رستا جا خورد.

-امیر واقعا موافقی…؟!

 

 

مرد باز دل به دلش داد.

ذات بدجنس و تخس دخترک را می شناخت که برای اذیت کردن، هرکاری می کرد…

 

-اگه واقعا بخوای چرا که نه…؟!

 

 

خنده پر از بهتی کرد.

-مامانم بفهمه چی می خوای بگی…؟!

 

امیر از این بازی خوشش آمد…

اصلا از کجا به کجا رسیدند…؟!

مثلا آمده بود گوشش را بپیچاند…؟!

 

-میگم زنم بوده، زنم نیستی…؟!

 

رستا بلند خندید.

-خیلی پررو شدی امیر…! زیادی شلش کردی…!

 

 

گوشه های چشم امیریل چین خورد.

دم دخترک را قیچی می کرد.

اگر او آنقدر پررو بود، او هم می توانست به نسبت او یا بدتر پررو باشد.

 

-می خوای بدم تو سفتش کن…؟!

 

خنده روی لبان دخترک ماسید…

چشمانش درشت شد.

-امیــــــــــــر…!!!! انگار تو هم آبی نمی بینی…؟!

 

 

مرد با اشاره به سرتاپای دخترک چشمکی زد.

-آب رو می بینم، رخصت بده شنا هم می کنم…!!!

 

 

شلیک خنده رستا هوا رفت و چشمان پر احساس و شیفته امیر روی لب های دخترک خیره شد…

کاش می شد یکبار دیگر ان ها را مزه می کرد…؟!

 

رستا اشک ریخته شده اش را پاک کرد.

سری تکان داد و با نگاهی پر از ناز به مرد چشم دوخت.

 

-خیلی خب ملتفت شدم دیگه این که چه کارایی ازت برمیاد، نمی خوای بریم خونه من صبح زود باید بیدار شم…؟!

 

-شما صبح هیچ جا نمیری…؟!

 

#پست۱۴٠

 

 

 

دخترک متعجب گفت: چرا اونوقت…؟!

 

امیر در حینی که سمتش می رفت و دستش را پشت کمرش می گذاشت، گفت:

-چون همراه من میای…؟!

 

-اونوقت شما کجا میری…؟!

 

-ماموریت…!!!

 

 

در ماشین را باز کرد و منتظر شد تا رستا بنشیند…

اما رستا سمتش برگشت و شاکی شد.

 

-اونوقت ماموریت تو به من چه ربطی داره…؟!

 

امیر یل توی ماشین هلش داد.

-به خاطر اینکه یکی باید همراهیم کنه و کی بهتر از زنم…!!!

 

-از کی تا حالا پلیس با زنش میره ماموریت…؟!

 

 

امیریل روی دخترک خم شد و کمر بندش را بست…

نزدیکی بیش از حدشان دلشان را به تب و تاب انداخت.

هر دو خیره یکدیگر بودند که امیر نتوانست مقاومت کند و روی چشمش را بوسید…

-تو با من میای و دیگه هم سوال نمی پرسی…؟

 

رستا با حالی میان خوشی و دست پاچگی آرام گفت: اما من… می خواستم همراه…

 

 

امیر حرفش را قطع کرد.

-تو همراه شوهرت میای وزه خانوم…!!!

 

و بدون فرصت حرفی از دخترک جدا شد و در را بست…

پشت رل نشست و رستا هم دیگر حرفی نزد…

 

****

 

-پشت گوش من مخملیه…؟!

 

رستا با نیشی باز شده خیره سایه شد.

-والا منم نمی دونم فقط گفت فردا با من میای ماموریت…!!!

 

سایه چشم باریک کرد.

-چیکار کردی…؟ نکنه لنگت و براش هوا کردی…؟!

 

#پست۱۴۱

 

 

چشمان رستا درشت شد.

-چی رو بهش دادم بیشعور…؟!

 

 

سایه ابرو بالا انداخت.

-همونی که به خاطرش قراره بری ماموریت…؟!

 

 

رستا چشم در حدقه چرخاند.

-به نظرت من اینقدر سست عنصرم…؟!

 

 

سایه نگاهی به سرتا پایش کرد.

