رمان بوسه بر گیسوی یار 12 - رمان دونی

 

دقیقه ها در آن حالت می مانم و از ضعف و ترس نمیتوانم تکان بخورم. سعی می کنم بفهمم که چه شد؟! خروسش، بعد خودش، اما قبل از خودش، اسمم! اسمم را که از زبانش شنیدم، در سرم اکو می شود. آن هم با آن لحن و آن نسبت ها و یعنی چه؟!!

احساس خطر تمام وجودم را گرفته است. نگاه درشت شده ام همه جا را می گردد. گوشهای تیز شده ام به دنبال صداست و نکند برایم نقشه کشیده باشد؟! اولین فکری که به ذهنم میرسد، این است که به عمو منصور زنگ بزنم.

بالاخره با خود کنار می آیم که بلند شوم. گوش به در می چسبانم. صدایی نمیشنوم و در آن واحد هزاران فکر بر سرم خطور می کند. نکند بتواند داخل خانه ام شود؟!
هیچ توجیهی برای برخوردش ندارم. هیچ دلیلی برای آنطور صدا زدنم…به من گفت عشقم؟! جیگر؟!!

وای خدا چه چندشناکِ ترسناکی! حتی تصویر واضحی از ریختش در ذهنم ندارم، جز موهای تقریبا حالت دار و کمی بلند و…چشمهای سیاهش!
وقتی از امنیت در مطمئن می شوم به سمت اتاقم می روم. لباسهایم را عوض میکنم و تازه یادم می افتد که تمام خریدهایم از دستم رها شد.

لعنتی چه لحظه های ترسناکی بود و آن خروس آن وسط دیگر چه میگفت؟! نکند تعلیمش داده که من را گیر بیندازد و خِفت کردنم برایش راحت تر شود؟!
حواسم جمع نمی شود. و احساس می کنم ماندنم در این ساختمان و بین این آدمهای عجیب اصلا درست نیست. و درست نبودنش منِ خنگ را بیشتر ترغیب میکند تا بفهمم که چه خبر است! یک خروس است و یک آدمِ عجیب و…ترسناک دیگر!

شماره عمو منصور را میگیرم. بعد از چند بوق تماس متصل می شود:
-حوریه جان شمایی بابا؟
چه گرم و…منتظر؟!
-سلام عمو جون، بله منم. خوب هستین؟

به همان گرمی جواب میدهد:
-قربانت عمو. چه خبر؟ خوبی؟ اونجا راحتی؟ کم و کسری که نداری؟
نمیشود دوست خوبِ بابا سجاد من را جای خطرناکی آورده باشد، نه؟!
-ممنون به لطف شما همه چی خوبه…فقط…

مکث که می کنم، میگوید:
-فقط چی عمو جان؟ چیزی شده؟! اتفاقی که نیفتاده؟!
-چیزی که نشده…فقط عمو جون آدمای این خونه…کلا…چطور آدمایی ان؟!
سریع می گوید:
-چطور مگه؟! کاری کردن؟ اذیتت کردن؟! کسی حرفی زده؟ خوبی حوریه جان عمو؟

هنوز هیچی نگفته هول شد و چه بگویم آخر؟!
-نه، راستش…میخواستم از لحاظ امنیتی مطمئن بشم که…آدمای خوبی همسایه م هستن…
با مکث می گوید:
-خیالت راحت عمو جون. آدمای بدی نیستن. راحت اونجا زندگی کن، اگرم مشکلی برات پیش اومد به خودم بگو… خودم برات رفعش میکنم.

چرا نگفت خوب؟! چرا قشنگ خیالم را راحت نکرد؟!!
روی مبل مینشینم و به در ورودی خیره می شوم.
-حتی همسایه بغلی هم…
نمیتوانم جمله ام را تکمیل کنم و بازهم انگار عمو منصور را به هول و ولا می اندازم.

-همسایه بغلی چی؟! کاری کرده؟ چیزی گفته؟ اذیتت که نکرده؟!
چرا انقدر حدس میزند؟!
-اذیت که نه…ولی یه جوریه…میخواستم بدونم منو میشناسه؟! اصلا چطور آدمیه؟ راستش یکم…احساس خطر میکنم بابتش…

بازهم با مکث صدایش را می شنوم:
-خدا بگم چیکارش کنه این بشَر رو! اینطوریشو نگاه نکن عمو جون…قیافه ش غلط اندازه، ولی پسر خوبیه…خطری نداره…ولی اگه چیزی گفت یا اذیت کرد، بگو خودم بیام حلش کنم!

متعجب میشوم. آرامتر ادامه می دهد:
-راستشو بخوای حوریه جان…چطوری بگم…
نشد آخر به او بفهمانم که حورا هستم!
-هرچی هست بگید عمو…

با خنده ای میگوید:
-این آدم هیچ مشکلی نداره…خیلی هم پسر خوبیه، اگه بشناسیش…فقط یه اخلاق بدِ کوچیک داره که اونم از همسایه خوشش نمیاد!
وا می مانم.
-یعنی چی؟

-یعنی همسایه رو مزاحم خودش میدونه…بین خودمون بمونه عزیزِ دل عمو…میخواد اون خونه ای که من بهت دادم رو صاحب بشه، منم بهش نمیدم.
با تعجب میگویم:
-یعنی میخواد منو از اینجا بیرون کنه و خودش اینجا رو صاحب بشه؟!
می خندد و معنی خنده اش دیگر چیست؟!

-اون خونه مال توئه دخترم، هیچکسم نمیتونه از اونجا بیرونت کنه…خیالش راحت باشه، تا هروقت بخوای اونجا فقط مال توئه…خطری هم برات نداره…همسایه های خوبی داری…فقط این یکی یه اخلاقای خاصی داره که کم کم دستت میاد…البته اینطوری شو نگاه نکن، خیلی بچه خوب و آقاییه…فقط سعی کن از پس اون یه ذرّررره بد اخلاقیشم بربیای دیگه عمو جان…کاری نداره…فقط کافیه بهش بفهمونی که اون خانه مال توئه و قصد بیرون رفتن نداری…همین!

چه ساده میگوید و چه تعریف میکند و واقعا اینطور است؟!
با عمو منصور خداحافظی میکنم و هنوز درمورد اخلاق های خوبِ آن موجود عجیب فکری نکرده ام که چند تقه به در میخورد. سیخ سر جایم می ایستم! صدایش را می شنوم:
-همسایه؟

قلبم گرومپی پایین می افتد. چه از جانم می خواهد؟!
-خانوم خانوما؟ هه! خانومی؟ دختر خانوم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قمار جوکر
دانلود رمان قمار جوکر به صورت pdf کامل از عطیه شکری

    خلاصه رمان قمار جوکر :   دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! – مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه کور

    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره خاموش میشه؟ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سپیده
سپیده
2 سال قبل

💔💔💔

آنیسا
آنیسا
2 سال قبل

تورو خدا این دیگه با این ازدواج نکنه چون خیلی بد میشه با یکی دیگه ازدواج کنه

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  آنیسا

🤣🤣🤣🤣دقیقا

Maryam
Maryam
2 سال قبل

🙃🙃

mahshid
2 سال قبل

چرا انقد کم

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x