رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 15 - رمان دونی

 

پلک میزنم. باورم نمیشود. الان با من چه کرد؟!! او دکمه ای را میزند و با خنده بیرون می رود:
-عزت زیاد خانوم خانوما!
و هنوز حتی نتوانستم خود را جمع و جور کنم که درِ آسانسور به رویم بسته می شود!

من می مانم و دستهایی که در هوا مانده و تخم مرغی که از سر و صورتم چکه میکند. و خدایا چرا انقدر دیر به خودم می آیم؟! دستهایم مشت میشود و یکهو منفجر میشوم. صدای جیغ بنفشم انقدر بلند است که فضای کوچک آسانسور را میلرزاند. خالی نمی شوم. آسانسور که می ایستد و در که باز میشود، از زور دیوانگی جیغ بلندتری میکشم و کلاس مِلاس و پرستیژ و سکسی گِرل بودن کیلو چند؟!
-دیوونه ی روانیییی!!

و خب صدایم به هیچ جایی نمیرسد و حرص خوردنم فایده ای ندارد و مردک دیوانه ی مشکل دار، کارش را کرده و رفت.
تمام حرصم لگدی میشود به درِ خانه اش.
-خدا لعنتت کنه تو دیگه از کدوم قبرستونی پیدات شد!!

صدای زنانه ای میشنوم:
-همسایه جان چی شده؟ خوبی؟!
صدا از طبقه ی پایین می آید. اصلا دلم نمیخواهد با کسی حرف بزنم و کسی من را با این ریخت و قیافه ببیند. بدون اینکه جوابی بدهم، وارد خانه ام میشوم. کلاس اولم به فنا رفت. لباسهایم را درمی آورم و مستقیم به حمام میروم. و در تمام مدت فقط چشمهای پلید و بدذات آن مرد روی روانم خط میکشد. من باید از این دیوانه خانه بروم!

با حوله تن پوش در سالن خانه قدم رو میروم و دور خود میچرخم. باید بازهم به عمو منصور زنگ بزنم؟ باید جمع کنم و همین امروز به خوابگاه بروم؟ به بابا بگویم که این رفیق عزیزش من را کجا آورده؟! خداوندگارا دارم خُل میشوم!

باید قبل از اینکه آسیبی از طرف این آدم به من برسد، بزنم به چاک! بله درست باید همین کار را بکنم. هوم؟ میروم اصلا!
لعنتی نمیشود که همینطوری رفت. قبلش باید…بااااید یک کاری کنم که دلم خنک شود یا نه؟!

به ساعت نگاه میکنم. ساعت چهار بعد از ظهر است و یک ساعت دیگر کلاس بعدی ام شروع می شود و دو کلاسم اولم به طرز ناباوری به خاطر شوخیِ مسخره اش…شوخی؟! نمیدانم حتی اسم حرکت وحشیانه اش را چه بگذارم. مردک مریض!

موهایم را دم اسبی میبندم و برق لب میزنم. درحال مدل دادن به چتری های نازنینم هستم که زنگ در واحدم به صدا درمی آید. دستم روی چتری هایم می ماند و نگاهم به چشمهای عسلیِ درشت شده ام. چقدر هی باید در این خانه قلبم بلرزد.

زنگ دوباره به صدا درمی آید. از تصور اینکه آن آدم پشت در باشد، مور مورم میشود. اما صدای زنانه ای میشنوم:
-همسایه جون؟ عزیزم خونه ای؟

متعجب بلند میشوم و به بیرون میروم. همسایه پایینی ست؟!
-بفرمایید؟
صدایش به گوشم میرسد:
-اِوا خونه ست…عزیزم ماییم!

چشم در حدقه میچرخانم. اینها دیگر چه میخواهند؟
دستی به موهای دم اسبی ام می کشم و با صاف کردن یقه ی تیشرتم، در را باز میکنم. دو زن و یک پسربچه جلوی در هستند. با نگاهی پرهیجان و لبهایی خندان خیره به من!
یکی گل به دست دارد و آن یکی شیرینی. الان…یعنی چه؟!

