رمان تارگت پارت 381 - رمان دونی

 

 

 

 

 

انقدر رفتم تا چشمم به یه پارک خورد و تونستم خودم و به یکی از نیمکت هاش برسونم و ریکاوری کنم تا بلکه بتونم دوباره بلند شم و به زندگیم ادامه بدم!

ولی مگه به همین راحتی بود؟ من همین چند دقیقه پیش میران و دیدم.. باهاش حرف زدم.. یه مکالمه خیلی عادی که اصلاً شبیه آخرین مکالمه هامون نبود و هیچ رنگ و بویی از کینه و نفرت و دشمنی نداشت!

میرانی که دیگه رو تخت بیمارستان نبود.. دیگه اون نگاه پر از درد و لبای بسته ای که هرچقدر صبر کردم برای حرف زدن تکون نخورد و نداشت!

دوباره شده بود همون آدم جسور و بی پروا که هر جور بخواد آدم و نگاه می کنه و با کلماتش می تونه کاری کنه که تا ساعت ها درگیر بشم!

چشمام و محکم بستم و همونطور که دستام و بغل کرده بودم رو نیمکت به جلو خم شدم.. شاید داشتم شلوغش می کردم و دیدن میران اونقدرا هم که فکر می کردم عجیب و غیر منتظره نبود.. اونم.. اونم با نشونه هایی که تو این دو روز دیده بودم و این فکر مدام تو سرم ریشه دار تر می شد!

پس حدسم اشتباه نبود.. احتمال احمقانه ذهنم درست از آب در اومد.. اون آدمی که تو قبرستون داشت یواشکی من و نگاه می کرد و بعد غیب شد هم میران بود..

اون آدمی که دیشب پا به خونه من گذاشته بود و ریتا هم تو ثانیه شناخته بودش و داشت اون شکلی براش دم تکون می داد.. میران بود!

با این فکر ناباورانه سرم و بالا گرفتم و به رو به روم زل زدم.. خوب یادمه که دیشب با صدای پرت شدن چیزی از ارتفاع بیدار شدم و بعد صدای ریتا به گوشم خورد!

یعنی.. یعنی میران خودش و از بالای دیوار انداخته بود تو خونه؟ مطمئناً این خیلی منطقی تر از این بود که بخوام فکر کنم کلید خونه ام و داشته. ولی نه برای آدمی که یک سال پیش.. پاش و قطع کردن!

 

 

 

 

 

 

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم یه بار دیگه اون چند دقیقه برخوردمون و تو ذهنم مرور کنم.. با این که از دیدنش زیادی شوکه شدم ولی مطمئنم که ظاهرش.. به جز موهاش همونی بود که قبلاً دیده بودم.

تعجبی هم نداشت چون از زبون عمه اش شنیده بودم که سوختگی هاش قابل درمانه و اونم نمی ذاره هیچ ردی از اون شب رو بدنش بمونه.

ولی پاش.. دیدی به پاهاش نداشتم! حتی پشت فرمونم نبود که خیالم از بابت رانندگی کردنش راحت باشه و بگم پس سالمه!

هرچند که با پای مصنوعی هم می تونست ولی.. اون نگاه گستاخ و پر غرور و اعتماد به نفس.. اصلاً شبیه آدمی که داره با یه پای مصنوعی زندگی می کنه نبود و من انقدر میران و شناخته بودم که این و به قطعیت بگم!

با نگاهی به ساعت از جام بلند شدم و راه افتادم.. اگه می تونستم زنگ می زدم به آقای خاکپور و می گفتم جلسه امروز کلاً کنسل بشه..

ولی بعد از پیامی که دیشب بابت به تاخیر افتادن کلاس بهش داده بودم.. دیگه روم نمی شد همچین حرفی بزنم و ناچار بودم با همین حال بد و شوکی که مطمئناً تا مدت ها ازم دور نمی شد.. خودم و به اون جا برسونم!

*

اومدم سر کلاس خصوصیم ولی فقط جسمم این جا بود و ذهنم هنوز توی همون چند دقیقه گیر کرده بود. حالا که ذهنم باز تر شده بود و داشتم بهتر و بیشتر فکر می کردم کلافه بودم از رفتار و واکنش خودم!

چرا اون جوری با دیدنش مبهوت شدم؟ چرا منم نتونستم مثل خودش خونسرد رفتار کنم؟ حتی حالش و بپرسم و با توجه به آخرین دیدارمون.. درباره روند درمانش حرف بزنم!

وقتی اون انقدر بی خیال بود که حتی فوت مادرم و بهم تسلیت گفت.. بدون این که تغییری تو حالتش ایجاد شه که بفهمم هنوز از اون آدم دل چرکینه.. چرا من نتونستم عادی رفتار کنم؟

ولی خب یه کمم به خودم حق می دادم.. اگه فرضیه دیدارهای یواشکی یکی دو روز پیش درست باشه.. این یعنی میران من و زیر نظر داشته و زودتر از من خودش و برای این دیدار دوباره آماده کرده بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخیییش میران

Hana
Hana
1 سال قبل

چرا درین انقد زر میزنه با خودش

یه بدبخت
یه بدبخت
1 سال قبل

میشه درین کمتر فکر کنه و بیشتر از اتفاقاتی که میفته برامون بگه
کلا این پارت درباره این بود که درین هم بلده فکر کنه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

واقعا خسته شدم از بس گفتم پارتا کمه

Prm
Prm
1 سال قبل

والا خسته هم شدیم از بس گفتیم درین اینقدر فکر نکنه

:///
:///
1 سال قبل
پاسخ به  Prm

حق😂💔🔪🔪🔪🔪🥲

ماه
ماه
1 سال قبل
پاسخ به  Prm

حق گفتی

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x