"خدمتکار عمارت درد" پارت 34 - رمان دونی

“خدمتکار عمارت درد” پارت 34

 

 

حس کردم دست و پام بی حسه

یه بوی الکل رو حس میکردم

چشمام خیره میدید

کم کم دیدمو بدست اوردم

حس کردم یه چیزی تو دستمه

سرُم تو دستم بود

یکم خودمو بالا کشیدم

فرهاد تا منو دید اومد طرفم

 

فرهاد: مارال خوبی؟!

میتونی صدامو بشنویی؟!

با چشمات دستمو دنبال کن

آفرین

حالا میتونی بگی کجا هستیم؟!

 

بزور آب دهنمو دادم پایین

 

+ بیمارستان

 

فرهاد:انگشتای پاتو میتونی تکون بدی؟!

 

یکم انگشتای پامو تکون دادم

 

+ میشه یکم آب بهم بدی؟!

 

بعد اینکه فرهاد یه لیوان آب بهم داد بازم مشغول کارش شد به پرستار که کنارش بود یه چیزایی به زبون خودشون میگفت

 

فرهاد: فشارت اومده پایین

نبض ات نرماله

حالت خوب شده خداروشکر

تا چند ساعت دیگه مرخصی

 

تو اون چند ساعتم چشمامو بستم خوابیدم

 

اومدیم خونه فرهاد

 

در رو که فرهاد زد منتظر بودیم تا باز کنن

حواسمو دادم به کف پوش

درو که باز کردن

 

+ فرهاد من دارم اشتباه میبینم این مامانمه

نه نه امکان نداره مامانم تو تصادف…

 

سرم گیج رفت حس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه

دیگه هنگ کرده بودم

 

فرهاد: مامان کی اومدی؟!کو سکینه خانم؟!

 

مامان فرهاد: فرهاد این همون دختره که میگفتی؟!

 

فرهاد: مامان وقت پرسیدن این سوال نیست مگه نمیبینی حالش خوب نیست…

 

مامان فرهاد اومد جلو

اومدم رو به روی من وایستاد

همین طور نگام می‌کرد

 

مامان فرهاد: نکنه تو یادگار بهار خواهرمی

قربونت برم چقدر شکل بهاری

 

دیگه گریه اش گرفته بود منو محکم بغل کرد

 

هیچ حرکتی نمیتونستم انجام بدم

 

این خانم کی بود؟! چرا اسم مامانمو میدونه؟!

 

از بغلم اومد بیرون با دستاش صورتمو قاب کرد

 

مامان فرهاد: فرهاد میگفت یکی مثل منو پیدا کرده نگو یادگار خواهرمو پیدا کرده

 

پیشونی مو بوسید از دستام گرفته منو کشوند تو خونه

نشستیم تو پذیرایی

 

فرهاد: مامان مارال حالش خوب نیست

آرامبخش زده باید استراحت کنه

الان اون هیچی نمیفهمه

 

همین طور داشتیم نگاه مامان فرهاد میکردم

 

هی سرمو نوازش می‌کرد

من کلی سوال داشتم تو ذهنم ولی نمیتونستم حرف بزنم

 

مامان فرهاد: سکینه خانوم برا دخترم سوپ بیار

 

فرهاد: مامان الان باید بخوابه!!!!

 

مامان فرهاد: برو کنار ببینم کی با شکم گرسنه خوابیده

نمیبینی رنگ به رخ نداره

 

فرهاد: فکر کنم من باید مدرک دکتری مو بدم به شما مامان

 

مامان فرهاد: دکتری که دکتری

من بهتر میفهمم یا تو؟!

 

داشتم به حرفای مادر پسری فرهاد و مامانش گوش میکردم

باز حس کردم قلبم درد گرفته

نمیتونستم نفس بکشم

دستمو رو قلبم گذاشتم

چند بار نفس عمیق کشیدم

بلند شدم برم سمت سرویس

که سرم گیج رفت و سیاهی مطلق

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان با هم در پاریس

  خلاصه رمان:     داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه و لقبش رباته. داستانی که از بوی خونی که در گذشته اتفاق افتاده؛ سر چشمه می گیره. پسری که اومده تا عاشق کنه.اومده تا پیروز شه و ببره. دختری که سر گرم دنیای عجیب خودشه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hasii
hasii
2 سال قبل

مارال چشه؟🥲

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x