حاج احمد با تحسین گفت :
اگه انتخابت کسی جز غزال بود باید شک میکردم به پسری که تربیت کردم
همین امروز زنگ میزنم به آقا فرهاد
نازنین خانم با خوشحالی گفت :
وای خدایا شکرت ، کم کم داشت باورم میشد قرار نیست عروسی این پسرو ببینم
– تروخدا زنگ نزنیدا ، من باید اول خودم با غزال خانوم صحبت کنم
باید بدونم مزه ی دهنش چیه یا نه ؟
نازنین خانم کمی مخالف بود اما نگاه حاج احمد را که دید ترجیح داد ماکان را به حال خود بگذارد :
چمیدونم والا ، جوونای این دوره معلوم نیست چشونه
ماکان خوشحال از خاتمه یافتن بحث
رو به پدرش گفت :
باباجون مگه قرار نبود باهم بریم کارخونه ؟
– آره پسرم ، بیا غذاتو بخور بعدش میریم .
:::::::::::
غزال با بی حوصلگی سر کلاس خسته کننده استاد زرین نشسته بود
با زهره چشمی که روز اول گرفته بود موفق شده بود جو حکومت نظامی را بر کلاس حاکم کند
از غزالی که این چند روز چشم روی هم نگذاشته بود انتظار زیادی بود که بتواند مثل همیشه باشد
در نبرد بین خواب و بیداری در کلاس مدهوش کننده ی استاد زرین ، مقاومتش شکسته شد و سرش را روی میز گذاشت
هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که صدای استاد بلند شد :
میبینم که بعضیا سر کلاس زیادی بهشون خوش میگذره
سارا محکم به پهلویش کوبید و زیر لب زمزمه کرد :
خدا ذلیلت کنه داره میاد سمتمون ، پاشو غزال
غزال اما خسته تر از این بود که بتواند از جا بلند شود
صدای قدم ها هر لحظه نزدیک تر میشد و صاحب صدا حالا دقیقا بالای سرش قرار داشت
اینبار دستش را محکم به میز کوبید که باعث شد غزال بیدار شود
چشمان خسته اش به آن سیاهی نامهربان گره خورد :
چیزی شده استاد ؟
استاد ، تک خنده ای عصبی کرد :
صبحتون بخیر خانم سلطانی
غزال با بیخیالی گفت : شب و روزتون بخیر
– خانوم مگه کلاس درس جای خوابه؟
غزال با همان لحن حرص درار ادامه داد :
خیر
– بخاطر همین خواب تشریف داشتید ؟
خب بهرحال تو هر قانونی استثنایی هم وجود داره . من امروز از همون استثنا استفاده کردم
سیاوش زرین ، استاد جدی و تند خو دانشگاه حالا در مقابل این دانشجوی سال اولی کم آورده بود :
-پس جلسه آینده همین درس رو کنفرانس میدید
چشم استاد ، عرض دیگه ای نیست ؟
آخه تایم کلاس تموم شده
استاد از لای دندان های چفت شده غرید :
خیر ، میتونید تشریف ببرید
همه از اینهمه خونسردی این دختر در عجب ماندند .
هیچکس قدرت رویارویی با سیاوش زرین را نداشت .
اما غزال هرکسی نبود ؛ این اعجوبه خلقت با همه فرق داشت
سارا با فکی افتاده جیغ زد :
دختره ی احمق الان تو چطوری میخوای جلسه بعدی همچین درس سنگینی رو کنفرانس بدی ؟
چی میشد خبر مرگت الان نمیخوابیدی؟؟؟
– خب کنفرانس میدم دیگه ، چرا شلوغش میکنی؟
سارا کفری از آرامشش همچنان زیر لب غر غر میکرد .
غزال وسایلش را جمع کرد و داخل کیفش گذاشت
دستی به شانه سارا زد :
سارا من دارم میرم ، کاری نداری؟
– نه ، فقط خدا آخر و عاقبتمون با تو بخیر کنه
نترس هیچ طوری نمیشه ، خداحافظ
به محض بیرون آمدن از ساختمان دانشگاه سوار ماشینش شد
ساعت دو بود و تا به خانه میرسید
فقط حدود یکساعت وقت برای استراحت داشت .
زیر لب زمزمه کرد :
عجب دریای سحر آمیزیه غمای عالم
عجب بغض گرونی من خودم سرمایه دارم
به محض پارک کردن ماشین در حیاط
به سمت اتاقش دوید و بدون عوض کردن لباس هایش رو تخت افتاد
همان لحظه متوجه شد که چه نعمت بزرگی است خواب
کاش همیشه همینطور میماند
یک او و یک بالشت ، آدم مگر غیر از این ها چه میخواهد برای خوشبختی؟
همین کافی است ، واقعا کافی است
با صدای آلارم موبایلش از جا بلند شد و همانطور که به خود ناسزا میگفت
موهایش را شانه زد
آخه دختره ی دیوونه ، مگه خر گازت گرفته بود گفتی مشکلی نداری؟
آخه کدوم آدم احمقی ساعت ۴ عصر بلند میشه میره بیرون ؟
هر آدم متمدنی میدونه این وقت نحس روز همه میخوابن
موهای بلند و پر کلاغی رنگش را بافت و بالای سرش جمع کرد
خط چشم کوتاه و نازکی کشید و رژ لب فوق العاده کم رنگ پوست پیازی رنگی روی لب های خوش فرمش زد
و مشغول پوشیدن مانتو و شلوارش شد .
برعکس غزال ، ماکان سراپا انرژی مثبت بود .
پنج دقیقه زودتر از زمان مقرر خود را دم خانه رساند و با غزال که حالا
Wild Princess
سیوش کرده بود تماس گرفت
درست زمانی که از جواب دادنش نا امید شده بود
در ماشین باز شد :
سلام آقا ماکان ، خوبید ؟
– ممنون ، شما خوبید ؟
مرسی ، شرمنده زحمت افتادید
– نه ، این چه حرفیه . وظیفس
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.