رمان آس کور پارت 7 - رمان دونی

 

 

پدرش لااله الاالله گویان دستی به صورتش کشید. تا کنون حامی این چنین در رویش نایستاده بود. احساس میکرد هر چه زحمت برای تربیت حامی کشیده بود بر باد رفته است.

 

_ حیا کن بچه، احترام پدرتو نگه دار.

 

رو به حاج خانم که داشت پس می افتاد گفت:

 

_ چه احترامی مادر من؟ بشینم اینجا هر زری این دختره زد رو گوش کنم تا حروم زاده اش رو ببنده به ریشم؟

 

نگار پوزخندی زد و با آرامشی حرص درآر گفت:

 

_ به بچه ی خودت نگو حروم زاده خدا قهرش میگیره!

 

تنها چیزی که حامی در این لحظه میخواست، دست انداختن دور گردن کشیده ی نگار و بریدن نفسش بود.

 

رنگ صورتش به کبودی میزد و تمام رگ های شقیقه اش بیرون زده بود. آنقدر فشار رویش بود که هر آن ممکن بود رگ هایش پاره شوند.

 

سمت نگار هجوم برد و از پشت دندان های چفت شده اش غرید:

 

_ زنده ات نمیذارم هرزه ی آشغال!

 

با سیلی ای که به صورتش خورد، خشک شده از حرکت ایستاد. باورش نمیشد… اولین بار بود که پدرش دست روی او بلند میکرد.

 

پسر عزیز کرده شان بود، دردانه شان… حالا به خاطر نگار و ادعای دروغینش سیلی خورده بود.

 

سرش را بلند کرد و نگاه تو خالی اش را به پدرش دوخت. با اینکه سنی ازش گذشته بود اما هنوز هم چهارشانه و خوش هیکل بود و قدش با حامی برابری میکرد.

 

دستی به صورت سرخ شده اش کشید و آرام و بی حس خندید.

 

_ خوب دستت سنگینه ها بابا!

 

تمام آن خشم و عصبانیتش انگار با همان سیلی پر کشیده بود که این چنین آرام بود. بدون حرف دیگری سمت مبلی رفت و نشست.

 

پا روی پا انداخت و دست زیر چانه اش زد.

 

_ من آماده ام که شما حکم کنین!

 

 

نگار که دلش با آن سیلی خنک شده بود، زیر زیرکی لبخندی زد و نفس راحتی کشید. اینطور که مشخص بود پدر و مادر حامی پشتش بودند.

 

دست شیطان را از پشت بسته بود. نگاه حاج آقا را که روی خودش دید، دست روی شکمش گذاشت و قیافه ای ترسیده به خود گرفت!

 

حاج آقا نگران قدمی سمتش برداشت.

 

_ خوبی دخترم؟ خانم یکم آب میاری لطفا.

 

نگار صورتش را از دردی که نداشت جمع کرد و آرام نالید.

 

_ زیر دلم تیر میکشه.

 

حامی گویی نمایشی هیجان انگیز را تماشا میکرد که دست زیر چانه زده و با لبخند محوی صحنه ی مقابلش را دید میزد!

 

حاج خانم دستپاچه سمت آشپزخانه دوید و با لیوان آبی برگشت. دست روی شانه ی نگار گذاشت و لبه ی لیوان را به لبهایش نزدیک کرد.

 

_ بخور مادر، خدا مرگم بده چقدر بهت گفتم آروم باش.

 

نگار جرعه ای از آب خورد و سرش را عقب کشید. نفس عمیقی کشید و پلک های لرزانش را روی هم گذاشت. زمزمه ی مظلومانه و آرامش لبخند حامی را پررنگ تر کرد!

 

_ ممنون بهترم!

 

هر کس سر جای خودش برگشت و حاج آقا کلافه سر به زیر انداخت. حسابی درمانده بود. این دختر حتی ذره ای به معیارهایشان نزدیک نبود که بتواند به چشم عروس خانواده شان نگاهش کند.

 

به حال خودش هم که نمیشد رهایش کرد. اگر راست میگفت و بچه ی حامی را باردار بود…

 

نفسش را آه مانند بیرون داد. باید کار درست را انجام میداد هر چند ک به آبرو و اعتبارش لطمه میخورد.

 

_ نگران نباش دخترم، هر اتفاقی ام بیفته من اجازه نمیدم لطمه ای به شما بخوره.

 

نگار سر به زیر انداخت که حاج آقا ادامه داد:

 

_ همین هفته مزاحم خونواده میشیم… انشالله که خیره!

 

 

 

 

حامی دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. پقی زیر خنده زد و پیشانی اش را به دسته ی مبل چسباند. شانه هایش از خنده تکان میخورد.

 

مادرش با نگرانی و پدرش با اخم و شرمندگی نگاهش میکردند. از داشتن پسری چون او شرمنده بود!

 

خنده اش که تمام شد، دستی به گوشه ی چشمش کشید و اشک حاصل از خنده اش را پاک کرد. نفس عمیقی کشید و رو به پدرش گفت:

 

_ اجازه هست قبل اینکه رخت دومادی تنم کنین، چند کلمه ای با عروس خانم صحبت کنم؟!

 

نیازی به اجازه ی پدرش نداشت، کلامش تماما بوی طعنه و کنایه میداد. بدون اینکه منتظر پاسخی از جانب پدرش باشد سمت نگار برگشت و صورت متعجبش را نگاه کرد.

 

_ خب عروس خانم، حتما یادته که کجا نطفه ی بچه ام بسته شد نه؟!

 

حاج خانم روی صورتش کوبید و حاج آقا با عصبانیت فریاد زد:

 

_ تموم کن این مسخره بازیتو پسره ی بی حیا، زبون به دهن بگیر!

 

با تفریح ابرویی بالا انداخت و گردن کج کرد.

 

_ سخت نگیر بابا، دیگه چیز پنهونی نداریم که. میخوام روند تولید بچمو باهاتون در میون بذارم!

 

حاج خانم ننو وار خودش را تکان داد و زیر لب ناله کنان چیزی گفت. حاج آقا دستش را فشرد و زیر گوشش نجوا کرد:

 

_ آروم باش خانمم.

 

سمت حامی برگشت و شماتت گر به همسرش اشاره ای زد.

 

_ مراعات مادرتو بکن، انقدر خون به دلش نکن. به جای اینکه سرت پایین باشه و شرمنده باشی از گندی که بالا آوردی، صاف تو چشمام زل زدی و مزخرف میگی؟!

 

حامی شانه ای بالا انداخت. چنان خونسرد و بیخیال بود که انگار نه انگار موضوع صحبت، زندگی و آینده ی اوست.

بعد از آن سیلی انگار همه چیز پیش چشمانش بی اهمیت و ناچیز شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.......Hasti@....
.......Hasti@....
1 سال قبل

نویسنده قلم قوی داری😘 واقعا موفق باشی عالیه عالی🤌🏻❤

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x