رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 2 - رمان دونی

 

لب و دهانم به لرزه می افتد. شنیدن اسمم از زبان او یعنی فاتحه!
-اشهدو انّ…

سوری سقلمه ای به پهلویم میزند و لالم میکند!
زیر نگاه پرحرص و کینه اش، سرم را با دست میگیرم و ناله میکنم:
-وای من حالم خوب نیست…فشارم رفته زیر صفر…احساس غش کردن دارم!

کجخندی میزند. چشم میبندم که نبینم. سوره بازویم را میگیرد و آرام و خجالت زده میگوید:
-چته حورا؟!

چشم میفشارم و منتظر میشوم که از کابوس بیرون بیایم. اما صدای او را میشنوم:
-چی شد عروس خانوم؟ دیدنم هوش از سرت پروند؟! عروس خانوم همون اول کاری داره غش میکنه واسه شاه دوماد..

چشمهایم فورا باز میشود. آخر دیدنِ چیِ این بشر غش کردن دارد؟!! با آن لحن لاتی و تو گلویی اش!

-من؟!! واسه تو؟! آدم قحطیه؟!!
سوره هینی میکشد و از خجالت زیاد نیشگونی از پهلویم میگیرد:
-عزیزم حالت خوب نیست انگار…

آخی میکنم و به سوره میپرم:
-این چه وضع نیشگون گرفتنه؟! یکم محکمتر بگیر از خواب بیدار شم.
سپس ناله سر میدهم:
– دارم کابوس میبینم. یکی اینو از جلو چشمای من محو کنه…

صدای پوزخندِ او را میشنوم. نگاهش که میکنم، میبینم ابروهای پُرِ مردِ نچسب و اُزگل روبرویم بالا رفته و میگوید:
-آخ حوریه…حوریه…به مولا تو بیداری داری کابوس میبینی…
یا قمر بنی هاشم!

-اصلا تو اینجا…چیکار داری؟!
صدایم ضعیف و شکست خورده است، برعکس او که پیروزمندانه میگوید:
-معلوم نیست؟ اومدم بستونمت حوریه!

دقیقا با همین جمله جانم را میگیرد. (انا لله و انا علیه راجعون.)
سوره نمیتواند جلوی خنده ی ریزش را بگیرد و میگوید:
-مبارکه!

مرد دست روی سینه اش میگذارد و میگوید:
-مخلصیم آبجی خانوم…بفرما تا ما دو کفتر عاشقم یه اختلاطی بکنیم و…
بدنم مور مور میشود و میشود عُق بزنم؟!

-وای خدا چی ور میزنه این؟!
سوره با خنده دور میشود. و او در صورتم نگاه میکند و با لحن چندش ناکی زمزمه میکند:
-جوووون عروس ننه م! تو زنم شو، من تا صبح ور بزنم برات.

وویی جانم جمع شد! خوب میفهمم که مسخره میکند و روانم پاک به هم میریزد. میغرم:
-عییهههه من غلط بکنم زنِ تو بشم! من به ریش جد و آبادم خندیدم که زن توئه لندهور بشم. لاتِ بو گندوی حیوون بازِ بی سرو پای خر با خودت چی فکر کردی پاشدی اومدی خونه ی ما؟!!

و نفرت از تک تک جملاتم میبارد. منتظرم از کوره در برود و بار دیگر یک دعوای درست و حسابی بینمان راه بیفتد. فقط این خواستگاری به هم بخورد و تمام شود!

اما او فقط لبخندی میزند و سرش را نزدیکتر می آورد:
-بد بازی ای شروع کردی حوریه…بد کردی باهام! انقدر دیوونه م کردی که منو کشوندی اینجا. حالا میرسیم به بقیه ی بازی که نوبت منه! ببین چه بازی ای راه بندازم…ببین چی به روزت بیارم دخترِ حاجی.

سرم به دوران می افتد. قصد جانم را دارد به خدا!
صدای بابا می آید که میگوید:
-بفرما پسرم…خوش اومدی…
محترمانه و با آن لحن مخصوص خودش میگوید:
-رو چِشَم حاجی در خدمتیم..

و بازهم نگاه تهدیدوارش را به من میدهد و آرام میگوید:
-امشبه رو باهام راه بیا عروس خانوم. اومدم ازت بله رو بگیرم و تا نگیرم بیخیالت نمیشم.

از نفرت گوشه ی لب میپرد:
-تو خواب ببینی به توئه چندش بله بدم.
میخندد و با لذت و آرام میگوید:

-گرفتار شدی، خلاصی ام نداری. جات آخر پیش خودمه حوریه. وا بده…مثلِ یه عاشقِ چشم انتظار رفتار کن که عشقش بالاخره اومد خواستگاریش…همونقدر مشتاق بله رو به من بده!

دلم یک دنیا گریه میخواهد و تو سر زدن و جیغ زدن و فرار کردن و مویه کردن و گیس کشیدن و جامه دریدن و…فایده ای دارد؟! این نگاه شرور میگوید که حتی مرگ هم فایده ندارد!

از کنارم رد میشود و نگاه من با نفس بریده، به دنبالش کشیده میشود. همه چیز واقعی و جدی ست و او اینجاست! خواستگار از فرنگ برگشته؟! آه خدا این رسمش نبود.
….

نیشم تا بنا گوش باز است و قلبم درست تا پشتِ زبان کوچیکه بالا آمده است. نگاه میکنم. اسمم هست! اسمِ بد آمدنی ام…همراه با فامیلیِ خودم…خودِ خودم!
“حوریه بهشتی”

این لحظه از آن لحظه های انگشت شمار است که دیدن این اسم و فامیل حالم را نمیگیرد. نفس نفس میزنم. و به یکباره مثل بمب منفجر میشوم!

