رمان تارگت پارت 317 - رمان دونی

 

 

 

 

یا شایدم دلم می خواد این همیشه باشه.. دردش می رفت.. سوزشش می رفت.. ولی خودش همیشه بود.. یه قسمتی که رنگش با بقیه جاهای پوستم فرق می کرد.. همین تفاوت همیشه یادم می آورد اون شب و..

حتی اگه چند سالم می گذشت.. حتی اگه تصمیم می گرفتم یه زندگی جدید.. با.. با یه آدم جدید برای خودم بسازم و روزای خوشی داشته باشم.. همیشه نگاهم به این رد می موند و لحظه هام تلخ می شد..

من مازوخیسم نداشتم ولی.. این رنج دائمی.. این دردی که از فکر کردن به لحظه لحظه اون شبِ وحشتناک به جونم می افتاد و.. حق خودم می دونستم!

از جام بلند شدم و قدم های لرزونم و به سمت سرویس بهداشتی هدایت کردم.. باید در اولین فرصت یه فکری به حال خودم می کردم وگرنه.. این راهی که داشتم می رفتم تهش چیزی جز.. دیوونگی نبود!

از سرویس که بیرون اومدم نگاهم و تو خونه زیادی سوت و کور کوروش چرخوندم.. خبری ازش نبود! راه افتادم سمت آشپزخونه که چشمم به کاغذ روی یخچال خورد..

آهنربای روش و کنار زدم و کاغذ و برداشتم:

«من دارم می رم پیش یکی از دوستام.. قراره درباره شرایط مهاجرت باهاش مشورت کنم.. چایی آماده اس یه چیزی حتماً بخور.. دیروزم هیچی نخوردی.. بعدشم بشین فکرات و بکن.. وقتی برگشتیم با هم حرف می زنیم!»

کاغذ و تو دستم مچاله کردم و با اخمای درهم و اعصابی خراب در یخچال و باز کردم.. نه حوصله لقمه گرفتن داشتم نه صبر کردن واسه سرد شدن چایی.. حتی قهوه هایی که یه زمانی بهش معتاد بودمم فراموش کرده بودم و هیچ حسی وادارم نمی کرد تا برای آماده کردن نوشیدنی محبوبم دست به کار بشم!

فقط برای این که این سرگیجه دست از سرم برداره.. یه لیوان آب پرتقال برای خودم ریختم و حین مزه مزه کردنش راه افتادم سمت اتاقم..

کوروش انقدر جدی به فکر مهاجرت بود و من.. دیروز بعد از اون بحثمون.. تا وقتی چشمام بسته شه و خوابم ببره.. داشتم با خودم کلنجار می رفتم که چه جوری بهش بگم پول های میران و بهش برگردونیم.

 

 

 

 

می دونستم الآن دیگه توی شرایطی نیست که از اون پولا استفاده کنه برای بستن قرارداد های جدیدی و سر و سامون دادن دوباره شرکت..

عجیب حس می کردم که این جوری هم دیگه خیلی نامردی شد.. من.. دل احمق و وابسته شده ام و.. با این فکر که میران کاربلده.. میران توانایی جبران خسارت و دوباره رونق دادن به شرکت و داره آروم می کردم. اما حالا با این وضعیت.. شاید ماه ها طول می کشید تا بخواد خودش سر پا بشه.. چه برسه به شرکتش!

ولی حداقل می تونست پول کسایی که کوروش باهاشون قرارداد بسته بود و برگردونه که طلبکارش نباشن و دست از سرش بردارن.

اگه قرار بود انتقام بگیریم.. یه بارشم بس بود.. این جوری که هم خودش و هم زندگیش با هم به ویرونی کشیده بود.. حداقل خواسته قلبی من نبود!

هرچند که اینا فقط خیالات خام خودم بود که شک نداشتم به مرحله عمل نمی رسید.. پولا دست کوروش بود و اونم محال بود که راضی بشه همچین کاری بکنیم..

اون این پولا رو حق خودش می دونست و مثل من.. انقدری حس دلسوزی نسبت به میران نداشت که بخواد به خاطرش از حق خودش بگذره و از نظرش.. هر بلایی سر میران اومد.. به خاطر حماقت خودش بود!

صدای زنگ گوشیم رشته افکارم و پاره کرد و تازه فهمیدم چند دقیقه وسط سالن وایستادم و با لیوان آبمیوه توی دستم زل زدم به زمین..

