رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 161 - رمان دونی

 

 

 

 

 

-پس شما از قبل همدیگر رو میشناختید!

 

به خدا که هیچ جوابی ندارم! خیره ی بهادر میشوم و او هم… خیره ی من… هرچقدر من حالم بد است و رو به روانی شدنم، او لذت میبرد و خنده روی لبش است و کینه دارد… کینه!

 

وحید از آن طرف با خنده ی وحشتناک کنترل شده ای میگوید:

-بالاخره آیدین هستن یا بهادر؟

 

همزمان، من و بهادر باهم میگوییم:

 

-آیدین…

-بهادر…

 

و از آن طرف، خواهر بزرگترِ بهادر با خنده میگوید:

-بالاخره حوریه یا حورا؟!

 

روانم به هم میریزد و اینبار…هردو رو به خواهرش… همزمان میگوییم:

 

-حورا…

-حوری…

 

لحظه ای سکوت میشود و ثانیه ای بعد…به یکباره صدای خنده ها به آسمان میرود! البته فقط خواهرها و دامادها میخندند و مامان و بابا متحیر مانده اند. عمو منصور و مامانِ بهادر هم لبخند دارند، اما یک کمی مراعات میکنند… مثلا!

 

نگاه به خون نشسته ام را به بهادر میدهم. و او هم نگاه مستقیم و وحشی اش را به چشمان من میدوزد!

 

چه میخواهد از جانم؟! خدایا چه میخواهد؟! چرا اینطوری نگاهم میکند و حتی برایش اهمیتی ندارد که جلب توجه میکند؟! واقعا آمده خواستگاری ام؟!!

 

قلبم با شدت پایین می افتد! حتی فکرش هم خنده دار و دور از باور و عجیب غریب است. چه هدفی دارد؟! نمیفهمم… نمیفهمم… با این تیپ و ریخت و قیافه و بعد از آن شکست، اینجاست… برای خواستگاری از من!! با همین میشود تا یک سال جوک ساخت و خندید و من چرا هیچی نمیفهمم؟!!

 

-نگاه نکن اینطوری به من!

 

کِی گفتم این را؟!! وای…از دهانم پرید و از کجای مغزم درآمد؟! ابروانش بالا میرود و نگاهی میگرداند.

 

یکی از خواهرهایش میگوید:

-ندید بدید بازی درنیار داداش!

 

صدای خنده ها بلند میشود و بهادر با لبخند… که من میتوانم کینه را از نگاهِ به ظاهر شرمزده اش بخوانم، میگوید:

 

-از دستم در رفت… غرقِ زیباییشون شدیم!

 

یکی از دامادهایشان متلک می اندازد:

-امان از عاشقی!

 

 

 

 

 

آن یکی میگوید:

-داداشمون از دست رفت!

 

مسخره های بی مزه های کهیر! خودشان میگویند،خودشان هم میخندند!! و من این وسط حرص میخورم و خوب میفهمم که مسخره ی بهادر شده ام!

 

خودش با نگاه زیرچشمی به من میگوید:

-عروسی مون ایشالا!

 

دیگر دیوانه تر از این نمیشود که بشوم! به خصوص وقتی رو به بابا سجاد میگوید:

 

-خجالت میکِشیم حاجی!

 

بابا اصلا دهانش باز نمیشود جواب این بچه پررو و آن خجالت مسخره اش را بدهد!

 

داغ میکنم و بی اراده میگویم:

-و چرا فکر کردی جواب بله میگیری؟!

 

بهادر نگاه به چشمانم میدهد. و جوری در سکوت… با لبخند خیره ام میشود، که حس میکنم یک لحظه روح از تنم بیرون میرود!

 

خدای من…اینجاست! پیدایم کرده…دستش به من میرسد… جایی برای مخفی شدن از او ندارم و حتی نمیتوانم حدس بزنم که قرار است چه بلایی سرم بیاورد به تلافیِ باختی که تحمیلش کرده ام!

 

عمو منصور بلند میگوید:

-خب آقا سجاد… دیگه چه خبر؟!!

 

بابا با بازدم بلندی میگوید:

-سلامتی…

 

و کاملا مشخص است که گیج شده است. اما انگار از عوض شدن موضوعِ بحثی که اصلا مشخص نیست چیست، راضی تر است!

 

چند دقیقه ی بعد، مامان و مامانِ بهادر هم سر صحبتی را باز میکنند و حرف میزنند. سوره و خواهرهای بهادر هم. و وحید و دوتا دامادِ آنها.. یا به روایتی سه آق میرزا هم باهم…

 

بهادر در بحثی شرکت نمیکند و من اصلا حوصله ی حرف زدن با هیچکس را ندارم! زیر سنگینی نگاه پرهدف بهادر حالم بد است…آه قرار نیست به این راحتی ها دست از سرم بردارد و بازیِ جدیدی قرار است به راه بیندازد!

 

همانطور که نگاهش به من است، میپرسد:

-شما چطوری حوری خانوم؟!

 

اَه با آن لحنِ چندش آورش! پشت چشمی از نفرت برایش نازک میکنم و قیافه ای میگیرم و بلند میشوم. و بدون اینکه جوابش را بدهم، رو به جمع میگویم:

 

-با اجازه…

 

بهادر سریع میگوید:

-یعنی بیام تو جای خلوت تر باهم حرف بزنیم؟!

 

اصلا دهانم بسته نمیشود از حیرت! اینها را از کجایش می آورد؟!

 

نگاه به بابا میکند:

-البته با اجازه ی بزرگترا!

 

بابا به مامان نگاه میکند و خودش هم جاخورده است…از مامان نظرخواهی میکند:

 

-خانوم؟!

 

مامان نگاهی بین من و بهادر جابجا میکند و بهت زده میگوید:

-نمیدونم… حورا جان؟!

 

نگاه به بهادر میکنم و با نگاه منتظر و پلیدش روبرو میشوم. چطوری به من زل زده است، خدا! همینم مانده که جای خلوت پیدا کند و درسته قورتم دهد!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی اعصاب
بی اعصاب
1 سال قبل

خداوکیلیش چهار روزه که پارت نذاشتین

'F'
'F'
1 سال قبل

اقا میشه لطف کنی سریعتر بنویسی،حق دارن والا یه ساله داریم میخونیم خسته شدیم دیگه

Hani
Hani
1 سال قبل

یه هفتس تو خواستگاری گیر کردن

بی اعصاب
بی اعصاب
1 سال قبل

کی تموم میشه الان یک ساله داریم میخونیم تمومی نداره هرچند روز پارت میزارین الاقل هروز بزارید یا پارتاش طولانی باشن🥺🥲

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x