رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 39 - رمان دونی

 

 

 

امیریل وا رفت.

دوری کرده بود تا برچسب سواستفادگی به پیشانی اش نخورد.

وگرنه از خدایش بود این عروسک را صاحب شود و در مالکیت خود دربیاورد…!!!

 

 

-چه ربطی داره…؟!

 

رستا رو به رویش ایستاد…

-ربطش و تو بگو… چطور ادعا داری زنتم و نمی دونی وظایفت در مقابل زنت چیه…؟!

 

 

امیر عاصی شده چشم بست و از دخترک فاصله گرفت.

فتنه بود.

داشت با او بازی می کرد.

می دانست نقشه دخترک چیست و نمی خواست دل به دلش بدهد.

 

-داری بی ربط حرف می زنی…!!!

 

رستا سری به تایید تکان داد.

-بله حق باتوئه بی ربطه که تو داری برام غیرتی میشی…!!!

 

 

دخترک زیادی زیرک بود.

نیم وجب بود اما با زبان درازش کل هیکل گنده امیر را می شست و روی بند پهن می کرد.

 

میان عصبانیت خنده اش می گیرد.

-تو الان دقیقا از من چی می خوای بچه…؟!

 

 

رستا هم می خندد و چشم و ابرو می آید…

-توی زندگی من دخالت نکن…!

 

امیر ابرو بالا انداخت.

-رستا داری بد میری رو اعصابم…!

 

رستا به عمد دست زیر مانتویش برد و به پهلو زد و سینه هایش را جلو داد که چشم امیر پایین رفت…

-مثلا برم رو اعصابت چی میشه…؟!

 

 

امیر با حرص خندید و سری تکان داد.

خودش هم دلتنگ بود که دل به دلش داد و به یکباره دست پشت گردنش برد و سمت خودش کشید و با خشونت لب روی لبش گذاشت…

 

#پست۱۷۹

 

 

 

یک نفس می بوسید و مجالی به نفس کشیدن دخترک نمی داد.

دلتنگ بود و تمام وجودش داشت دل میزد برای یکی شدن با دخترکی که از کودکی جلوی چشمانش قد کشیده و او عاشقش بود.

 

 

دخترک را محکم تر توی آغوشش می کشد و بیشتر رویش هم شده و لبانش را می بوسد…

 

رستا هم از خدا خواسته دست دور گردنش می پیچاند و همراهی اش می کند.

نفس کم آورده و می خواهد جدا شود و نفسی دوباره چاق کند که امیر نمی گذارد…

 

به سختی از بینی نفس می کشد و بازدمش را داخل دهان امیر می فرستد…

 

 

بازی لب هایشان آنقدر کشدار می شود که عاقبت خود امیر نفس کم آورده جدامی شود…

 

به محض جدا شدنش، رستا چنان نفس های عمیق می کشد که امیر با حالتی مخمور می خندد…

 

-ای جونم بی نفس شدی…؟!

 

رستا دست و پایش می لرزید.

این بوسه خشن بود و جانانه… عجیب به دلش نشسته بود.

چشم غره ای بهش می رود و کنایه می زند.

-بله احیانا این بوسیدنه هتک حرمت نبود به اعتماد مامانم…؟!

 

 

امیر اخم می کند.

-گند نزن تو حال خوبم…!!!

 

 

رستا دست به کمر شد.

-حرف خودت و دارم به خودت پس میدم…!

 

امیر با اعصابی خراب دست توی موهایش می کشد و می غرد.

-این بوسیدنم بی حرمتیه که چی…؟! زنم بودی دوست داشتم ببوسمت… حرفیه…؟!

 

 

رستا بغض کرد.

پس چرا توی سفر او را به خاطر دلیل مسخره هتک حرمت پس زده بود…؟!

 

-آره… دیگه حق نداری بهم نزدیک بشی یا لمسم کنی فهمیدی…؟! فکر کن منی وجود ندارم تا این صیغه لعنتی تموم بشه…!!!

 

#پست۱۸٠

 

 

امیر یل جا خورده چشم هایش را باریک کرد.

-چی گفتی…؟!

 

 

رستا براق شد.

-همونی که شنیدی… نه بهم دست میزنی نه نگام می کنی، اوکی….؟! عزت زیاد پسرعمه…!!!

 

 

خم شد مانتو و شالش را از زمین برداشت و سمت درب خروجی رفت که امیر با عصبانیت چشم بست و نفسش را صدادار بیرون داد.

 

لجباز تر از رستا وجود نداشت.

 

بازویش را گرفت.

-کجا میری بچه…؟!

 

 

رستا جیغ کشید.

-پیش دوست پسرم….!

 

 

وجود امیر به خشم نشست.

چشمانش سرخ و رگ کنار پیشانی اش بدتر نبض می زد…

 

 

مانتو و شالش را از دستش گرفت و پرت کرد وسط سالن…

دست توی موهایش برد و کشید.

-چه زری زدی هان…؟! چه زری زدی…؟!

 

 

رستا مشت توی سینه اش زد و جیغ زد…

-اصلا می دونی چیه میرم پیشش و امشبم باهاش می خوابم…!!!!

 

 

 

امیر چنان داغ کرد که تمام تنش شد کوره ای از آتش شد و چشمانش…

از چشمانش هم آتش می بارید که به یکباره موهای رستا را کشید و سر بغل گردنش درست روی شاهرگش برد با تمام حرص و خشمی که رستا توی جونش ریخته بود پوست گردنش را زیر دندان هایش فشار داد و حیغ پر از درد دخترک بلند شد.

 

-امیر تو رو خدا… شوخی کردم… امیر….

 

خشمش هنوز فرو کش نکرده که بعد از گاز گرفتن با بی رحمی تمام همان نقطه را مک زد که تن رستا از ضعف توی آغوشش شل شد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 177

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آنه شرلی
آنه شرلی
3 ماه قبل

مگه نباید دیروز پارت می‌داد الان هفتمه🥱🙄

نازی برزگر
نازی برزگر
3 ماه قبل

حقته ادم کرمکی 😜

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x