دوباره راه افتادم سمت اتاقم.. در حالی که اخمام و تو هم بود و به این فکر کردم.. هیچ کس پشت خط نیست که من دلم بخواد باهاش حرف بزنم..

یا کوروش بود که می خواست همین حرف های یادداشت شده رو برام تکرار کنه.. یا با یه احتمال خیلی کم داییم بود که از سر رفع تکلیف می خواست حالم و بپرسه..

یا آفرین بود که تو این شرایط محال بود بتونم باهاش حرف بزنم و حال بد روحیم و.. به اونی که کمتر از من دغدغه نداشت منتقل کنم..

واسه همین انقدر آروم رفتم سمتش که تا برسم قطع شد.. ولی لحظه آخر که چشمم به شماره افتاد ابروهام از تعجب بالا پریدن..

یه شماره ناشناس موبایل بود..

 

 

 

 

لبه تخت نشستم و حین مرور کردن عدداش واسه این که ببینم به چشمم آشناس یا نه.. چند قلپ از آبمیوه ام و وارد دهنم کردم که همون موقع گوشی دوباره تو دستم لرزید و این بار با دیدن اسم روی صفحه چنان شوکی بهم وارد شد که هرچی توی دهنم بود به بیرون پرت شد و پشت سرش سرفه شدیدی به جونم افتاد..

ولی اون سرفه چیزی نبود که بتونه جلوی من و برای جواب دادن بگیره.. اشتباه فکر می کردم که هیچ کس نمی تونه پشت خط باشه که دلم بخواد باهاش حرف بزنم..

حالا.. این اسمی که صاحبش.. شب تا صبح خواب و کابوسام و اشغال کرده بود.. همون آدمی بود که من.. توی عمیق ترین و تاریک ترین قسمت های وجودم.. منتظرش بودم!

واسه همین با دستای لرزون در حالیکه هنوز نفسام نرمال نشده بود تماس و وصل کردم و گوشی رو به گوشم چسبوندم و با صدای ضعیف و گرفته لب زدم:

– الو؟

– دُرینی؟

با صدای سرد و تا حد زیادی خشن زنی که پشت خط بود همه حس و حالی که در عرض چند ثانیه وجودم و پر کرده بود از بین رفت و مات و مبهوت به دیوار زل زدم..

تقریباً می دونستم با کی دارم حرف می زنم و به خودم لعنت فرستادم که چرا برای جواب دادن انقدر عجولانه رفتار کردم و حتی یه لحظه فکر نکردم به این که اون آدم.. اونی که منتظرش بودم.. تو شرایطی نیست که بخواد گوشی دست بگیره و بهم زنگ بزنه..

ولی دیگه چاره ای نبود.. آب دهنم و قورت دادم و گفتم:

– بله!

صدای نفس عمیقش و شنیدم.. نفسی که بیشتر شبیه یه آه جیگر سوزانه بود.. حالا به کوروش حق دادم.. این زن نفرینش و به زبون نمی آورد.. ولی با نگاهش و این آه هایی که می کشید.. خیلی راحت منظورش و به طرف مقابلش می فهموند..

– من مهنازم.. عمهِ… میران!

دهنم بی اختیار باز شد تا از سر عادت بگم «خوشبختم» که سریع بستمش.. سعی کردم خودم و جمع و جور کنم و بیشتر متمرکز بشم رو این مکالمه عجیب.. تا هیچ حرفی حتی بی اختیار به زبونم نیاد و وضعیت و از اینی که هست سخت تر نکنه..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

مگ امروز پارت نیس،

🙃...
🙃...
1 سال قبل

تمنا برات تو لینک پیام گذاشتم🙂

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...

👌🏻👌🏻دیدم

🙃...
🙃...
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

بوس بوس😘😘

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

نویسنده جان اگه کامنت هارو میخ نی لطفا ی کم بلندتر بنویس هر پارت فقط گفت و گو های ذهنی درین باخودشه زودتر ب ی سرانجامی برسونش دیگه یا حداقل پا ت ها رو بلند تر بزار

ماه
ماه
1 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

آخ گفتی خسته شدیم از بس گفت وگوی ذهنی درین خوندیم

*****
*****
1 سال قبل

نصفه بیشتر پارت این بود که درین می خواد چایی بخوره یا قهوه یا ابمیوه 😐

اسم
اسم
1 سال قبل

خیلی پارتا کوتاه شده

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

یه پارت دیگه تورو خدا

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x