تا شب خودمو جمع جور کردم
قرصا خوردم
رفتم پایین پیش بقیه
یکم احساس شرمندگی میکردم و از فرهاد خجالت میکشیدم
چجوری سرش داد زدم
مامان فرهاد تا منو دید دستمو گرفت منو برد نشوند رو مبل
مامان فرهاد: خوبی دخترم؟!
حالت خوبه؟!
+ من خوبم منو ببخشید بابت رفتار امروزم
اصن دست خودم نبود
مامان فرهاد: این چه حرفیه
اصن به علی نرفتی مثل خود بهاری
همیشه همین طوری بود خانم و متین تو وقتش شیطون و بلا
هی خدا چه روزایی داشتیم
+ شمام شبیه مامان منین فقط یکم چهرتون فرق دارم اونم خیلی کم
مامان فرهاد: بزار برات یه چیزی بیارم بخوری ضعف نکنی تا بقیه بیان
باهات کلی حرف دارم معلومه تو هیچی نمیفهمی
+ ببخشید فرهاد کجاست؟!
مامان فرهاد: رفته سر کار
باباشم شرکته
سکینه خانم با یه سینی کاسه سوپ اومد پیشمون
مامان فرهاد: دستت درد نکنه سکینه خانم میتونی بری
بخور دخترم تا منم حرفامو بگم
چقدر منتظرت بود
منتظر تو و مامانت
سوپ که خوردم سینی رو گذاشتم کنار
مامان فرهاد همش نگام میکرد و آه میکشید
+ دست شما دردنکنه خیلی خوشمزه بود
مامان فرهاد: نوش جونت چیز دیگه ام میخوای دخترم؟!
+ نه دستتون درد نکنه
مامان فرهاد: با من رسمی حرف نزن من خاله اتم
من دوقلوی مامانتم
ما دو تا خواهر بودیم من خَزان و مامانت اسمش بهار بود
همین طور داشتم به حرفاش گوش میکردم
خاله خَزان: میدونی چرا اسم مارو خَزان و بهار گذاشتن؟!
+ نه نمیدونم
خاله خَزان: مامان بزرگ و بابابزرگت تو بهار آشنا شدن تو فصل خَزان همون پاییز ازدواج کردن برا همین اسم مارو خَزان و بهار گذاشتن
+ چه باحال
الان فرهاد پسر خاله منه؟!
خاله خَزان: آره پسر خالته
+ چیشد که تو مامانم جدا شدین
مامانم ایران خاله تو آلمان؟!
خاله خَزان: خداروشکر من از دهنت شنیدم گفتی خاله
قربونت برم
میگم داستانش طولانیه
در میزنه
فکر کنم فرهاد و عموت اومدن
بریم شام بعدش همه چی رو برات توضیح میدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واییی خیلی گلی نویسنده الحق ک خیلی خوبی مرسی بابت پارت گذاریت هروز اونم س پارت 😍
💋 💋 💋 💋
ممنون نویسنده جان.
هم به خاطر رمان جالبت، هم به خاطر راه اومدنت با دل خوانندههای داستان
انشاءالله موفق باشی
ممنونم عزیزم❤🤌🏻
لطف داری
انشاءالله
۳ تا پارتتت
ممنون فرشتهه😍
خواهش میکنم عزیزم❤🤌🏻