رمان تارگت پارت 325 - رمان دونی

 

 

 

 

نیم ساعت گذشته بود و هنوز خبری از مهناز نشده بود.. نگرانی همه وجودم و درگیر کرد با این فکر که نکنه حالش انقدری بد بوده که اصلاً یادش رفته خواسته من و مطرح کنه؟

وگرنه نیم ساعت برای یه تصمیم گیری زیاد نیست؟ یا شایدم داشت به مهناز حرفاش و می زد که بیاد و به من بگه و طبق توضیحات مهناز.. طول می کشید تا بخواد منظورش و لا به لای درد کشیدنش بفهمونه..

نمی دونستم.. هیچی توی ذهنم نبود و فقط داشتم احتمالات و در نظر می گرفتم.. فقط مطمئن شدم که قصدش دیدن من نیست چون تنها جوابی که انقدر طول نمی کشه همینه..

تا این که بالاخره صفحه گوشی توی دستم روشن شد و من با دیدن دوباره اسم میران روی صفحه گوشیم آب دهنم و پایین فرستادم و جواب دادم:

– الو؟

– پایینی هنوز؟

با این که هیچ ملایمتی توی لحنش نبود ولی همین که آروم حرف می زد نشون می داد حال میران خوبه و من بیخودی فکرای منفی تو سرم داشتم..

– بله!

– بیا طبقه دوم.. افتاد دویست و هجده!

دیگه مهلت نداد حرفی بزنم.. تماس و قطع کرد و من هاج و واج خیره به رو به روم موندم.. تا همین چند دقیقه پیش دیگه مطمئن شده بودم امروز دیداری انجام نمی شه و فقط نشسته بودم تا مهناز یه خبری بهم بده و بعد برم و حالا.. یهو همه چی جدی شد!

پس.. پس اونم واقعاً می خواست من و ببینه؟ ولی چرا انقدر زمان برد؟

بلند شدم و راه افتادم و دیگه سعی کردم به افکار منفی توی ذهنم بها ندم.. شاید خواب بوده و مهناز صبر کرده تا بیدار شه و بعد بهش بگه..

آره.. این منطقی ترین احتمال بود و تا وقتی وارد بیمارستان شدم و به جای آسانسور برای بیشتر آروم شدنم از پله ها بالا رفتم و نگاه لرزونم و روی تابلوهای نصب شده روی دیوار برای پیدا کردن عدد دویست و هجده چرخوندم.. همین فکر توی سرم بود..

ولی.. همین که به اتاق رسیدم و از لای در باز مونده چشمم به پرستاری که داشت باند دور صورت میران و ثابت می کرد افتاد.. هرچی فکر توی سرم بود محو شد..

میران به خاطر من خودش و این شکلی باندپیچی کرده بود؟

 

 

 

 

همون لحظه در باز شد و مهناز که داشت بیرون می اومد با دیدن من یه کم مکث کرد و بعد بیرون اومد.. در اتاق و دوباره نیمه باز گذاشت و من حالا فقط یه قسمت از شونه باند پیچی شده میران و می تونستم ببینم..

مهناز کنار منی که زانوهای لرزونم به زور داشت وزنم و نگه می داشت وایستاد و گفت:

– صبر کن کارشون تموم شه.. بعد برو تو!

مطمئناً توانایی حرف زدن توی این شرایطی که دستی دستی خودم و توش انداخته بودم نداشتم و فقط سرم و به سمتش برگردوندم و سوالی بهش خیره شدم که توضیح داد:

– وقتی فهمید می خوای ببینیش.. ازم خواست همه جای صورت و بدنش و بپوشونیم که چشمت به سوختگی هاش نیفته و.. تصویری که ازش.. تو ذهنت داری.. خراب نشه! تا پرستار بیاد و کاری که می خواست و انجام بده طول کشید.. ولی حالا دیگه خیالش راحته!

نفس کلافه ای کشید و ادامه داد:

– اون باندا نباید زیاد بمونه.. پرستارم به زور راضی کردیم.. پس هر کاری داری.. هر حرفی می خوای بهش بزنی.. خیلی طول نکشه.. خب؟

ربات گونه سرم و به تایید تکون دادم و دوباره زل زدم به اون قسمت باز مونده در که از داخل اتاق باد می زد و هی بسته تر می شد..

