پوزخندی زد و مشغول بازی با نمکدون و سر دادنش روی شیشه میز شد و من.. عجیب حس می کردم که این فقط یه ترفنده که سعی داره باهاش استرسش و مهار کنه..

– حرف هام.. حداقل اون قسمتی که به تو مربوط می شه.. اونقدری طولانی نیست.. زود جمعش می کنم. نگران نباش.. هرچند که اگه خودت اصرار نمی کردی و نمی خواستی بدونی.. اونقدری ارزش نداشت که.. حتی بخوام به زبون بیارمش..

– ولی قبلاً اونقدری ارزش داشت که به خاطرش اون ماموریت و به استاد تقوی دادید..

– آره.. قبلاً این مسئله خیلی برام مهم تر بود.. ولی گفتم که…

نمکدون و تو مشتش گرفت و نگاهش و به چشمام دوخت..

– اون نقشه ها برای قبل از دیدن دوباره ات بود! برای وقتی بود که از استاد تقوی می شنیدم.. یه زندگی نرمال داری و می شد حتی گفت خوشبختی.. اون برای وقتی بود که دوست پسرت.. به خاطر کاری که استاد تقوی کرد.. با ماشین زد بهش و زمین گیرش کرد.. اون برای وقتی بود که من فهمیدم.. چشم امثال تو.. دنبال این آدم های قلدر و بزن بهادریه که.. همه رو از بالا نگاه می کنن و فکر می کنن با پولشون انقدری قدرت دارن که حتی جون آدم ها رو بازیچه دست خودشون کنن.

با کلمه به کلمه حرف هاش متعجب شده بودم.. ولی بحث که به میران کشیده شد.. نتونستم تو همون بهت.. ساکت بمونم و با چشمای ریز شده خودم و روی میزی که بینمون قرار داشت جلو کشیدم:

– ببخشید ولی می شه بگید چی کار باید می کرد؟ وقتی با گوشای خودش شنیده بود که استاد تقوی پای تلفن اعتراف کرده که اون بلا رو سر من آورده.. باید می رفت جلو و براش دست می زد که شب تا صبح من و تو یه زیرزمین تاریک وسط خاک و خل حبس کرده؟

چشمم که به نگاه موشکافانه اش خورد.. خودم و یه کم جمع و جور کردم و ادامه دادم:

– من.. همون موقع هم.. کارش و قبول نداشتم و وقتی فهمیدم که دیگه کار از کار گذشته بود.. ولی این دشمنی هرچی که باشه هم بهتون اجازه همچین کاری و نمی داد..

 

 

 

 

 

 

– ولی الآن خوب ازش دفاع کردی.. پس یعنی کارش و قبول داری!

نفس عمیقی کشیدم و چشمام و بستم.. شاید حق داشت و احتیاجی نبود من وسط این مکالمه بخوام درباره کاری که میران برای من کرد حرف بزنم..

ولی حالا که کار به این جا کشیده بود با اطمینان گفتم:

– بله وقتی یه نفر.. از بی کس و کار بودن من سوء استفاده می کنه و برام نقشه می کشه که آینده ام و خراب کنه و یکی دیگه میاد من و از اون مخمصه نجات می ده و به اون آدم می فهمونه اونقدری هم بی کس و کار نیستم که بخواد از راه های دیگه وارد عمل بشه و آبم از آب تکون نخوره.. بایدم ازش دفاع کنم!

لعنتی به خودم فرستادم بابت این که نتونستم جلوی بغضی که آخر حرفام تشکیل شد و صدام و لرزوند بگیرم.. ولی مگه کنترلش دست من بود؟

فقط یک ثانیه فکر کردن به این مسئله که اون آدم.. اون مدافع و اون فرشته نجات.. به خاطر کاری که من باهاش کردم داره جهنمی ترین روزای زندگیش و می گذرونه کافی بود تا مثل تمام این سه ماهی که به بی خبری گذشت.. اشک بشینه تو چشمام و قلبم سوراخ بشه..

کاش حداقل یه فرصتی بود تا می تونستم.. اون محبت های میران و که سعی داشت قاطی مسئله انتقامش نکنه رو براش جبران کنم.. ولی دیگه.. هیچ شانسی نداشتم!

با سر خوردن استند دستمال کاغذی روی میز به سمتم.. سرم و بالا گرفتم و تازه فهمیدم اشکام تو چشمام نموندن و سرازیر شدن..

سریع یه برگ برداشتم و مشغول پاک کردن شدم.. اونم دیگه چیزی نگفت تا وقتی غذامون اومد و بعد از این که بشقابش و به سمت خودش کشید و قاشق چنگالش و برداشت.. خیره تو صورت منی که هنوز انگیزه ای برای هم سفره شدن با این آدم نداشتم لب زد:

– من نمی خواستم آینده ات و خراب کنم.. فقط.. دنبال یه فرصت بودم که یه بار دیگه.. من و ببینی. دلم می خواست واسه دیدار بعدیمون.. تو موقعیتی قرار بگیرم.. که به چشمت بیام و.. حتی اگه بخوای هم.. نتونی نگاهت و ازم بگیری و بری..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت حمایت ✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼

یاس
یاس
1 سال قبل

خسته شدمممممم دیگه عنشو در اورده ۳۵۰ تا پارت داده ما هنو نمیفمیم ای پسره کیه چیه از کجا اومد یهو

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

بابا کلافه شدم انصافا زیاد تر بنویس ببینم قضیه چیه اه

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

همین قدر ساده پسره عاشقش بوده وقتی میبینه درین اون ندیده و نخواسته تصمیم گرفته انتقام بگیره 😂😂😂
چرا الان خدایی چرا خوب احمق میومدی خواستگاری میکردی ب چشم بیای😂😑مسخرس
همش دنبال انتقامن شخصیتا
پس فردا احتمالا افرین میاد از درین انتقام بگیره

:///
:///
1 سال قبل

واقعا این که حتی یه مکالمه هم تو پارت تموم نمیشه خسته شدم😑

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x