رمان آبشار طلایی پارت 28

4.4
(130)

 

 

 

 

دست کوچک مایا را که در میانه دست او تقریباً گم شده بود را بالا آورد و بوسه‌ای عمیق روی آن کاشت.

 

 

-ربطی به عمه یا دکترت نداره عزیزم همش تقصیره منه که نبودم. اما بازم ازت معذرت می‌خوام و می‌خوام بدونی تلاشمو می‌کنم تا همچین چیزی دوباره تکرار نشه، باشه بابایی؟ قبوله؟ اگه قبوله پاک کن این اشکاتو که دلم خون شد برات!

 

 

مایا که میزانه وابستگی‌اش به شهراد بسیار بیشتر از این ها بود که همچین عذرخواهی از ته دلی را قبول نکند، با پشت دست اشک هایش را خشک کرد و دست خیسش را روی صورت پدرش گذاشت.

 

 

-بشخیدم دلت خونی نشه اونوخت مثه مایا خانوم اپولت می‌زنن ها!

 

 

شهراد با عطش بوسه‌ای به گونه‌ی سرخ مایایش زد.

دلش می‌خواست کوچک خوشمزه‌اش را خام خام بخورد!

 

 

-دورت بگردم من که به فکر منی؟ آره من…

 

 

هنوز حرفش تمام نشده بود که مایا این‌بار آب بینی آویزانش را به گردن پدرش مالاند و باعث شد که صورت شهراد چین بخورد.

 

 

-مایا نکن بچه… آخه دخترخوب دماغشو می‌ماله به باباش؟ زشت نیست عمرم؟!

 

-دختله بدی شدم املوز اذت می‌کنم همه لو.

(دختر بدی شدم امروز اذیت می‌کنم همه‌رو)

 

 

شهراد که از سرتقی‌اش خنده‌اش گرفته بود، محکم‌تر فشارش داد و سروصورتش را بوسه باران کرد.

 

 

-یعنی چی که دختر بدی شدم؟ سرتق شدی دوباره آره؟!

 

 

 

 

 

#پارت۱۲٠

#آبشارطلایی

 

 

 

صدای قهقهه‌های مایا که بلند شد، شیلا نفس راحتی کشید و رو به دنیز که کنارش ایستاده بود، گفت:

 

-وای خداروشکر خندید. منم برم جلو تا پیشه شهراده با منم آشتی کنه این فسقلی… تو هم بشین عزیزم شرمنده سرپا هم موندی.

 

 

و سپس بی‌آنکه منتظر جواب بماند، سریع جلو رفت تا دوباره دله برادر زاده‌ی شیرین زبانش را به دست آورد و دنیز این بار کاملاً خشک شده بود!

 

 

تصویری که داشت می‌دید شبیه یک رویا بود.

 

 

رویای پدر و دختری‌ای که وقتی سنش کمتر بود، هر شب موقع خواب حالت های مختلفی از آن را تصور می‌کرد.

 

 

و شاید فقط خدا می‌دانست که سال ها حاضر بود دست به هر کاری بزند تا فقط یک آغوش پر محبت از پدرش نصیبش شود. اما حیف و صد حیف که آنقدر بی‌محبت بزرگ شده بود که حتی رویاهایش هم به شیرینی تصویر مقابلش نبودند!

 

 

همچین چیزی حتی در ذهنش هم نمی‌گنجید.

 

تند پلک زد تا تَری چشمانش از بین برود و سعی کرد بیخیاله رویاهایش شود تا بتواند درست فکر کند. منطقی و بی‌هیچ قضاوتی…!

 

 

محبت واقعی کلام و در آغوش گرفتن های از ته دل شهراد ماجد نه با گفته های زن همخوانی داشت و نه با تصویری که در رستوران دیده بود.

 

 

#پارت۱۲۱

#آبشارطلایی

 

 

 

دنیز نمی‌دانست قضیه دقیقاً چه بود. شاید مربوط به مادر مایا و ماهین میشد و شاید هم داستان کلاً چیز دیگری بود.