-سلام بفرمایید؟!
زن بزرگتر میگوید:
-سلام به روی ماهت…به چشمای قشنگت…ماشاالله! مزاحم که نیستیم؟
اُه! چه بگویم؟

-نه خواهش میکنم…
و با تعلل کنار میروم:
-بفرمایید…

داخل میشوند و چه راحت! یکی دسته گل به دستم میدهد و صورتم را میبوسد. آن یکی شیرینی را. و پسربچه با خنده ی دندان نمایی میگوید:
-خاله شنیدم این دفعه جوری جیغ زدی که کل خونه رو لرزوندی!

جفت ابروهایم بالا میپرند.
-عه رادین جان؟!
بدون توجه به صدا زدنِ زن، رو به پسربچه میپرسم:
-از کجا شنیدی؟

میخندد.
-مامانم گفت بهم. حیف من مدرسه بودم نشنیدم. از دستم رفت! آقا بهادر چیکارت کرد جیغ زدی؟!
نگاه گوشه ای و پرمنظوری به سمت مادرش میکشم. انقدر سنگین نگاه می کنم که بالاخره یکم خجالت میکشد و دست پسرش را میگیرد و سمت خود میکشد.
-ای بچه…توام نگران شدی؟!

عجب مادری! پسربچه با شیطنت و تُخسی میخندد:
-نه بابا میخواستم منم ببینمش… بهادر چیکارش کرد جیغ زد مامان؟
-عه زشته مامان!
همین؟!

رو به من میکند و خنده اش را حفظ میکند. کمی هم چاپلوسانه!
-خوبی عزیزم؟ مزاحم که نشدیم؟ جایی میخواستی بری؟
بازدم بلندی بیرون میفرستم و لبخند ملیح و پرمعنایی تحویلش میدهم:
-نه…بفرمایید خواهش میکنم…

می نشینند. مهمانهای ناخوانده ی عجیبم!
زن جوان با آن آرایش خیلی زیاد و فُکُل عسلی رنگش، میگوید:
-البته واقعا نگران شدیما! صبح همچین جیغ زدی که گفتیم حتما آسیب بدی دیدی…بلا به دور باشه. چیزیت که نشده؟!

صدایش ناز دارد و موقع حرف زدن خیلی با چشم و ابرو و گردنش بازی میکند!
دو دستم را به حالت سرگردانی در هوا می گیرم. هر سه به سر تا پایم با دقت نگاه می کنند. به دنبال آن آسیبِ هیجان انگیز هستند؟!

-نه خب…چیز خاصی نبود.
هرسه متعجب می شوند. پسربچه می خندد.
-مامان هیچیش نشده!
چشم باریک می کنم. یعنی چه؟!

مادرش با لبخندی حرف پسرش را رفع و رجوع میکند:
-خدا رو شکر! غرض از اینکه مزاحم شدیم، هم یه احوالپرسی بود، هم اینکه یه آشنایی با همسایه ی جدید داشته باشیم.
بازدمی بیرون میفرستم و میگویم:

-خوش اومدید…
سپس به آشپزخانه می روم تا چیزی برای پذیرایی پیدا کنم. از خریدهایم دوتا سیبِ سالم مانده و سه تا خیار نشکسته! گردنش بشکند که نمیدانم چه مرض لاعلاجی دارد این کارها را می کند.

-عزیزم چیزی نیاری…اومدیم خودتو ببینیم!
خجالت زده همان ها را سمبل میکنم و درحال پذیرایی کردن می گویم:
-ببخشید نمیدونستم میخواید تشریف بیارید…وگرنه بهتر پذیرایی می کردم…

زن جوان میگوید:
-نه بابا این حرفا چیه عزیزم؟ همسایه ایم دیگه… راستی اسمت چیه؟
دهان باز میکنم جواب دهم که همان لحظه صدای بلند و مردانه اش را میشنوم:
-حوریه!!

دهانم همانطور باز می ماند! نگاهم به آنی به سمت در میچرخد. باز گفت حوریه!
بار دیگر صدای بلندش به گوش میرسد:
-کجایی دختر؟ بیا عشقم…بیا ببین برات چی آوردم؟!

دهان باز مانده ام بسته میشود. با تن لرزه و حرص رو به زنها می کنم:
-این آقا منو میشناسه؟
هردو متعجب میشوند و زن مسن تر که چادرش روی شانه هایش افتاده، می گوید:
-والا ما نمیدونیم…مگه میشاسه؟! آشنای همدیگه اید؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x