.
اریاتون😁
نزدیک و نزدیک در میشد
استرس منم بیشتر میشد
من نمیدونم مگه الان عروس نباید استرس داشته باشه ایششش
اومد ماشینشو کنار ماشین من و یگانه پارک کرد
بچه ها پشتشون به مابود و ما دیده نمیشدیم
آروم از ماشین پیاده شد با یه دسته گل بزرگ گل نرگس
رسید کنار من
آرتین: سلام دلوین چطوری؟
_ سلام بد نیستم
تو چطوری؟
ببین ارتین من اروم آروم میرم تو هم پشت سرم آروم بیا خب؟
صدایی در نیاریا
آرتین: باشه باشه حواسم هست
یه نگاه به ارتین انداختم
دل تو دلش نبود
به لباساش که نگاه کردم از تعجب چشمام گرد شد
یه دست لباس ست طوسی
خدا شانس بده همینطوری شانسی ست میکنن
_ وایسا وایسا
ارتین: چیشد؟
_ مائده هم ست طوسی خاکستری زده
یگانه هم همینطور
حواست باشه اشتباه نگیریشون
آرتین: اووه چه جاالب
پس لباسامون هم سته
نه من مائده رو میشناسم
قدش بلند تره یکمی
_ بالاخره حواست باشه
اینو گفتمو راهی شدم
آروم آروم حرکت کردم سمت بچها
پشت به ما نشسته بودن
آریا هم پشت سر من آروم آروم میومد
به بچها که رسیدیم یهو پریدم جلوشون و لبخند تصنعی زدم
همه متاسف نگام میکردن
اما با حرکت جانانه ی ارتین حتی رامتین هم دهنش باز مونده بود
از پشت سر گلو گرفت جلوی مائده و با صدایی رسا گفت:
گل برای گل
من که شروع کردم به دست زدن بقیه هم از شک در اومدن و شروع کردن به دست زدن
اما مائده خیره بود به دسته گله ارتین
_ د بگیر دیگه داداشم خسته شد دستش
رامتین: هوی هووی داداشت شد حالا؟
زنگ بزنم به مهیار؟
_ جو نده دیگه رامتین
مائده بگیر گلووو
همه بچها ذوق زده پشت سر هم با دست میگفتن: عروس بگیر گلو یالا یالا یالا
عروس بگیر گلو یالا یالا یالا
بالاخره عروس خانم تسلیم شدند و دسته گل رو از دست خشک شده ی آرتین گرفتند
من دقیقا رو به روی مائده بودم
آرتین از کنار بچها رد شد و اومد کنار من زل زد تو چشمای مائده:
من هیچوقت تو رو ترک نمیکنم مائده..
حتی اگر منو بکشی..
یگانه: عوووق نمیگین مجرد اینجا نشسته؟
_ ایران دگر جای زندگانی نمی باشد خواهرم بیا برویم به دیارمان بیا برویم
مبینا: برویم..برویم..
سه تاییمون پاشدیم که بریم
محبوبه: خیلخب خنک نشین دیگه بشینین اینجا
این عروس دوماد باید برن حرفاشونو بزنن نه شما
_ مادر عروس همیشه حق میگه
و سر جام نشستم
یگانه:خیلی کثافتی دلوین پاشوو
مائده: یگانههه
قهر نکن عشقم
بخدا میبرمت بازار برات شوکولات میخرم
مبینا: این تا دو دقیقه پیش از خجالت آب نمیشد؟
چی بهش گفتی رادمهر
هوی؟
رامتین برگشت طرف مبینا: کی؟ من؟من بخدا هیچی
_ ولشون کن مبینا بذار تو حال خودشون باشن
زوج عاشق پاشید برید اون دور دورا
اون پشت کوه های دشت
پشت درخت های زیبا
پشت گندم زار های فراوان
نزدیک به خیابان
حرف هاتونو بزنید بیاید
پاشییید
محبوبه: اره مائده..پاشو عزیزم..صحبت هاتونو بکنید ببینیم باید شیرنی بخوریم یا نه!!
پاشید
مائده با خجالت های فراوان از رو زمین بلند شد و آرتین هم پاشد
چقد ستشون قشنگ بود
حرکت کردن به طرف باغ
منم اگه بودم میرفتم طرف باغ
یه منظره زیبایی بود که اصلا نگووو
چقد خوشحال بودم که مائده داره به آرتین میرسه.
میدونستم ارتین خوشبخت ترینش میکنه
نه با پولش
با عشقش..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من هرچی بگم کم گفتم اولن که خودم عاشق اریا شدم با این عکس دومم این پارت خیلییییی دوست داشتممم و سوم هم مثل همیشه عالی و ممنونم هستم
عزیزمم😂
عالی بود
ای بد نی😂
بقیه شخصیتا رو هم بزار😘😘