 

 

مشکل آن زنی که عمیقاً از این مرد نفرت داشت و کلاف های داستان زیادی درهم پیچیده شده بودند و روحش را گیج و آشفته می‌کرد.

 

 

اما حتی گونه های سرخ مایا و ماهین در آن شب که به احتمال زیاد دلیله دیگری جز سیلی زدن داشت و او دچار سوتفاهم شده بود و یا آن زن و مردی که شب تولد دید و حالت عجیب غریبشان، هیچ کدام دیگر اهمیتی نداشتند!

 

 

اهمیتی نداشتند چون امروز پوسته‌ی اصلی و بی‌نقاب شهراد ماجد را با گوشت و پوست و استخوان خود حس کرده بود.

 

 

نمی‌دانست از این به بعد چه چیزهایی را خواهد دید. اما حتی اگر مطمئن میشد که شهراد ماجد یک روانی تمام عیار هم هست، دیگر ذره‌ای نسبت به اینکه او بهترین پدری است که تا به حال دیده شک نداشت.

 

 

چراکه قطعاً هیچ تصویری نمی‌توانست به سنگینی و قدرته محبت واقعی‌ای که شاهدش بود، برسد!

 

 

مردی که اینچنین دختربچه‌اش را ناز می‌داد نمی‌توانست پدر بدی باشد!

 

 

و دنیز کاملاً ناخواسته او را باور کرد آن هم نه یک باور سطحی بلکه او را شهراد را با تمامه قلبش باور کرد…!

 

 

 

 

 

#پارت۱۲۲

#آبشارطلایی

 

 

 

-الو دریام؟

 

-آبجی

 

 

دستم روی سینه‌ام چنگ شد و ضربانه دیوانه‌وار قلبم گوش‌هایم را کَر کرده بود.

 

 

-خوبی دورت بگردم آره؟ حالت خوبه؟!

 

-…

 

-دریا خواهش می‌کنم یه چیزی بگو قلبم داره وایمیسته!

 

 

صدای فین فینش خبر از گریه کردنش می‌داد اما وقتی که گفت:

 

-خوبم یعنی فکر کنم خوبم. مامان بزرگ تو اتاق حبسم کرده!

 

 

ابروهایم بالا پرید.

 

 

-حبس کرده؟ چرا؟!

 

-به ب..بابا گفت خودش می‌خواد بخاطر فرار کردنم تنبیهم کنه، تو اتاق حبسم کرد. اِنقدرم عصبانی بود که بابا نتونست مخالفت کنه.

 

 

کمی طول کشید تا جمله‌اش را هضم و درک کنم و بی‌اختیار لبخند کمرنگی روی لب هایم نشست.

 

 

-یعنی خودش تو اتاق حبست کرد؟!

 

-آره تا حالا اِنقدر عصبانی ندیده بودمش.

 

 

به دیوار تکیه دادم و با نفس‌های عمیق سعی کردم خودم را آرام کنم.

 

 

-آبجی

 

-جونم؟ دورت بگردم می‌دونم ناراحتی حقم داری ولی تو اتاق حبس باشی و مامان بزرگ حواسش بهت باشه، خیلی بهتر از اینه که بابا بخواد تنبیهت کنه مگه نه؟

 

 

با به زبان آوردن فکرم لحظه‌ای دلم چنان سوخت که اشک به چشمانم نیش‌تر زد.

 

 

عطای عامری، کسی که مثلاً پدرمان بود دقیقاً داشت مارا به کجا می‌رساند؟!

 

 

به جایی که بخاطر حبس شدنی بدون درد خدا را شکر کنیم!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 130

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

کجایی فاطمه جان خوبی انشاالله😍

0_0
0_0
2 ماه قبل

سکوت تلخ نمیزارین؟

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

کاش زودتر گذشته شهراد با زن سابقش هم بازگو بشه
فاطمه جان سکوت سخت نداری

fatemenura
fatemenura
2 ماه قبل

سکوت تلخ چیشد پس؟؟

رهگذر
رهگذر
2 ماه قبل

دلم برای دنیز کباب شد

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x