رمان آوای نیاز تو پارت 204 - رمان دونی

 

 

×××

 

 

خیره بودم به دستمال توی دست فرزان که هزار تیکه شده بود اما بازم در حال خورد کردنش بود و اصلا حواسش نبود من دارم‌ نگاهش میکنم و انگار توی دنیا دیگه سِیر می‌کرد.

وَ همه ی اینا نشون میداد قیافه بی‌تفاوتش فیلمه و استرس داره!… آروم سمتش رفتم و صداش زدم

_فرزان!

 

متوجه نشد که دوباره کمی بلند تر صداش زدم‌ اما همزمان با من صدای زنگ خونه هم بلند شد که نگاهش و به چشمام داد و لب زد

_اومد!

 

سری به تایید تکون دادم

_آروم باش

 

_آرومم!

 

تو چشماش خیره شدم

_خوبه ولی چرا اصرار داری منم باشم وقتی قراره…

 

هنوز حرفم تموم نشده بود که وسط حرفم پرید

_میخوام رُک و راست معرفیت کنم!

 

متوجه منظورش نشدم که ادامه داد

_تو فقط تماشاچی باش

از حرفی چیزیم ناراحت نشو!

 

خواستم بگم یعنی چی؟! که از جاش بلند شد و بهم اجازه صحبت نداد… سمت ورودی رفت و منم به اجبار دنبالش رفتم… کنار در ورودی ایستاده بودیم که تو یه تصمیم آنی دست فرزان و گرفتم و بهش نگاهی کردم… اما نگاهش و بهم نداد فقط با مکث دستش که تو دستم گرفته بودم و محکم دور دستم گره زد… اما همین که در باز شد استرس سرتاسر وجود منم گرفت!

نگاهم به مرد جا افتاده ای خورد که کلا یک بار دیده بودمش!… اونم از دور و باهاش برخورد آنچنانی نداشتم… تو صورتمون لبخند زنان سلامی داد و فرزان و تو آغوشش کشید… توقع داشتم فرزان پسش بزنه اما با مکث دستش دور پدرش گره زد و سلامی داد!

از هم که جدا شدن پدرش به من نگاهی انداخت و گفت:

-پس شایعات درسته… چطوری خانم زیبا؟!

 

به زور لبخندی زدم و سلامی دادم

_ممنون به خوبی…

 

هنوز از دهنم جملم بیرون نیومده بود که صدای فرزان باعث شد حرفم تو دهنم به ماسه!

_مگه من میزارم آب تو دل کسی که دوستش دارم و از قضا باردارم هست تکون بخوره!

 

با بُهت نگاهم و به فرزان دادم… قرار نبود حرفی از بارداری من بزنه و از طرفی جملش و طوری بیان کرد که پدرش فکر کنه بچه از اونه!

پدرشم دست کمی از من نداشت و با بُهت نگاهی به من کرد و بعد روبه فرزان با مکث گفت:

_پدر سوخته خبر و این جوری میدن؟

 

نگاهش و به من داد و لبخند زنان ادامه داد

_این قدر شوکه شدم که نمیدونم چی بگم… به هر حال مبارکتون باشه… فقط… محرمین؟!

 

نگاهش به من بود ولی من اصلا نمی‌دونستم چی بگم و از کارای فرزان سر در نمیاوردم و نمیدونستم نقشش چیه… تصور میکردم همین که پدرش و ببین یقش و بچسبه و آدرس مادرش و بخواد یا سرزنشش کنه اما انگار زرنگ تر از این حرفا بود و خواب دیگه ای دیده بود!… پدر فرزان نگاه منتظرش رو من بود اما فرزان به جا من جواب داد

_بهتره بریم داخل صحبت کنیم!

 

×

 

با دستمال دور دهنم و پاک کردم که پدر فرزان لبخندی زد و تشکر کرد بابت غذا… نگاهش و به ما داد و گفت:

_دستتون درد نکنه عالی بود…خب بهتره بریم سر مسئله مَحرم بودن و نبودن شما دو تا… جدا از اون کی میخواید رسمی کنید باهم بودنتون و چون پای یه بچه در میون خصوصا که نوه ی منه!

 

به فرزان نیم نگاهی کردم که لیوان آب روی میزو با خونسردی برداشت و قلوپی ازش خورد… لبخند محوی زد و سرش و تکون داد گفت:

_محرم بودن نبودن ما مهمه؟!

 

پدرش نا مطمعن به فرزان خیره موند که فرزان خونسرد تر ادامه داد

_مگه وقتی با دختر سرایدار… یا بهتر بگم مادر من بودی… بهم مَحرم بودین؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عسلی
عسلی
1 سال قبل

رمان بیش از حد مسخره شده . کاشکی از اولش شروع نمیکردم

همتا
همتا
1 سال قبل

ایول فرزان

سارا
سارا
1 سال قبل
پاسخ به  همتا

دقیقا”ایول کارش درسته

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x