.
یه بوق..دو بوق…سه بوق.. بالاخره جواب داد
فاطی: سلااااااااام دلوین خودم چطور مطوری؟
_ سلام
چرا جواب نمیدادی؟
فاطی: چرا صدات اینطوریه دلوین؟!
_ سوال منو با سوال جواب نده
فاطی: داشتم آشپزی میکردم بخدا
گوشیم تو اتاق رو جزوه هام بود
تو بگو چرا صدات اینطوریه ؟؟؟
_ هیچی نیست سرما خوردم یکم
فاطی: این از یکم گذشته دلوین
_ نه بخدا چیزی نیست
چخبرا؟!
خوش میگذره؟!
نفسم گرفته بود
به زور میتونستم حرف بزنم
اما برای اینکه فاطی مشکوک نشه مجبور بودم سختی بکشم
فاطی: اینجا که خبری نیست
صبح میریم دانشگاه ظهر برمیگردیم
بعضی وقتام ظهر میریم عصر برمیگردیم
_استادای اونجا چطورن؟!
فاطی: چرا بیست سوالی میپرسی؟!
استاداش عالین دلوین عاااالی
_ میخوام دانشگامو عوض کنم
بیام پیش تو
جیغ و خوشحالی و بهت رو گذاشت همراه هم
فاطی: چیییییی؟؟! چی میگی دلویییین؟!
_ شنیدی که گفتم میخوام دانشگامو عوض کنم بیام پیش تو.
یگانه که قهر کرد رفت بیرون
اما چاره ای نبود
باید از این شهر بیرون میرفتم..
فاطی: این خبر خیلی خوبیه دلوین اما تو چقدر برای اونجا تلاش کردی؟!
شب و روز اصلا خوابیدی؟! یادته بخاطر هیچی نخوردن چقدر وزن کم کردی؟
حالا که به اونجا رسیدی اوضاعتم خوبه میخوای ول کنی بیای ور دل من که چی؟!
حوصله ی کلکل هاشو نداشتم
ماسک اکسیژنمو گذاشتم رو دهنم
چند بار نفس عمیق گرفتم
_ من بعدا بهت زنگ میزنم فاطی
خدافظ
فاطی: عههههه دلوییییین؟!
بعد از چند وقت زنگ زدی حالام داری قطع میکنی؟!
_ حالم خوب نیست فاطی خواهش میکنم سوال پیچم نکن
همین حرف بمبی بود به انبار باروت
شروووع کرد…
_محبوبه قطعش کن
خواهشاً
محبوبه که دلش راضی نمیشد اینطوری قطع کنه
خودش رفت که با فاطی حرف بزنه
دیگه نمیدونم بهش بگه بیمارستانم یا نه
دلم خوابی عمیق به وسعت دریا میخواست
خوابی که هیچوقت بیدار نشم
خوابی که توش عاشقی نباشه
خوابی که توش غم و ناراحتی جایی نداشته باشه
قبلا هرکی از این حرفا میزد یا دعواش میکردم یا باهاش بحث میکردم
الان خودم به اون نقطه ای رسیدم که میگفت زندگی مرگ قشنگیست که جریان دارد
قبلا انقد امید داشتم به زندگی که اصلا این حرفا برام چرت و چرند بود
دلم بامو میخواست
دوباره زیر بارون قدم بزنم
برامم مهم نباشه سرما میخورم یا نه
مثل چند روز پیش
نه از آریا خبر جدیدی داشتم نه از آرتین
محبوبه اومد داخل
_ بهش گفتی خیلی مریضم؟!
محبوبه: اره..گفتم خیلی شوکه و اذیت شد
براش توضیح دادم که این چند روز چی گذشته
گفت فردا میاد تهران
ولی من منصرفش کردم
بیاد اینجا چیکار کنه از درس و زندگیش بیفته
_ خوب کردی
یه چند تا نفس گرفتم
_ از مائده خبر داری؟!
محبوبه: پشیمون شده..پشت در اتاق نشسته
یه پاش دم در اتاق توعه یه پاش اتاق آریا
_ تو که باورم داری محبوبه نه؟!
محبوبه: من حتی اگر تو مقصر هم باشی باورت دارم دلوین
من خودم پشتتم اصلا نگران نباش
_ واقعا ازت معذرت میخوام محبوبه
از زندگیت افتادی
محبوبه: دیگه نبینم این حرفا رو بزنی دلوین اصلا خوشم نمیاد عصبیم هم میکنی
گفته باشم
_ حرف حق تلخه…
محبوبه: حرف حق تلخه نه حرفای توی خر
_رامتین کجاس؟!
محبوبه: رامتین رفته خونه یه خورده وسایل جا گذاشته بودم رفته بیاره
فکر کنم الانه ها دیگه برسه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدی کو؟؟؟
مائده مشکوک میزنه
دستت طلا جیگر رمانت عااالیه
داستانت خوبه ولی بیشتر شبیه فیلمنامه س تا داستان.داستانای منم تقریبا اینجوری میشدن ولی اگه میخوای داستان مانند بشه باید یه مقدار ادبی تر بنویسی.با همه اینا داستانت خوبه🥲❤️