رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۴۳

 

 

-ناراحت شدی از رفتنم؟

 

نگاهم میکند:

-آره به جانِ حوری… ضد حال خوردم اصلا از حرکتت!

 

وای خدا خدا… چطور نَمیرم برای اینطور بودنش؟!

-ای جان!

 

صورتش جمع میشود:

-چه کاری بود آخه با من کردی؟!

 

در سکوت نگاهش میکنم که بی طاقت و حال خراب میغرد:

 

-حالا باید دربه در دنبالت بگردم، تا پیدات کنم و بدتر حالتو بگیرم… کارمو سخت کردی، خدارو خوش میاد؟ کار خودتم سخت کردی… می موندی باهم حلش میکردیم دیگه، چرا پیچیده ش کردی؟!

 

آبتین با خنده میگوید:

-بابا این رد داده کلا… اتابک مُشتا رو زده تو سرت، که مخت تاب برداشته؟ بابا طرف رفت… تموم شد… دنبال چی دوباره بری بگردی؟

 

بهادر چشم از چشمهای براق من نمیگیرد.

-تموم نشد…

 

سر بالا و پایین میکنم:

-تموم شد بها…

 

میغرد:

-خفه شو حوری!

 

-بهادر..

 

رو به آبتین میغرد:

-برو بیرون! پا میشم به جای این، تو رو میزنم صدای سگ بدیا!

 

آبتین میخندد:

-باز به من چه؟!

 

-دستم به این نمیرسه، تو که دم دستمی!وایسادی اینجا رو اعصاب من میری!

 

اینبار من صدایش میزنم:

-بهادر جان…

 

بهادر هنوز مخاطبش آبتین است:

-خبر داشتی نه؟!!

 

این حجم عصبانیت، در مخیله ام نمیگنجد و تا به حال اینطور ندیده بودمش. آبتین میگوید:

-بابا ولم کن، خودتون افتادید به جون همدیگه، منو قاطی نکنید…

 

میگویم:

-آره بها، من و توییم…

 

بهادر همچنان نگاه برزخی اش به آبتین است:

-توام طرف اینی؟!

 

آبتین میگوید:

-اصلا من رفتم…

 

آبتین میپیچد و بهادر میغرد:

-وایسا بینَم!

 

سکوت میشود. انگار آبتین میرود، که بهادر خیره به من میگوید:

-اینم کشیدی سمت خودت؟!

 

خنده ام میگیرد.

-انقدر خودتو به در و دیوار نزن… وا بده!

 

عصبانی میخندد:

-تا دسته فرو کردی توم، وا بدم؟!

 

دهانم از بی ادبی اش وا می ماند.

-اِوا!

 

صورتش به لرزه می افتد. و با نگاه طولانی ای در چشمانم، آرام و خش دار میگوید:

-رفتی؟

 

بغض وحشتناکی توی گلویم می نشیند. این چه ریخت و نگاه و قیافه و صدایی ست، مرد؟!

-اوهوم…

 

نفس عمیقی میکشد و زمزمه میکند:

-بی معرفت…

 

 

 

 

 

 

 

نفس عمیقی میکشد و زمزمه میکند:

-بی معرفت…

 

دهانم از بی نفسی باز می ماند. و او بدون اینکه حرف دیگری زده شود، تماس را قطع میکند!

 

تصویرش از روی صفحه ی گوشی محو میشود. ثانیه ها همانطور می مانم…و نمیدانم کِی و چطور اشک از چشمم میچکد و با دهان باز مانده، آرام و بی صدا هق میزنم.

 

میان اشک و هق زدن، میخندم. گوشی را پایین میکشم و نگاهم به روبرو می ماند. گفت بی معرفت؟!

-هاه! مزخرف!!

 

چند لحظه ی دیگر سرم روی بالشت می افتد و لبهایم جمع میشود و چانه ام میلرزد و پرسید دوستم داری؟! خدایا این حالی که بین اشک و خنده گیر افتاده ام اسمش چیست؟!

 

او نفرت انگیزترین است و بی اراده زمزمه میکنم:

-بیشور!

 

چشم روی هم میگذارم و با حس و حال درهم و عجیب و سردرگمی ناله میکنم:

-دوسِت ندارم…

***

 

سوره ریزبینانه و دقیق توی صورتم زل زده و من درحال مرتب کردن موهای یک دست و رنگی ام هستم… تارهای حجیمِ خرمایی که لخت اطرافم سرازیر شده و بلندی اش تا پایین کمرم میرسد.

 

و رنگ های سبز و قرمز و آبی، میانشان به وضوح به چشم میخورد. همین امروز آرایشگر برایم ترمیم کرد و چتری هایم را بار دیگر مرتب کرد… تا من بازهم بشوم، همان حورای رنگی رنگی، چه چتریِ قشنگی!

 

-خوب شد موهام؟!

 

سوره نفس عمیقی میکشد و به جای جواب، سوال بی ربطی میپرسد:

-چشمات چقدر پف کرده!

 

عه… چشمهایم! چشمهای آرایش شده و خندان و… قرمز و… پف کرده ام!

-واقعا؟!

 

سری تکان میدهد:

-خودت نمی بینی؟

 

توی آینه دقیق میشوم… با وجود آرایش و چتری ها… خب بازهم مشخص است!

-عه آره… چرا؟!

 

پوزخندی میزند:

-از من میپرسی؟

 

لبی پیچ میدهم.

-شاید حساسیت کردم… این مداد چشم رو تازه خریدم… اولین بار استفاده میکنم…شاید.. واسه اونه!

 

-شایدم به خاطر کلی گریه کردنه…

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۸ / ۵. شمارش آرا ۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

❤ ❤ ❤ ❤

زلال
زلال
1 سال قبل

ای خدا کی به پارته خواستگاری بهادر از حوری میرسه؟🤣🤣🤣اه الان رسیده بود بخدا اگه بازی درنمیوردن و پارتگذاری دقیق بود

مه
مه
1 سال قبل

رفت تا هفته دیگه پارت جدید بیاد ☹🤦🏻‍♀️

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x