حالا که خودش فهمیده بود دیدن حال و روزش ممکنه من و تا چه اندازه بهم بریزه.. حالا که حتی تو این موقعیت هم حواسش بود که زندگی من و.. سخت تر از اینی که هست نکنه و عذاب وجدانم شدیدتر نشه.. دل تو دلم نبود که زودتر برم تو اتاق و ببینمش.

هیچ ایده ای نداشتم برای حرف هایی که می خواستم بزنم.. حتی تو این نیم ساعتی که گذشت هم بهش فکر نکردم.. شایدم اصلاً هیچی نمی گفتم.. فقط نگاهش می کردم.. انقدر زیاد که اون کابوس تلخ از یادم بره و بعد.. برمی گشتم بیرون..

ولی الآن.. یه سوال دیگه ای توی سرم بود که باید از مهناز می پرسیدم.. به این امید که جوابم و با یه «به تو مربوط نیست» نده..

لبای خشک شدم و به زور باز کردم و نالیدم:

– خـ… خیلی بده؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

نمی‌دونم چرا حس می‌کنم میران خیلی هم نسوخته. حداقل این همه فجیع نه، ولی می‌خواد حس درین رو بسنجه. شایدم فقط دلم می‌خواد خیلی خیلی نسوخته باشه

لیلی
لیلی
1 سال قبل

کم بود😔😐

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

black girl
black girl
1 سال قبل

نکبت بعد دو روز پارت دادی چهار تا خط درحد نشستن تو حیاط بیمارستان و بالا رفتنش از پله ها مگه مریضی تا جایی که میدونم پی دی اف این رمان اومده و فروشیه اگ کاملشو داری مگ اسکلی انقد مارو معطل کردی

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل
پاسخ به  black girl

خب شوما برو پی دی افشو بخر مگه طلب باباتو داری اینجوری حرف میزنی😐😐😐

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

یاس ترمز 🤣 🤣

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل
پاسخ به  Ebrahim Talbi

نگاه خو خواهر چجوری حرف میزنه انگار ارث پدرشو خوردن خوبه وقتی کسی به آدم محبت میکنه و چیزی رو در اختیارت قرار میده اون محبتو وظیفه ندونی چون فاطی وظیفه اش نیست حتما برای ما رمان بزاره تشکر کردن نخواست تشکر اصلا تشکر بخوره تو سرمن ولی دیگه اینجوریم حرف نزنن

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

اشکال نداره بعضیا اینجوری حرف میزنن دیگ

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

راست میگی به والله موندم چی بگم از این بابت واقعا فاطی جون دارن لطف میکنن و من دیدم که به نظرات خوانندگان توجه میکنن احترام قائلند و بایید به شخص ایشون ارزش و احترام زیاد قائل بود ،
ولی من زیاد با بودنت این زیرا سر کیف میام خواهرر خود خودمی 😍 😘 😘

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل
پاسخ به  Ebrahim Talbi

فدا مدا عشقم❤❤

Nila
Nila
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

موندم چی بتو میرسه این وسط خودتو جر دادی نویسنده خودش انتقادپذیره

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

یاسسس عصبی میشوددد

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

این جنون گرفتتش

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

😂😂😂 نه خواهر عصبی نشدم داشتم تذکر مادرانه میدادم😌😌😌😂😂😂😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

بله بله فقط اجی به من نده از این روت میترسم😂😂

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

دخمل خوبی باش تا این رومو نبینی دلبر😈😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

نههه منو دعوا نکن من همیشه پشت تو قایم میشدم الان برم پشت کییی🥺😂

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

قومونت بیشم دعوات نموکونم بیا بازم پشت خودم قایم شو دلبر😈😂
هعی روزگار یاد خودم افتادم🥺🥲

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

باز این ایموجیه رو دادییی باید یه سرپناه زاپاس پیدا کنم برا خودم 😂😂
یاد چی؟

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

عجب مادری سایتون مستدام مادر جون انشاءالله همیشه عصا به دس کنار باباجون ببینمتون😂😂 😂

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل
پاسخ به  Ebrahim Talbi

قربانت فرزندم🧝‍♀️🧝‍♀️🧝‍♀️

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

🤭 😂

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

ممنون از تذکرت مادر جان، گرچه مثل همه مادرها حرفت کاملاً حقه، خواهش می‌کنم اگه عزیزان دسترسی دارن دمپایی‌‌هات رو از جلو دستت دور کنن 😁😁😁😁😅😅😅😅😅

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

یادش نیاررر الان باز دمپاییشو میارهه😂😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  black girl

وااای چقد قاطی کردین شما 🤣🤣🤣🤣 🤣

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x