رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 46 - رمان دونی

 

 

 

 

لحظه ای مونا جا خورد و ترس توی چشم و نگاهش از نگاه تیز رستا دور نماند.

مونا سعی کرد حفظ ظاهر کند.

– دیوونه شدی، چه آتویی…؟! این کارا در شان من نیست…!!!

 

 

رستا پوزخند زد.

-مگه من گفتم چه کاری که این طور زرد کردی…؟!

 

مونا آرامشش را از دست داد.

-فکر کردی همه مثل خودت خرابن که آتو دست این و اون بدن…؟!

 

 

رستا داشت عصبانی می شد اما با تمام وجود داشت سعی می کرد که حرکت اشتباهی توی محل کارش انجام ندهد.

-ببین بهتره بزنی به چاک وگرنه بزنه به سرم همین جا چالت می کنم… پس گمشو برو…!!!

 

 

مونا با حقارت نگاهی بهش کرد.

-چیه بهت برخورد…؟!

 

دخترک با حرص خندید.

-سگ کی باشی که حرفات برام مهم باشن… فقط می ترسم بزنم اینجا لت و پارت کنم مبادا آبرویی ازم بره…!

 

 

مونا از حرص دندان قرچه ای کرد.

-ببین خواستم از در دوستی وارد شم اما لیاقت نداشتی، بهتره از امیریل دور بمونی…!!!

 

 

رستا اختیار از دست داد و بی توجه به وجه کاریش مونا را هل داد و فریاد کشید…

-چطور جرات می کنی بیای محل کارم و من و تهدید کنی، هان…؟!

 

 

مونا خودش را جمع و جور کرد و بانگاهی به اطرافش و نگاه مردم اخم هایش درهم شد.

چادرش را درست کرد و بهتر بود که برود اما قبل از رفتن وقتی از کنار رستا رد می شد، ایستاد و آرام گفت: کاملا جدی هستم…!!!

 

 

رستا پوزخند زد.

دستش را گرفت و با حرفش تمام وجود مونا را سوزاند.

-ببین از حالا به بعد من و زن امیر بدون… در جریان توجه خاصش به من هستی که…؟!! فقط کافیه یه گوشه چشم بیام اونوقت باید منتظر تولد بچمون هم باشی…!!!

 

 

 

 

#پست۲٠۵

 

 

 

از صورتش عصبانیت می بارید…

-من آخر قاتل این زنیکه خراب بیشعور میشم تا دیگه چشمش دنبال شوهر من نباشه…!!!

 

 

سایه نگاهی به ناخن هایش کرد.

-خیلی خب شما یکم سرعتت و کم کن کمتر کسشر بگو…!!!

 

 

رستا سمتش براق شد.

-مگه ندیدی چطوری حرف زد و رفت، هان..؟!

 

 

سایه شانه بالا انداخت.

-خب تو هم جوابش دادی دیگه… سعی کن ازش بچه دار بشی تا خیالت راحت بشه که مال خودته…!!!

 

 

رستا نیم خیز شد.

-مستقیم و غیر مستقیم ازش خواستم ولی زیادی فاز مریم مقدس برداشته… دنیا برعکس شده…!!!

 

 

سایه خنده اش گرفت…

-چقدر یه آدم می تونه خودش رو کنترل کنه… من بودم وا می دادم…!!!

 

 

رستا ادایش را درآورد…

-حالا که تو نیستی در ضمن از این شوخی ها با من نکن اعصابم خورده… ستاره هم زنگ زده جواب ندادم، بهش زنگ بزن نگران نشه…!!!

 

 

دوباره صدای گوشی رستا بلند شد که کلافه پوفی کشید…

-مامانه دست بردار نیست…

 

 

سایه روی گوشیش خم شد و با دیدن نام امیریل نگاه رستا کرد.

-امیره…؟!

 

 

رستا ابرو در هم کشید.

-بیشعور الان زنگ میزنه… می خوام اصلا جوابش رو ندم…!!!

 

 

رستا لج کرده بود و هنوز خانه نرفته بودند.

سایه گوشی را بر می دارد و صدای شاکی امیر را می شنود…

-این در لعنتی رو باز کن ببینم تا نشکوندمش…!!!

 

#پست۲٠۶

 

 

 

ابروهای سایه جایی برای بالاتر رفتن نداشتن…

می دانست اگر نرود اوضاع بدتر می شود.

 

بلند شد که برود، رستا اعتراض کرد…

-کجا…؟!

 

-امیره… میرم درو باز کنم…!!!

 

-بیخود… از همون راهی که اومده برگرده…!!!

 

سایه محل نداد و سمت در رفت و تا رستا خواست مانع شود، در را باز کرد که عماد و امیر وارد شدند ولی امان از صورت و چشمان امیری که از عصبانیت رو به انفجار بود…

-تو اینجا چیکار می کنی، هان… برای چی اومدی اینجا…؟!

 

 

رستا هم شاکی بود…

 

سایه خواست حرف بزند که امیر محل نداد و سمت رستا رفت…

امیر با حرص بازوی دخترک را گرفت و سمت خود کشید…

-این وقت شب اینجا چه غلطی می کنی…؟!

 

 

رستا تقلا کرد و جیغ کشید.

– به تو ربطی نداره… تو کدوم خراب شده ای بودی وقتی بهت زنگ زدم و جواب ندادی؛ هان…؟!

 

امیر بازویش را فشار داد که صورت رستا از درد درهم شد…

-وحشی نشو…!!!

 

 

رستا دوست نداشت بغض کند اما دست خودش نبود.

مشتی توی سینه مرد کوبید و با بغض فریاد کشید…

-تو من و به این روز انداختی…! این حال من به خاطر توئه لعنتیه….! این حال من به خاطر اون مونای آب زیرکاهیه که اومده مثلا حقش را از من بگیره…!!!

 

 

عماد دست سایه را گرفت و تا او خواست اعتراض کند عماد مهلت نداد و از انجا خارج شدند…

آنها احتیاج به تنهایی داشتند تا مشکلاتشان را حل کنند…

 

 

امیر جا خورد.

پس یک چیزی بوده که رستا را این چنین بهم ریخته بود…

باز پای مونا وسط بود.

رستا را توی آغوشش کشید و به تقلاهایش توجهی نکرد…

آرام بغل گوشش پچ زد : آروم باش رستا… به نظرم عصبانیتت بیخوده چون دلیل بودن من اینجا، همه چیز رو روشن می کنه…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 174

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آنه شرلی
آنه شرلی
3 ماه قبل

امروز باید پارت می‌داد مثلا

Fsh
Fsh
3 ماه قبل

این همه رمان توی این سایت هست،دیروز فقط ۲تا پارت داشتیم،امروز هم که اصلا خبری نیست
اوضاع روی رواله یا اتفاقی افتاده،این همه سکوت عجیبه

بینام
بینام
3 ماه قبل

پارت نداریم؟!

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

امروز دیگه پارت نیست؟؟

آنه شرلی
آنه شرلی
3 ماه قبل

اگ این مقدار برای هر روز پارت میزاشتی خوب بود ولی ن دو روز ی بار انقدر

Fsh
Fsh
3 ماه قبل

خیلی کم بود که😐
امیدوارم این کاهش ادامه پیدا نکنه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x