبود .
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود ؟
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
ای فلک گر من باشم یا نباشم کار گردون لنگ نیست
گر بمانم یا بمیرم کسی دلتنگ نیست
نویسنده : ترنج
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یه سوال واقعا چطوری دختره چادر میپوشه بعد دابسمش میسازه تو پیجش ؟
مگ محجبه نیست بعد این پسره چطوری پیجش و پیدا کرد
از کنجکاوی مردم بعدش چی میشه
لطفا پارت بعدی رو بزار
ترنج جون امروز پارت نمیزاری؟
امروز پارت نمیزاری؟
چند روز یه بار پارت میزاری؟
میشه پارت بعدی رو بزاری
و ی سؤال در روز فقط ی پارت میزاری؟
ترنج جان امروز پارت نداریم؟؟
وای که چقدر این داستان پر از احساسه…
دکلمه های آخرش هم که آرامش خالصه.
واقعا خیلی خوب بود.
عزیزم می تونم بپرسم چند سالتونه ترنج جان؟
خدا خیرت بده چقدم غلط املایی داری 😆😆😆با توجه به اینکه نویسنده هم غلط املایی و نگارشی زیاد داره احتمالا خودشی
تزنج جون واقعا ازت ناراحت شدم
یک پارت گزاشتی اونم نصفش ب آهنگ و دکلمه گذشت…..ما وقت میزاریم برای خوندن رمانت نباید اینجوری بزاری که یک بار بزاری یک بار نزاری
سلام ترنج جون خوبی عزیزم؟ ببین من خودم مطالعه زیاد دارم مخصوصا رمان خیلیا چون مطالعه ندارن نمیتونن خوب نظر بدن خودتو اصلا ناراحت نکن یادت باشه آدم همیشه از صفر شروع میکنه این رمانی که تو دادی بیرون برای شروعت فوقوالعادس البته اگه تازه کاری بعضی جاهای رمانا تپق زدی یا بهتره بگیم سوتی دادی که باعث میشه خواننده ازت اتو بگیره خب؟ سعی کن انتقاد پذیر باشی نظر همه مهمه مصلا ی بوکسور با وزن38خودش ی تپقه واقعا ایراد نمیگیرما ولی دارم سعی میکنم کمکت کنم ذهن بی نظیری داری ترنج ادامه بده حتما آینده درخشانی داری ت میتونی چرا؟ چون خودت میگی که میتونی من میگم که میتونی تو بی نظیری خودتو باور داشته باش رمانتو ادامه بده قول میدم یکی از معروف ترین رمانا بشه اینام امید الکی نیست چون خودمم خوشم نمیاد از امید الکی دادن به مردم مغرور نباش و رمانتو کمی تغییر بده نفس متمئنم که میتونی تو ذاتته تو ی دختری یادت نره هرکسی این لیاقتونداره توکل کن به خدا حتما افکار بدتو بنویس تو ی کاغذ پارسون کن یا بنداز تو ی گوتی در دار که یادت بره خدا اگه میدونستم که نمیتونی هیچوقت ارزوشو تو دلت نمیکاشت
سلام گلم ، انتقاد هاتون کاملا بجا هست
و بهتون حق میدم . سعی میکنم اصلاح کنم عزیزم 🥺❤️
خیلی چرت بود اون پند اخلاقی هات😐حاجی همرو حفظیم بگو نمیخام داستانو طولانی تر کنم چرا گند میزنی😂😂😂😂
نظر همه مهمه جناب ولی همایتم بد چیزی نیست همینطوری میگید که جوونا نمیتونن به جایی برسن بیاین جامعه رو یکم اصلاح کنیم 🥰🥰❤️
تو اصلاح کن واس ما بسه😆
خدا خیرت بده چقدم غلط املایی داری 😆😆😆با توجه به اینکه نویسنده هم غلط املایی و نگارشی زیاد داره احتمالا خودشی
پنجه بوکس 😆😆😆😆😆
ای خدا مگه لات و چاقو کشه ؟
سلام
ترنج جان رمانت رو خیلی دوست دارم به امید خدا موفق بشی
و شما دوست عزیز بله کاملا درسته خیلی ها پنجه بوکس استفاده می کنن نمونش خود من یه دختر با حجابم که بوکس کار میکنم و همیشه با خودم پنجه بوکس دارم دوستام هم همین طور