رمان آبشار طلایی پارت 75 - رمان دونی

 

 

 

 

باید هم خودش و هم افکارش را جمع و جور می‌کرد و در عین حال هم برای به دست آوردنِ بخشش دنیز تلاش می‌کرد.

 

اما نباید ضعیف میشد! تا وقتی که قدرت نداشت، نمی‌توانست کوچک ترین فایده‌ای نه برای خودش و نه برای هیچکس دیگر داشته باشد!

 

 

_♡_

 

 

تند از پله های یک آپارتمان بسیار قدیمی در بیرون شهر بالا می‌رفت.

 

 

بالا رفتن فشار خون و عرقی که از تمام تنش جاری بود، نبض شقیقه‌اش و نفسی که چیزی تا بند آمدن فاصله نداشت.

 

 

و شاید یک قدم تنها یک قدم تا سکته کردنش مانده بود اما باید می‌دید!

 

 

باید به آن خانه‌ی لعنتی می‌رفت و می‌دید که اشتباه کرده!

 

 

باید بخاطر آنکه با چند تماس و پیامک و چندبار دروغ شنیدن از همسر باردارش به او شک کرده، خودش را حلق آویز می‌کرد!

 

 

صدای موسیقی ای عجیب می‌آمد و از مقابل هر واحد که رد میشد، صدای شهوت انگیز و ناله های گاه از سر لذت و گاه از سر درد بلند میشد و مشئمزش می‌کرد.

 

 

لحظه‌ای کنار ایستاد و نگاهش را بین افراد چرخاند.

 

 

هر کس که از کنارش رد میشد، بوی پول می‌داد!

 

 

یک مرد نرمال نبود. سال ها در خارج از کشور تحصیل و زندگی کرده و بیش از نصف دنیا را دیده بود.

 

 

با هزار و یک قماش سروکار داشت و همه جور انسانی دیده بود. برای همین اصلاً برایش سخت نبود بفهمد در این خانه که بوی تاریکی مطلق و پول کثیف می‌داد، چه خبر است!

 

 

 

 

 

#پارت۳۲۳

#آبشارطلایی

 

 

 

وقتی مردان کت شلوار بپوش و زنانی که جواهراتشان از صدفرسخی مشخص بود از کنارش می‌گذشتند و وارد واحدها میشدند، کمی بعد صداهای حیوانی شان بلند میشد.

 

 

خیلی خوب می‌فهمید که انسان های در ظاهر بی‌نقص در حال نشان دادن بُعد تاریکشان هستند!

 

 

اگر در شرایط عادی بود، هرگز قضاوت نمی‌کرد.

 

به هر حال یک پزشک بود و خیلی وقت بود فهمیده بود که انسان ها علاقه های جنسی متفاوتی دارند. اما چیزی که آتشش میزد این بود که چرا باید بگویند زن باردار او حال در این خانه است؟!

 

 

زنی که نه نیاز به پول بیشتر داشت و نه از هیچ نظر دیگری کم و کاستی داشت.

 

 

زنی که همیشه به تمام نیازهای مالی‌اش، احساسی‌اش، عاطفی‌اش، عقلانی‌اش و حتی جنسی‌اش به بهترین شکل ممکن پاسخ داده و اجازه نداده بود کمبود هیچ چیزی را حس کند، حال از این جهنم چه می‌خواست؟!

 

 

نفس نفس زنان مقابل خانه اصلی ایستاد و نگاهش را به نگهبانان داد.

 

 

به سختی ظاهر خودش را حفظ کرد و پیامکی که برایش آمده بود را در ذهن مرور کرد.

 

 

«آقای دکتر اگه واقعاً می‌خوای زنتو بشناسی و بفهمی مادر بچه هات چطور آدمیه، امشب برو این آدرس و وارد طبقه بالاشو… رمز ورود گل آبی»

 

 

و سپس دو عکسی که از گلاره آمده و در آن همسرش همانطور که از ته دل قهقه میزد، در آغوش یک مرد دیگر وارفته بود!

 

 

 

 

 

#پارت۳۲۴

#آبشارطلایی

 

 

 

تند پلک زد و نفس عمیقی کشید.

 

 

-جدیدم… گل آبی.

 

 

نگهبان ها با اخم در حال برنداز کردنش بودند.

 

می‌دانست ناشناس بودنش باعث مشکوک شدنشان شده و قطعاً اینجا از آن مهمانی هایی نبود که هر روز عضو جدید بپذیرد اما سر بالا گرفت و گستاخانه به مرد خیره شد.

