رمان تارگت پارت 103 - رمان دونی

 

– چی گفتی بدبخت اونجوری آتیشی بلند شد رفت؟
با صدای کوروش سرم و چرخوندم که دیدم جای دختر نشسته و انقدر مغزم درگیر بود که اصلاً نفهمیدم کی بلند شد و رفت..
پوفی کشیدم و سیگاری که نصفش بی هدف تو دستم سوخته بود و خاموش کردم..
– اومده بود دون می پاشید.. منم پرش و قیچی کردم.. همین!
– وحشی! بدبخت از اول زل زده بود به تو.. من بهش چراغ سبز نشون دادم بیاد طرفت..
– بیخود کردی تو! مگه نمی دونی من تنها نیستم و کسی تو زندگیمه!
انگار که فقط منتظر همین عکس العمل من بود که نیشش تا بناگوش باز شد و ابروهاش پرید بالا..
– عـــــه؟ پس بالاخره اعتراف کردی کسی تو زندگیته؟ باشه حرفی نیست.. اصلاً دمتم گرم که تک پری و وقتی تو رابطه ای کاری به بقیه نداری.. ولی دفعه دیگه که خواستم ازت آمار بگیرم سعی نکن با جواب های سربالا من و بپیچونی که منم مجبور نشم واسه به حرف کشیدنت به این راه و روش ها متوسل بشم!
– نمی فهمم چه علاقه ای داری به سرک کشیدن تو مسائل شخصی من؟ مگه من تا حالا تو این مسائل مربوط به تو دخالت کردم؟
– خب تو هم دخالت کن.. من همه چیم روئه.. چیزی واسه مخفی کاری ندارم! تو هم اگه یه درصد مثل من رو باشی خودت میای صاف و پوست کنده حرف می زنی و انقدر شاخکای من و تکون نمیدی!
گوشی و سوییچم و برداشتم و حین بلند شدن از جام لب زدم:
– فعلاً که به جای شاخکات یه جای دیگه ات داره تکون می خوره که دو ساعته از کنار این در و دافا جنب نمی خوری مبادا یکیشون بپره!
به جای جواب دادن به حرفم.. نگاه متعجبی بهم انداخت و پرسید:
– کجا میری؟ تازه اومدم حرف بزنیم باهم..
گوشیم که تو دستم لرزید نگاهی به صفحه اش انداختم و با دیدن اسم رحیم سریع گفتم:
– باید برم یه کاری پیش اومده! بعداً حرف می زنیم..
دیگه صبر نکردم تا بخواد تلاش کنه برای منصرف کردن من و با قدم های بلند راه افتادم سمت در و تو همون حال جواب دادم:
– بگو!
می شنیدم که داره حرف می زنه.. ولی سر و صدای داخل انقدر زیاد بود که نفهمیدم چی میگه.. رفتم بیرون در و بستم و بعد از زدن دکمه آسانسور گفتم:
– دوباره بگو.. نفهمیدم!
– عرض کردم ما اومدیم دم این خونه ولی.. نشد بریم زنگ بزنیم! یعنی خب.. شدنش که می شه فقط.. گفتم قبلش زنگ بزنم از شما کسب تکلیف کنیم!

وارد آسانسور شدم و حین زدن دکمه همکف پرسیدم:
– چرا؟ چی شده مگه؟
– والا.. همون موقع که رسیدیم خواستیم طبق فرمایش خودتون بریم زنگشون و بزنیم ولی قبل از ما.. چند نفر.. با دسته گل و شیرینی رفتن تو.. گفتم دیگه شاید درست نباشه رفتن ما!
نگاه مات شده ام به تصویر خودم تو آینه آسانسور خیره شد و ذهنم فقط داشت اون «دسته گل و شیرینی» رو حلاجی می کرد..
مسلماً مهمونای معمولی لزومی نداشت با دسته گل و شیرینی برن جایی و همین مسئله و فکر کردن به اینکه درین از صبح داره من و می پیچونه و از قصد سراغم و نگرفته تا سوال جوابش نکنم.. کافی بود تا ذهنم این واقعیت و مدام تو سرم تکرار کنه و بگه:
«رو دست خوردی!»
– آقا دستور چیه؟ چیکار کنیم؟
با توقف آسانسور.. نفسم کلافه و عصبی فوت کردم و با قدم های بلند رفتم بیرون.. با اینکه دیگه جای شک و تردیدی باقی نمونده بود ولی باز ترسیدم عجولانه قضاوت کنم و همه چی و بهم بریزم.. واسه همین پرسیدم:
– چند نفر بودن؟ شکل و شمایلشون چه جوری بود؟
نمی خواستم مستقیم به اون کلمه لعنتی و مسخره اشاره کنم و می خواستم قبلش بفهمم رحیمم با دیدنشون همون فکری و کرده که تو سر من داشت می چرخید..
که جواب داد:
– والا.. زیاد وقت نشد بررسی کنیم.. ولی فکر کنم دو تا خانوم بودن.. یه آقای مسن.. با یه مرد جوون تر.. گل و شیرینی هم دست همون بود.. دیگه چی بگم.. کت شلوار پوشیده و رسمی!
در و ماشین و باز کردم و بعد از نشستن پشت فرمون.. بالاخره با یه نفس عمیق خودم و آروم کردم و گفتم:
– بهشون می خورد که.. خواستگار باشن؟
رحیم یه کم مکث کرد ولی بعدش با قاطعیت جواب داد:
– بله آقا! راستش منم تا دیدمشون همین فکر به ذهنم رسید!
چشمام و محکم بستم و سعی کردم ذهنم و از خشم و عصبانیتی که داشت منفجرش می کرد خالی کنم تا بتونم بهتر متمرکز بشم رو موضوع و تصمیم بگیرم..
ولی نمی شد.. حسی که اون لحظه داشتم حس خفقان بود.. شاید تو زندگیم.. به خصوص تو گذشته های دورم.. زیاد تجربه اش کرده بودم ولی.. عجیب بود که جنسش با تجربه الآنم فرق داشت و با قطعیت می تونستم بگم این یکی خیلی آزاردهنده تر بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچو دُر
همچو دُر
2 سال قبل

سلام بچه ها
ببخشید کسی رمان با ژانر عاشقانه- پلیسی سراغ داره؟

مانلی
مانلی
پاسخ به  همچو دُر
2 سال قبل

قلب سرکش من

Darya
Darya
2 سال قبل

فاطمه نویسنده ی عشق ممنوعه استاد هنوز پارت نداده؟

میخواد دیگه چاپ کنه یا دوباره بعد یه مدت پارت میده؟

Darya
Darya
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اها،مرسی از پاسخگوییت

Hadis
Hadis
2 سال قبل

ی کوچولو دلم برا میران سوخت فقط ی کوچولو

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x