رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 97 - رمان دونی

 

 

 

دستم روی سینه اش مشت شد.

از خدایم بود که بار دیگر زیر تنش کشیده شوم و با او به اوج برسم اما…

 

-کافیه بگی برای چی اینقدر عجله داشتی اونوقت من تا صبح در اختیار توام…!

 

 

سیبک گلویش تکان خورد و چشم بست.

پیشانی به پیشانی ام چسباند.

انگار برایش سخت بود حرف بزند.

-نمی تونم رستا… نمی خوام بترسی…!

 

 

دستانم بی آنکه دست خودم باشد بالا آمد و دور گردنش پیچیده شد.

-بگو امیر تا فکرم مشغول تو نباشه…!

 

 

روی چشمانم را بوسید و پایین تر آمد و روی گونه هایم و در آخر لب روی لبم گذاشت.

با حس و شوریدگی خاصی داشت می بوسید و وجودم هر لحظه داغ و داغ تر می شد.

 

 

تمام وجودم خواهانش بود و عقلم به دنبال علت…

امان همراهی نمی داد و هرازگاهی فقط می توانستم لبم را تکان بدهم که خشونتش بیشتر شد و پشت گردنم را گرفت و رویم خم شد…

 

 

لبانم بین دندانش کشید و فشار داد که نالیدم و بدتر دوباره و سه باره کارش را تکرار کرد و بعد زبانش را داخل دهانم فرو برد و مشغول بازی با زبانم شد و هر از گاهی میمکید و گاز می گرفت…

 

 

دوست داشتم ادامه پیدا کند اما نفس کشیدن برایم سخت شد که فشاری به سینه اش وارد کردم که جدا شد…

 

 

در حالیکه دست و پایم داشت می لرزید و اختیار ایستادن خودم را هم نداشتم… تشر زدم…

-قرار بود… حرف بزنیم…!

 

 

نفس نفس میزدم که خندید…

خم شد و لبم را کوتاه بوسید.

چشمکی زد.

-اول باید برام برقصی…!

 

عصبانی شدم و خواستم حرف بزنم که دستش را بالا اورد…

-بزار هنوز مونده… برام می رقصی و بعدش به شرطی حرف می زنم که بزاری هر جور دوست داشتم سکس کنیم…؟!

 

#پست۴٠۲

 

 

 

فضولی بد دردی بود که وقتی به جانت می افتاد به هر چیزی تن می دادی…!

دست به کمر شدم.

-خیلی پررویی امیر اینکه همش به نفع تو شد…!

 

 

شانه بالا انداخت.

-من نمی دونم، می تونی قبول نکنی…!

 

-قبوله…!

 

نیشخندش پررنگ تر شد و بعد سمت پخش رفت…

سمتم برگشت.

-می خوام همون رقصی که توی تالار کردی رو باز برام برقصی…!

 

 

آهنگ پخش شد و با شنیدن آهنگ دل خودم هم بی قرار شد.

وسط رفتم و چشم توی چشمانش دوختم…

سینه ام را بالاتر دادم… دامن لباس را درست و بعد شروع کردم…

 

دلبرانه با ریتم آهنگ خودم را تکان می دادم و امیر حریصانه نگاهش به من و حرکاتم بود.

سعی داشتم ارتباط چشمی ام با او حفظ کنم ولی اون نگاهش گاهی جدا می شد و دوباره وصل اما کاملا مجذوبم شده بود…

 

دلبرانه برایش ناز و عشوه می آمدم و تا بناگوش سرخ شده و چشمان مشتاقش رویم چرخ می خورد…

 

آهنگ به اوج خود رسیده و حرکات منم تندتر شده که سمتش رفتم و دورش چرخیدم ورقصیدم….

 

لحظاتی که تمام توجه و حواسش بهم بود، حس خوبی داشتم و انگار روی ابرها بودم…

 

با اتمام اهنگ خودم را بهش چسباندم و خواستم جدا شوم که دستش دور شکمم پیچید و نگذاشت…

 

 

نفس نفس میزدم و تنم از پشت به تن لختش چسبیده بود که پخش را به کل خاموش کرد…

 

خواستم نگاهش کنم که لبش را روی گوشم گذاشت. ته دلم یک جوری عجیبی ضعف رفت…

-اجخ رستا… آخ جوجه من…. حتی رقصیدنت هم خوشگله و دیوونم می کنه رستا…!

 

 

چشمم بسته شد و لبخندم عمق گرفت.

-امیر… لباسم سنگینه، خسته شدم… نمی خوای حرف بزنی…؟!

 

لب هایش از گوشم پایین تر آمد تا روی شاهرگم نشست…

بوسید و لیس زد…

 

آب دهانم را فرو دادم و با کارهایش داشت بی اختیارم می کرد…

-رستا از الان تا ته دنیا خیالم راحته که تو مال منی… دیگه کسی نمی تونه بیاد زنم رو ازم خواستگاری کنه یا اینکه تهدید به مرگش کنه….!

 

#پست۴٠۳

 

 

 

لحظه ای میان حال خوشی که بهم تزریق کرده بود، نفسم رفت و برگشت…

خنده خوشم روی لبم ماسید…

چشمم به آنی باز شد.

-چی….؟!

 

 

منقبض شدن بدنم را حس کرد.

توی آغوشش چرخیدم و نگاهم بهش نگران بود…

تبسم محوی کرد.

-چی رو چی…؟!

 

 

اخم کردم.

-کی می خواد منو بدزده…؟!

 

این بار اخم های او هم درهم شد.

-کی جرات داره به زن من چپ نگاه کنه…؟!

 

عصبانی شدم.

-حرف رو نپیچون امیر کی تهدیدت کرده…؟!

 

حرفی نزد و فقط با مکث نگاهم کرد.

ازم جدا شد و سمت آشپزخانه رفت.

دنبالش رفتم.

 

-امیر حرف بزن…!

 

لیوانی از کابینت برداشت و ان را زیر شیر اب گرفت.

-حرفی نیست چرا الکی شلوغش می کنی…؟!

 

کوتاه نیامدم.

-پس چرا باید با جون من تهدیدت کنن…؟!

 

لیوان اب را پایین آورد و نگاه جدی بهم کرد.

-انگار یادت رفته کارم چیه دختر…؟!

 

 

لحطه ای ترسیدم.

-خب می دونم کارت چیه اما چه ربطی به من داره…؟!

 

 

کلافه نفسش را بیرون داد.

-هیچی رستا… هیچ ربطی نداره و تو بیشتر منو حرص میدی… اصلا ببینم مگه امشب شب مراد نبود که تو داری از زیرش در میری…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 135

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی نفس در گرداب به صورت pdf کامل از زهرا سادات رضوی

  بی‌نفس_در_گرداب بی نفس در مرداب         خلاصه رمان:     بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران می‌بارید آقاجون صدایم می‌زد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگ‌مان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه می‌داد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپایی‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x