 

 

دلش می‌خواست کوچک ترین اعتراضی کند تا هر چه دق و دلی دارد بر سر او خالی کند اما نگهبان بی‌هیچ حرفی کنار رفت!

 

 

دستش مشت و وارد خانه شد.

 

 

صدای بلند موسیقی و بوی الکل و مواد در وهله‌ی اول در بینی‌اش پیچید و چشمانش شاهدِ زیرِ پوستِ شهر شد.

 

 

اخم هایش عمیق‌تر از همیشه درهم فرو رفتند و نگاهش را از زن نیمه برهنه‌ای که قلاده به گردنش بسته بودند گرفت و جلوتر رفت.

 

 

هر چه جلوتر می‌رفت بدتر میشد و وقتی با حالی بسیار خراب چشم از مرد تنومندی که از یک دختر بسیار ظریف در حال شلاق خوردن بود گرفت، بالأخره توانست راهروی خانه را ببیند.

 

 

با عجله به سمتش رفت و پله ها را چند تا یکی بالا رفت.

 

 

سعی می‌کرد هر که از کنارش می‌گذشت را در عین دیدن، نبیند!

 

تلاش می‌کرد تا درست متوجه رفتارها و کارهایشان نشود!

 

اولین بار بود در زندگی‌اش که به جای فهمیدن برای نفهمیدن تلاش می‌کرد!

اما باید این کار را می‌‌کرد چراکه قطعاً زن باردارش نمی‌توانست در همچین مکانی باشد!

 

و آن پیام قطعاً از سمت یک مردم آزار حیوان صفت بود تا نشانش دهد چقدر نامرد است که به همسر شرعی و شریک زندگی‌اش شک می‌کند!

 

 

 

 

 

#پارت۳۲۵

#آبشارطلایی

 

 

 

نمی‌خواست بیشتر ببیند تا بعداً از خود متنفر شود اما بی‌اختیار به سمت اتاق ها راه افتاد و

سریع در اولین اتاق را باز کرد.

 

 

آن عکس ها فتوشاپ بودند… آری قطعاً بودند!

 

 

اتاق اول و جیغ بلند یک زن غریبه…

نفسش کمی راحت‌تر شد و سریع در را بست.

 

 

اتاق دوم و دو نفری که در حال بالا آوردن بودند..

با وجود بوی فوق‌العاده بدِ پیچیده در فضا لبخند کوچکی روی لبش نشست.

 

 

اتاق سوم و ظرفی که به سمتش پرتاب شد…

-نـــیا تــو مرتـــیکه!

 

 

بی‌جواب در را بست و سراغ چهارمین و آخرین اتاق رفت.

 

 

نفس نفس زنان مقابلش ایستاد و به سختی بزاق گلویش را قورت داد.

 

 

قطعا گلاره در این اتاق هم نبود اما اینجا را هم چک می‌کرد!

با بی‌غیرتی تمام چک می‌کرد تا هر وقت مانند امروز کوچک ترین شکی نسبت به همسرش پیدا کرد، این شب سمی و جهنمی را به خود یادآور شود!

 

 

چک می‌کرد و بعد می‌رفت و به پاهای گلاره میفتاد تا ببخشدش!

 

 

دستش روی دستگیره نشست و در چارچوب ایستاد.

 

 

یک اتاق نیمه تاریک زن و مردی که روی تخت در هم می‌لولیدند.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 152

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
4 ماه قبل

درود* ببخشی، بچه ها{ دوستان*
گلاره کیه🤔🧐 زن عماد (دوست دنیز) یا زن شهراد (مادر مایا•ماهلین)، یا••••••• تا جایی که یادم دوستشوون ماهان یا احسان زن نداشت و اون دکتری هم که جدیدن دنیز براش کار میکرد میانسال یا مسن بود { دیگه خودش زنش عموجان و خاله جان محسووب میشن* )
یا اینکه زن این مرد جدیده بهرام( زن برادر رعنا)

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

سلام گلم گلاره زن شهراد بوده مامان دوقلوها

سارا
سارا
4 ماه قبل

عزیزم گلاره زن سابق شهرادکه ازهم جداشدن مادرماهین ومایا بوده

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

زن شهراد

علوی
علوی
3 ماه قبل

گلاره زن شهراد و مادر دوتا دخترهاشه

سارا
سارا
4 ماه قبل

چه عالی به جزییات اشاره کردی نویسنده خداقوت ،پارت بعدی اگه میشه زودتربزاروطولانی ،ممنون

رهگذر
رهگذر
4 ماه قبل

گلاره بود ته؟

شیما
شیما
4 ماه قبل

وای بر شهراد بدبخت

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x