صدای جیغ سرشار از ذوق و هیجانم به قدری بلند است که خانه را به لرزه می اندازد! خانه و محله و شهر را باید بلرزانم.

مامان جلوی در اتاقم ظاهر میشود:
-چیه حوری قبول شدی؟!
خب…از این یکی هم میگذرم و نمیگذارم ذوقم خراب شود. با یک جهشِ کانگرویی خود را توی آغوش مامان فیروزه جای میدهم.

-قبول شدم؟!! توقع دیگه ای داشتی؟ بگو کجا قبول شدی! اینو بپرس…

مامان اولین شهر را به زبان می آورد:
-مشهد؟!
از آغوشش بیرون می آیم و قابلیت کنترل بدن به ولوله و زلزله افتاده را ندارم. دستش را میکشم و بالا و پایین میپرم و به سمت لپتاپ می آورمش. و نشانش میدهم:

-مشهد چیه؟! تهران قبول شدم، تهرااااان! ببین؟ اسم منه…حوریه بهشتی…

نمیتوانم بعدش بد آمدنم را پنهان کنم:
-ای خدا اون موقع که سلیقه تو اسم پخش میکردی، مامان بابای من کجا بودن؟
مامان بدون توجه به غرغر من با خوشحالی میگوید:
-دورت بگردم مادر، تهرون قبول شدی؟

اسم فراموش میشود. ذوق برمیگردد و جیغم به هوا میرود.
-گفتم قبول میشم…گفتم! گفتم بقیه شوهر میکنن پوشک عوض میکنن، من میرم مهندس میشم. دیدی؟ رشته ی مهندسی عمران، دانشگاه تهران…ببین؟

انگشت اشاره ام را چندبار روی رشته ی مهندسی عمران میزنم و میخواهم این رشته را توی چشمِ کل فامیل بکنم! مامان با افتخار و ذوق قربان صدقه ام میرود و در آخر میگوید:
-زنگ بزنم خبرشو به فامیل بدم.

موذیانه میخندم و پایه ام حسابی!
-آره…بزن!
مامان هم زنگ نزند، خودم تا شب نشده کل شهر را خبر میکنم.

مامان به خواهرش زنگ میزند، و من گوشی ام را برمیدارم. دیگر مگر کسی میتواند جلو دارم باشد؟! با اسم مهندسِ آینده، آوار میشوم بر سر دوست و آشنا و غریبه و هرکس که ردی از اسمش در گوشی ام پیدا ست!

وقتی مطمئن میشوم که همه را با خبر کرده ام و قرار است مهندس خطاب شوم و چشم و چال همه را در آورم، نفس راحتی میکشم. حالا دختر نمونه، کوبیده میشود تو سر دختر و پسرهای فامیل!

پیام سوره میرسد:
-ای خرشانس مبارک باشه!
این شاید صدمین پیام باشد با این مضمون. خرشانس..خوش شانس…شانس…

نمیدانم…من دختر خوبی هستم، یا خوش شانس! میگویند خوش شانس…چرا؟! چون برنامه هایم خود به خود جور میشود و در اکثر مواقع همانطور که میخواهم پیش میرود.

میخندم. اسم هرچیزی که من دارم را گذاشته اند خوش شانسی…اما شاید چون همیشه خندان و سرخوش و سربه هوا هستم…شاید چون در اکثر مواقع بی اهمیت هستم…شاید چون از همه چیز به راحتی میگذرم و خیلی از خواسته هایی که دیگران برایش خودکشی میکنند، به پشمم است؛ خوش شانس به نظر میرسم.

قبولی دوباره ام در کنکور، بعد از یک سال دانشگاه رفتن و انصراف دادن…آن هم به خاطر اینکه رشته ی الکترونیک با روحیه ام سازگار نبود و به آن حدی که میخواستم ارضایم نمیکرد، شاید یک خرشانسی بزرگ بود به قولِ شقایق.

آن روزی که انصراف دادم و به راحتی از این رشته و از دانشگاهی که در شهر خودم بود گذشتم، به نظر خیلی ها کارم احمقانه بود.
مثلِ پاک کردن پیجی که به پانصد کا رسیده بود، به خاطر اینکه دیگر حوصله ی مطلب گذاشتن درمورد مراقبت از پوست و مو را نداشتم.

یا رد کردن پیشنهاد دوستیِ یکی از هتل داران مشهد، فقط به خاطر اینکه همان اول کاری گفت: عاشقت شدم!
و خیلی کارهای احمقانه ی دیگرم…

اما واقعیتی که وجود دارد، من هرگز از گذشتن چیزهایی که راضی ام نمیکند، پشیمان نمیشوم. حتی اگر ارزش خیلی بالایی داشته باشند و دیگران حسرت داشتنشان را بخورند.

از نظر دیگران شاید یک احمقِ خوش شانس باشم! اما از نظر خودم قطعا یک چیزی در ناحیه ی سر کم دارم، بین خودمان بماند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena
Elena
2 سال قبل

اینم شد دختر حاجی😂

Elena
Elena
2 سال قبل

آره😂
فک کنم قراره قیمه هارو بریزم تو ماستا با خوندن این دوتا رمان😂

Helma
Helma
2 سال قبل
پاسخ به  Elena

واجب شد برم دختر حاجیو بخونم
اصلنم فردا امتحان زبان ندارم بیکاره بیکارم واسه همین تا شب تمومش میکنم😂😂

Helma
Helma
2 سال قبل

عهههه
اخه یه رمانم هست اسمش دختر حاجیه بارها بهش برخورد کردم😂

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x