رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 105 - رمان دونی

 

 

 

با تمام گوشزد کردن امیریل نتوانستم در خانه بمانم.

سایه صبح زود به سفارش امیر رفته بود و با او هم اتمام حجت کرده بود که نگذارد من در کافه بمانم.

 

 

هرچند از این همه سخت گیری کمی ترسیده بودم ولی کو گوش شنوا…!

من میمردم هم در خانه نمی ماندم.

 

 

آرام در خانه را بستم و سعی کردم بدون کوچکترین صدایی حرکت کنم که با صدای امیرمحمد ایستادم.

-کجا به سلامتی…؟!

 

 

چشم بستم.

همین کم بود که او هم بپایم باشد.

چشم بستم و کلافه سمتش چرخیدم.

-باید برای تو هم توضیح بدم…؟!

 

 

امیر محمد خندید.

-به من نه ولی به امیریل حتما اید توضیح بدی…!

 

قدمی سمتش برداشتم.

-به داداشت بگو که من ماموریتم رو به درستی انجام دادم ولی رستا به یه ورشم نگرفت…!

 

 

اخم کرد.

-چرا بی ادب میشی بیشعور… تقصیر منه که مراقبتم…!

 

-می تونی نباشی و بری پیش دوست دخترت…! در ضمن به اون داداشت بگو رستا چلاق نیست، بلده از خودش مراقبت کنه…!

 

 

امیر محمد چشم در حدقه چرخاند.

-گفتم بهش زبون نفهمی ولی نمی دونم چرا اصرار داشت که مراقبت باشم…؟!

 

 

چشم غره ای بهش رفتم.

-زبون نفهم خودتی الاغ…!

 

دستی روی صورتش کشید و با حرص سمت ماشینش رفت.

-حیف که قول دادم به داداشم وگرنه خوبی به توئه بی چشم و رو نیومده…! بشین میرسونمت کافه…!

 

 

شانه بالا انداختم.

-به من چه داداش جونت گیره… بعد هم وظیفته هرچی باشه هم جای آبجی نداشتتم هم زن داداشت…!!!

 

#پست۴۳۴

 

 

 

سایت هاج و واج نگاهم کرد

-چرا اومدی…؟!

 

نیشم را باز کردم.

-به نظرت من تو خونه میموندم…؟!

 

سری به تاسف تکان داد.

-حالا با کی اومدی…؟!

 

 

چشمکی زدم.

-می دونه قرار نیست توی خونه بمونم، امیرمحمد رو گذاشته که منو برسونه…!

 

 

سایه خندید.

-خب پس اون همه اصرارش به من که نذارم تو از خونه بیرون بیای، چی بود…؟!

 

 

-یه چرتی گفته تو گوش نکن چون اصل کاری که من باشم گوش نمیدم… در ضمن باید بدونه من با هر اتفاق و خطری توی کارش زنش شدم و متقابلش اون هم با علم به این خطرات به خاطر کارش باهام ازدواج کرده… پس حرفی توش نیست…!

 

 

ابروهای سایه بالا رفت.

-اوه از این زاویه بهش فکر نکرده بودم…!

 

-حالا من بهت گفتم که فکر کنی…!

 

سایه حرفی نزد و سمت آشپزخانه رفت.

بعد از رفتن سایه سمت پیشخوان رفته و پشت صندوق نشستم.

 

 

مشغول حساب کتاب مشتریان بودم که با صدای نیما متعجب سر بالا آوردم.

بعد از دعوایش با امیریل دیگر او را ندیده بودم.

-سلام خانوم خانوما…!

 

 

متعجب نگاهش کردم.

-سلام شما کم پیدایی…!

 

 

نیما صبر کرد تا مشتری رفت و جلو آمد.

سر جلو آورد.

-اومدم دعوتت کنم برای یه دورهمی خاص…!

 

#پست۴۳۵

 

 

 

 

ناخوداگاه ابرو در هم کشیدم.

حرف های امیریل مثل زنگ خطری توی گوشم به صدا درآمدند.

گفته بود نیما آدم درستی نیست و با اینکه چیز بدی ازش ندیده بودم ولی امیر هم هیچ وقت حرف بی ربطی نمیزد.

-چه دورهمی خاصی…؟!

 

 

نیما کمی مکث کرد و نگاهی توی کل صورتم چرخاند.

-هیچی با دوستام یه سری از بازیگرا و شاخای اینستا رو دعوت کردیم…!

 

 

تعجب کردم.

مهمانی رفتن توی این وضعیت یعنی افتادن تو خطر…!

آنقدر دیگر خنگ نبودم که خودم را توی دردسر بیندازم.

-چه جالب ولی نمی دونم بتونم بیام یا نه…؟!

 

 

چشم باریک کرد.

-چرا نیای…؟! اون پسر عمت نمیزاره…؟!

 

 

نمی دانست امیر شوهرم شده و من هم حرفی نزدم.

اصلا صلاح نبود من این روزها از محدوده امنم خارج شوم.

-نه ربطی به اون نداره… می دونی مامانم یکم ناخوش احواله نمی تونم تنهاش بزارم…!

 

 

نیما انگار خوشش نیامد.

-داری بهونه میاری…!

 

از این همه اصرارش در عجب بودم.

به قول امیر بوهای خوبی به مشام نمی رسید.

بی هیچ رودربایستی رک جواب دادم.

-اونوقت چرا باید برای تو بهونه بیارم….؟!

 

 

جا خورد.

فکرش هم نمی کرد که این گونه واکنش نشان دهم.

مصنوعی خندید.

-منظور خاصی نداشتم فقط… فقط فکر کردم…. که…. تو هم بهم احساس داری…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 74

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x