رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۵۷

 

 

 

 

نگاهم میچرخد و دانه دانه شان را رصد میکند. ماشالله همه شان خوش بر و رو و خوشتیپ و با کلاس اند. چه دو دختر جوان، و چه دو مرد جوان. ژن خوب که میگویند یعنی همین!

 

هنوز به دنبال کشف آقای خواستگاری هستم که دلش را برده ام که صدایی مهیب، روی تمام پیکره ی پنجاه و پنج کیلویی ام آوار میشود.

 

-یاالله….یاالله!!

 

احساس میکنم دیگر قلب ندارم! مغز هم ندارم. چشم و زبان و اعضا و جوارح دیگرم را هم از دست میدهم.

 

-بفرمایید خواهش میکنم…

 

صدای مامان است. و نگاهِ من به درِ باز و وقتی که او در چهارچوب در سالن ظاهر میشود، حالا دیگر روح و جانی هم ندارم! مُرده ام؟! خواب است؟! کابوس؟!! الان بیدار میشوم حتما… الان… الان… صبر…

 

نگاه تیزش را به من میدهد و کجخندی کنج لبش دارد. بیدار نمیشوم؟! چقدر واقعی! یکی مرا بگیرد که همین حالا پهنِ زمین میشوم.

 

-سلام عرض شد آبجی!

 

سرم گیج میرود. نه… نه… ابوالفضل العباس به دادم برس!!

 

سوره به دادم میرسد. بازویم را میگیرد و آرام میگوید:

-جناب خواستگارو باش!

 

حواسم به خنده اش نیست و زیرِ لب میگویم:

-اشهدُ ان لااله الا الله!

 

متعجب خیره ام میشود. رنگم قطعا مثل گچ دیوار سفید شده و نگاهم به چشمهای پر شرّ و شرارت اوست که با آن کبودیِ بزرگ و آن دماغِ ناکار شده و آن گوشه ی لبش که هنوز پارگی اش توی چشم میزند، عجیب رعب آور است. پشم ها درست از فرق سر، تا انگشت پا مور مور میشود.

 

-اشهد انّ محمدً…

 

-ساکت حوری چی میگی؟!

 

حتی توان ندارم یکی توی دهان سوری بزنم که انقدر نقطه ضعفم را انگولک نکند. یعنی حواسم جز عزرائیل به چیز دیگری نیست و باید اشهدم را کامل کنم؟!

 

جناب نزدیک میشود و من قفل آن چشمهایی هستم که کینه و انتقام ازشان میبارد. با هر قدمش یک دور سکته را رد میکنم.

 

روبرویم می ایستد و با لبخند پر کینه و پیروزمندانه ای میگوید:

 

-مشتاق دیدار حوریه خانوم!

 

لب و دهانم به لرزه می افتد. شنیدن اسمم از زبان او یعنی فاتحه!

 

-اشهدو انّ…

 

سوری سقلمه ای به پهلویم میزند و لالم میکند!

زیر نگاه پرحرص و کینه اش، سرم را با دست میگیرم و ناله میکنم:

 

-وای من حالم خوب نیست…فشارم رفته زیر صفر…احساس غش کردن دارم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کجخندی میزند. چشم میبندم که نبینم. سوره بازویم را میگیرد و آرام و خجالت زده میگوید:

 

-چته حورا؟!

 

چشم میفشارم و منتظر میشوم که از کابوس بیرون بیایم. اما صدای او را میشنوم:

 

-چی شد عروس خانوم؟ دیدنم هوش از سرت پروند؟! عروس خانوم همون اول کاری داره غش میکنه واسه شاه دوماد…

 

چشمهایم فورا باز میشود. آخر دیدنِ چیِ این بشر غش کردن دارد؟! با آن لحن لاتی و تو گلویی اش!

 

-من؟!! واسه تو؟! آدم قحطیه؟!!

 

سوره هینی میکشد و از خجالت زیاد نیشگونی از پهلویم میگیرد:

 

-عزیزم حالت خوب نیست انگار…

 

آخی میکنم و به سوره میپرم:

 

-این چه وضع نیشگون گرفتنه؟! یکم محکمتر بگیر از خواب بیدار شم.

 

سپس ناله سر میدهم:

 

– دارم کابوس میبینم. یکی اینو از جلو چشمای من محو کنه…

 

صدای پوزخندِ او را میشنوم. نگاهش که میکنم، میبینم ابروهای پُرِ مردِ اُزگل روبرویم بالا رفته و میگوید:

 

-آخ حوریه…حوریه…به مولا تو بیداری داری کابوس میبینی…

 

یا قمر بنی هاشم! راست میگوید… کابوس…

 

-اصلا تو اینجا…چیکار داری؟!

 

صدایم ضعیف و شکست خورده است، برعکس او که پیروزمندانه میگوید:

 

-معلوم نیست؟ اومدم بستونمت حوریه!

 

دقیقا با همین جمله جانم را میگیرد!

 

سوره نمیتواند جلوی خنده ی ریزش را بگیرد و میگوید:

 

-مبارکه!

 

حدس زد؟! نمی دانم… مرد دست روی سینه اش میگذارد و میگوید:

 

-مخلصیم آبجی خانوم…بفرما تا ما دو کفتر عاشقم یه اختلاطی بکنیم و…

 

بدنم مور مور میشود و میشود عُق بزنم؟!

 

-وای خدا چی ور میزنه این؟!

 

سوره با خنده دور میشود. و او در صورتم نگاه میکند و با لحن چندش ناکی زمزمه میکند:

 

-جوووون عروس ننه م! تو زنم شو، من تا صبح ور بزنم برات.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! این رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

وااای خیلی خوب بود مث همیشه

'F'
'F'
1 سال قبل

این پارته که قبلا هم بود…میشه یکم زودتر پارت بذاری

yegane
yegane
1 سال قبل

اشهد ان …. 😂
برین کنار داش بها وارد میشود
ولی خدایی این چند پارتی ک بهادر نبود هیجان رمان خوابیده بود

ریحان
ریحان
پاسخ به  yegane
1 سال قبل

موافقم 👌 👌 👌

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x