-به نظرم اونی که خودداره تو نیستی یکی دیگس که نمی دونم چرا دست دست می کنه…؟!

 

 

دهان رستا باز ماند.

-سایه بیشعور زنش نشدم که برم براش لنگ هوا کنم…؟!

 

سایه پشت چشمی نازک کرد.

-بالاخره زنشی…! چه لنگ هوا بدی چه ندی آخرش مال خودشی…!!!

 

-از کجا اینقدر مطمئنی…؟!

 

ابرو برای رستا بالا انداخت.

-نمی خواسته همراه دوستات بری کوهنوردی…!!!

 

رستا نفسش را بیرون داد.

-دقیقا همین اخلاقاش حرصم رو درمیاره…!!!

 

سایه خندید…

-درسته گیره اما خوشم میاد ازش چون اونقدر سیاست داره تا نظرش و بهت تحمیل کنه…!!!

 

 

رستا تایید کرد.

-نمی دونی وقتی آریا رو دید چیکار کرد…؟! به خدا کم مونده بود خفم کنه…! آخرشم دیده اون دیوونه دستم و بوسیده، می خواست بره کتکش بزنه…!!!

 

-خوشم میاد فقط خودش حریفته…!!!

 

رستا چشم غره ای بهش رفت.

-خبلی بیشعوری، می دونستی…؟!

 

 

سایه خندید.

-می دونم… اما تو بهتره خودت رو آماده کنی که ممکنه دو نفره برین سفر اما یهو سه نفره برگردین…!!!

 

#پست۱۴۲

 

 

 

نگاهش سمت دخترک چرخید که با چشمان بسته داشت تلوتلو خوران راه می رفت…

 

هنوز خواب بود.

لبخندی روی لبش شکل گرفت و سری به تاسف تکان داد.

قطعا توی مسیر هم قرار بود فقط خواب باشد…!!!

 

 

در ماشین را برایش باز کرد و سمتش رفت…

-ساعت خواب خانوم خانوما…!!!

 

رستا به بدنه ماشین تکیه داد و غر زد.

-حالا واجب بود ساعت پنج صبح راه بیفتیم…؟!

 

 

امیریل خندید.

دقیقا دیشب وقتی امیر داشت با ستاره خانوم حرف میزد تا با دخترکش همسفر شود،  بالا پایین پریدن هایش را شنیده بود که می گفت قبول نکند و در کمال حیرت ستاره خانوم اجازه را صادر کرد.

 

-ساکی چیزی نداری…؟!

 

رستا توی ماشین نشست و خواب آلود گفت: دم خونمونه برو بیار…!

 

ابروهای امیر بالا رفت و نفسش را بیرون داد.

مسیر خانه را در پیش گرفت تا ساک را بیاورد.

ساک را درون صندوق عقب گذاشت و پشت ماشین نشست…

 

رستا یک چشمش را باز کرد.

-حداقل یه آهنگ بزار دلمون نگیره…!!!

 

-مگه خواب نبودی…؟!

 

رستا توی جایش تکانی خورد.

-خوابم پرید…

 

امیریل ضبط را روشن کرد و آهنگ سنتی پخش شد…

رستا با شنیدن آهنگ چشمانش به کل باز شد.

-امیر ضدحال تر از این آهنگا چیزی نداشتی…؟!

 

امیر نیم نگاهی کرد.

-چرا دارم منتهی تو جنبه نداری…!!

 

رستا شاکی شد.

-ببین از حالا داری من و از اومدن پشیمون می کنی…؟!

 

مرد خندید.

-خیلی خب نمی خواد قهر کنی… می تونم فداکاری کنم که وصل آهنگای گوشیت بشی فقط رو اعصاب نباشن…!!!

 

رستا ذوق زده قبول کرد و خواست آهنگ را پلی کند که گوشی اش زنگ خورد و نگاه متعحب امیر روی گوشی اش نشست…

 

رستا با تعجب نگاه اسم آریا کرد که امیر گوشی اش را چنگ زد و با دیدن اسم به کل اعصابش خورد شد و گوشی را خاموش کرد و داخل جیبش گذاشت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۴ / ۵. شمارش آرا ۱۸۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

ممنون فاطمه خانم گل فکر کردم این یکی امشب نمیاد

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x