– میران؟!
با تکون دادن دستش جلوی چشمام نگاه خیره ام و با چند تا پلک گرفتم و در جواب سوالی که ازم پرسید و منتظر نظرم بودم گفتم:
– خیلی قشنگه.. ولی این جا بعضیا.. قشنگیا رو دوست ندارن!
پوف کلافه ای کشید و راه افتاد سمت پنجره اتاق..
– این مسئله تنها چیزیه که باعث می شه نخوام برای همیشه این جا زندگی کنم.
چرخید سمتم و با نگرانی ادامه داد:
– و البته هوای آلوده اش که واسه تو هم مثل سم می مونه!
– آدم کم کم به همه چیز عادت می کنه.. منم یه جوری باهاش کنار میام.. نگران نباش!
– ولی تو قول دادی وقتی شرایط کارت.. این جا اوکی شد.. بیای و اون جا یه شعبه بزنی و خودت مستقیم قطعات وارد کنی! بابا هم قرار شد از طریق دوستاش بهت کمک کنه!
چپ چپی نگاهش کردم و همون طور که می رفتم سمت میزم جواب دادم:
– قول ندادم.. گفتم بهش فکر می کنم.. در ضمن.. کی گفته من کمک اون آدم و قبول می کنم؟
– تو هنوز از بابا ناراحتی؟ یادت که نرفته با کمک همون دوستا و آشناهاش بهترین دکترا رو آورد بالا سرت و نذاشت پات و قطع کنن!
– نه یادم نرفته.. بابتشم ازش تشکر کردم. ولی اینم هیچ وقت قرار نیست یادم بره که اون آدم.. تو رو از اون زن خرید.. بدون این که فکر کنه چه بلایی سر خانواده ای که بچه اشون و از دست دادن میاد.
با ناراحتی ازم فاصله گرفت و اون سمت میز رو به روم وایستاد..
– انقدر کینه نداشته باش. بابا خودشم از این مسئله ناراحت و پشیمونه.. اگه پشیمون نمی شد.. شما هیچ وقت نمی تونستید من و دوباره پیدا کنید.
نفس عمیقی کشیدم و دیگه چیزی نگفتم.. این موضوع چیزی نبود که به این راحتی باهاش کنار بیام و از نظرم.. پدر ناتنی لی لی.. درست به اندازه مادر درین.. گناهکار بود و نقش داشت تو از هم پاشیدن زندگیمون.
ولی نتونستم این حس و به زبون بیارم چون.. به قول لی لی سر درمانم مدیونش بودم و وقتی برای اولین بار باهاش رو به رو شدم که قبلش مهناز بهم گفت وقتی تو آی سی یو بودم چقدر دوندگی کرده تا بهم کمک کنه و از همه اعتبارش مایه گذاشته برای پیدا کردن بهترین متخصص اون کشور..
در واقع یه جورایی خواسته از این طریق.. روی گناه شونزده سال پیشش سرپوش بذاره و منم.. هم به خاطر کمکش و هم به خاطر لی لی ناچار شدم زبونم و بسته نگه دارم..
ولی اینا دلیل نمی شد که برای کار و شغلم بهش رو بندازم.. ضمن این که.. هیچ تصمیمی برای رفتن به خارج و تاسیس شرکت واردات قطعات نداشتم و اگه گفتم بهش فکر می کنم فقط به خاطر راضی کردن موقت مهناز بود که یه کم راحتم بذاره و نخواد دوباره پا پیچ من و زندگیم بشه!
با چند ضربه ای که به در اتاق خورد.. لی لی از میز فاصله گرفت و منم از خداخواسته برای تموم شدن این بحثی که علاقه ای بهش نداشتم رو به ساحل که بیرون اتاق وایستاده بود و منتظر اجازه من بود گفتم:
– بیا تو!
اومد تو و با دیدن لی لی توی اتاق جا خورد..
– سلام.. ببخشید.. نمی دونستم مهمون دارید!
لی لی که به طرز عجیب غریبی نسبت به همه چیز ذوق داشت.. جلو رفت و با ساحل دست داد و من خیره تو چشمای گیجش معرفیش کردم:
– خواهرمه!
– عزیزم! همونی که خانوم محمدی درباره اش گفته بود؟
سرم و به تایید تکون دادم که با اشتیاق بیشتری با لی لی احوال پرسی کرد و بعد اومد سمت میز من و برگه هایی که باید امضا می کردم و جلوم گذاشت..
کارم که تموم شد.. یه کم مکث کرد و پرسید:
– امممم.. قرارداد شرکت آیکو رو نمی دید تو سیستم وارد کنم؟
– اون و که هفته پیش دادم بهت!
– مگه.. مگه امروز دوباره برای بستن قرارداد نیومده بود این جا؟
– کی؟
– خانوم کاشانی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
روی پارت ۴۲۰ک میزنیم ۴۱۹میاد فاطمه جون جریان چیه
الان درست شد
پارت ۴۲۰ مشکل داره.وقتی میخوایم بازش کنیم متن پارت ۴۱۹ رو میاره.ممنون میشم درست کنید
چرا پارک ۴۲۰ نمیاد بالا 😔😪
نمیشه زود به زود پارت بزاری کم کم این رمان داره بیش از حد طولانی و کسل کننده میشه
چرا رو پارت ۴۲۰میزنم ۴۱۹رو باز میکنه😕🚶🏻♂️
پارت ۴۲۰ چرا نمیاد میزنی روش همین پارت میاد
تعارف نکن اگه میخوای یه برنامه هم بچین یه ریدمان حسابی تو زندگی بی گناه ترین فرد اون خانواده انجام بده راحت باش😐😏
بخدا بعید نیست یه بحث انتقام هم برای این وسط بکشه
پارت ۴۱۹ کو؟؟؟؟?؟؟؟؟؟؟
همینه دیگه 😐
تولو خدا یکم پارتا رو طولانی کن میای بخونی تموم میشا خب 😪
عزیزم من فایل کاملشو دارم اگه میخوای آیدیتو بده بفرستم برات
خدارو شکر زودی فهمید