رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 113 - رمان دونی

 

 

 

 

امیر نگاه از بالا تا پایینی بهش انداخت و زیبایی چشمگیر دخترک باز دلش را به تب و تاب انداخت.

نیم تنه و دامن کوتاه زردرنگ با پوست سفید تنش و موهای طلایی اش تصویر زیبایی را خلق کرده که دوست داشت همانجا بلند شود و دخترک را خفت کند…

 

رستا با قیافه حق به جانبی حرفش را زد و امیر هم تا خواست حرف بزند، دخترک رفت.

 

هاج و واج به جای خالی رستا نگاه کرد و بعد چشم بست و نفسش را سخت بیرون داد.

-عمر منو کوتاه میکنی تو بچه…! خدا این چه بلایی بود تو جون من انداختی که با این هیکل گنده باید معطل نیم وجب آدم باشم که یه ذره هم ازم حساب نمیبره…!!!

 

با حرص پتو را کنار زد و بلند شد.

قرار نبود ناکام بماند، بالاخره یک موقعیت پیدا می شد تا خفتش کرد.

 

***

 

تنها با یک ست رکابی شلوارک کوتاه سورمه ای رنگ پایین آمده بود و به عمد رکابی پوشیده بود تا هیکلش را توی چشم رستا فرو کند.

 

انگار بچه شده بود و واقعا دوست داشت نگاه خیره و داغ دخترک را روی خودش ببیند.

 

سمت آشپزخانه آمد که رستا را دید…

دخترک جلوی چشمانش خم شده که تا لباس زیر و بین پایش را دید و خودش غافلگیر شد…

 

 

آب دهان فرو داد و تنش داغ شد.

جلو رفت و دید که رستا روی سرامیک زانو زده و دارد شیشه های شکسته را جمع می کند…

-چی شده رستا….؟!

 

 

رستا ترسیده خواست برگردد که شیشه توی دستش رفت و با آخی که گفت امیر سمتش قدم تند کرد…

 

-نیا امیر لیوان شکسته…!

 

کنارش خم شد و زیر بغلش را گرفت.

بلندش کرد و با دیدن خون روی انگشتش نوچی کرد…

-دستت رو بریدی، حواست کجاست…؟

 

 

نگاه رستا بالا آمد و روی بالاتنه اش نشست.

امیر اما دست زیر زانویش برد و روی دست بلندش کرد که دخترک با هیزی نگاهش کرد.

-سکسی شدی….؟!

 

#پست۴۶٠

 

 

 

امیر در حالیکه او را  روی میز می نشاند، ابرو در هم کشید.

-بودم مو طلایی… حالام ساکت باش می خوام دستت رو پانسمان کنم.

 

 

رستا تابی به بالا تنه اش داد که چشمان امیر روی سینه اش نشست.

-زخمش کوچولوعه…!

 

 

مرد ابرو بالا انداخت و متوجه بازی دخترک شد.

موهای طلایی اش را کنار زد و انگشت روی یقه اش گذاشت و آرام پایین آمد.

صدایش خش داشت.

-داری چراغ سبز نشون میدی توله….؟!

 

 

رستا با ان یکی دستش مچ دست مرد را گرفت.

داشت از این نزدیکی و حس انگشت داغ امیر روی پوست تنش نفسش تنگ و تنگتر می شد.

 

سر بالا آورد و حق به جانب با ناز زمزمه کرد.

-نخیــــــــــــر…!

 

 

امیر انگشتش را روی برآمدگی و خط سینه اش کشید که نفس دخترک رفت و متوجه نفس تنگ شده اش شد.

-پس چرا نفسات تنگ شدن…؟!

 

 

آب دهان فرو داد و دست مرد را پایین کشید که امیر این بار کف دست داغش را روی ران دخترک گذاشت که بدتر رستا نفس کشیدن از یادش رفت…

-امیــــــــــــــر… شیشه….

 

 

دست امیر بالاتر رفت تا زیر دامنش و نزدیک لباس زیرش….

 

 

 

 

 

 

#پست۴۶۳

 

 

 

چشم هایش روی صورت غرق در خواب امیر چرخید.

لبخند پر عشقی زد و بی اراده خم شد و گونه اش را بوسید.

 

امیر با حس چیزی روی گونه اش بلافاصله چشم باز کرد و نیم خیز شد که رستا ترسیده عقب رفت و هینی کشید.

 

-چرا همچین می کنی دیوونه…؟! جفت پا پریدی وسط ابراز احساساتم…!

 

 

امیر اخم کرد.

خوابش سبک بود و به اندک صدا یا حرکتی سریع واکنش نشان می داد.

به واسطه شغلش بیشتر وقت ها مجبور بود حتی در خواب هم، حالت آماده باش باشد…!

 

 

با دیدن صورت ترسیده و پر حرص رستا لبخند زد.

-داشتی چیکار می کردی بچه که اینجوری ترسیدی …؟!

 

 

رستا ابرو در هم کشید.

-خیلی بیشعوری امیر داشتم عشقم رو بهت ابراز می کردم که ریدی بهم… مثلا خواستم با شخصیت و خانومانه باشه اما اصلا می دونی چیه خوب بودن به تو نیومده…!

 

 

امیر خندید.

دستش را گرفت و سمت خودش کشید.

دست دور کمرش پیچید.

-بیا ببینم جغله تو بیداریم بهم ابراز کن…!

 

 

دخترک پشت چشمی برایش نازک کرد.

– دلم خواست توی خواب ماچت کنم که کردم، دیگه وقتی اونجور بلند شدی تموم حسمم پرید.

 

 

امیر نگاه پر احساسی بهش کرد و محو زیبایی ناز و ذاتی اش شد.

-دیشب رو دوست داشتی..؟! درد که نداری…؟!

 

 

رستا لحظه ای با اشاره مستقیم امیر خون به صورتش هجوم آورد و خجالت زده چشم دزدید.

-من فقط خواستم یه ماچت کنم امیر ولی داری پشیمونم می کنی…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 125

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 روز قبل

سلام خدمت مدیر سایت و ادمین‌های محترم.
امروز نوبت پارت‌گذاری این رمان است که تا حالا نذاشتید. ممنون می‌شم اگه بذارید.

Mamanarya
Mamanarya
2 روز قبل

نویسنده ی محترم معنی چیزی رو اگه نمیدونی الکی ب کار نبر جغله ی کلمه لری و بختیاریه تو زبان لری ینی پسر بچه چرا هرچیزی رو هرجایی استفاده میکنی.
یکی از کارای اشتباهم خوندن این رمان بوده واقعا خیلی محتواش چرته

me/
me/
پاسخ به  Mamanarya
1 روز قبل

من معنی اش رو نمیدونم ولی شنیدم جغله رو برای بچه ها به کار میبرن

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  me/
1 روز قبل

ن عزیزم معنی اصلیش یعنی پسر بچه ی کلمه لری هست البته خب ممکنه ب صورت اصطلاح تو جامعه برای چیزای کوچولو استفاده بشه و کسی معنی اصلیش رو ندونه ولی آدم قبل نوشتن هرچیزی درباره ش اطلاعات داشته باشه بهتره

سراب
سراب
2 روز قبل

حالم از شخصیت امیریل و رستا به میخوره😒🤢

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  سراب
2 روز قبل

منم همینطور😑

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x