رمان تارگت پارت 402 - رمان دونی

 

 

 

 

سرش و بالا گرفت و برعکس تمام این دقایق که سعی داشت از چشم تو چشم شدن با من جلوگیری کنه.. عمیق تو چشمام خیره شد و با حرص گفت:

– ولی شاید پشت سرش توقعی باشه. آره؟

– مثلاً چه توقعی؟!

جوابم و نداد در حالی که با نگاهش داشت فریاد می زد که خودت می دونی چه توقعی!

منم برای این که از فکر و خیال درش بیارم تا یه وقت خیال نکنه ته این قرارداد بستنا قراره بازم به خواسته هایی منجر بشه که این آدم هیچ سود و لذتی ازش نمی برد.. با بی تفاوتی شونه ای بالا انداختم و توضیح دادم:

– اشکالی داره از کسی که بیشتر از یک سال.. مراقب ریتا بوده و ازش نگهداری کرده.. این شکلی تشکر کنم؟

اون خشم نگاهش سریع فروکش کرد و سرش و پایین انداخت.. شاید فقط برای این که دیگه تحمل من و شنیدن حرفام و نداشت سریع پایین برگه رو امضا کرد و بلند شد:

– امیدوارم همینی باشه که می گید.. با اجازه!

راه افتاد بره سمت در که بدون نگاه کردنش گفتم:

– فکر کردم تو این ده روز.. حداقل یه بار میای می بینیش! دلت تنگ نشده براش؟

سکوتش که طولانی شد سرم و به سمتش برگردوندم و دیدم با چهره درهم و ناراحت به زمین خیره اس و در جوابم گفت:

– ترجیح می دم حداقل اون حیوون زبون بسته.. معنی رفتن همیشگی یه نفر و بفهمه و.. عادت کنه به نبودن و ندیدنش! این جوری برای خودشم بهتره!

گفت و بدون این که به من مهلت حرف زدن بده رفت بیرون.. در حالی که من.. یه بار دیگه داشتم لحظات تلخ قرار گرفتن وسط اون جهنم و این بار با آتیشی که توی وجودم روشن شده بود.. تجربه می کردم.. با تکرار مداوم دو کلمه «رفتن همیشگی» که این آدم انگار خیلی بهش اصرار داشت و من.. قبولش نداشتم!

هنوز انقدری دست دلش پیشم رو نبود که مطمئن باشم این حرف ها رو داره از ته قلب به زبون میاره.. یا فقط طبق هشدارهای بی دلیل مغز و منطقش سعی داره من و پس بزنه.

یا شایدم.. جای من توی قلب و زندگیش و.. به کس دیگه ای داده که حالا.. از هیچ طریقی نمی تونه من و به جایگاه قبلیم برگردونه.

ولی منم آدم دست رو دست گذاشتن و تماشا کردن نبودم..

 

 

 

 

 

 

باید بهش ثابت می کردم از بین من و اون آدم تازه از راه رسیده و فرصت طلب.. اونی که محکوم می شد به «رفتن همیشگی» من نبودم!

رو همین حساب.. بی اهمیت به کارهایی که برای انجام دادن داشتم.. سوییچ و موبایلم و برداشتم و در حالی که تو اون لحظه هیچ دلیل قانع کننده ای برای این کارم پیدا نکردم.. ترجیح دادم به یه دلیل مسخره متوسل بشم.. حتی اگه باعث رو شدن دستم پیش درین بشه..

بعد از زدن دکمه آسانسور واسه دوباره بالا اومدنش.. رفتم سمت میز ساحل که داشت با تعجب به این حرکات شتاب زده من نگاه می کرد و دستم و به سمتش دراز کردم:

– کیف پولت و به من بده!

×××××

– الو؟ صدات نیومد یه لحظه.. چی گفتی؟

گوشی و تو دستم جا به جا کردم و با کلافگی در جواب کوروش تکرار کردم:

– گفتم قرارداد بستم.. الآنم نمی تونم بیام شرکت. دارم می رم پیش امیرعلی.. بعدشم…

– وایستا یه لحظه درین! چی داری می گی واسه خودت؟ یعنی چی قرارداد بستی؟

– یعنی لیست و تحویل دادم.. اونم باهام قرارداد بست. همین!

– به همین راحتی؟

مطمئن بودم اولین سوالی که به ذهنش می رسه همینه.. ولی چی باید در جواب می گفتم.. وقتی خودمم هنوز دلیل کارش و نفهمیده بودم!

– هیچی بهت نگفت؟ حرفی نزد؟ چیزی ازت نخواست در عوضش؟

دلم می خواست سرش داد بزنم و بگم اون موقعی که ازت خواهش کردم یکی دیگه رو جای من بفرست سراغ میران و تو زیر بار نرفتی باید به این که یه وقت حرفی بهم نزنه و چیزی ازم نخواد فکر می کردی.. نه الآن!

ولی اون چند دقیقه ای که توی اتاق میران سپری کردم.. انقدر ازم انرژی گرفته بود که دیگه توانی واسه بحث کردن با کوروش نداشته باشم و کوتاه بگم:

– نه!

– اون دیوث لاشی رو من می شناسم.. مطمئنم یه هدفی پشت کارش هست.. تا ما رو به خاک سیاه نشونه ول کن نیست.. این تازه اولشه که داره دون می پاشه.. مطمئن باش یه کم بگذره…

– بسه دیگه کوروش..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

کوروش حتما داشته از خودش برای درین میگفته

علوی
علوی
1 سال قبل

مجسمه بی‌غیرتیه این کوروش. اگه یه درصد مرد بود، باید خودش می‌رفت برای سفارش دادن سراغ میران
و جالبه که بعد از فرستادن درین زنگ زده و جلسه توجیهی نیت‌خوانی راه انداخته! خوب بی‌رگ تو که می‌دونی چه خبره، غلط کردی درین رو فرستادی سمتش

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

کاش میران هر چه زودتر این کوروش و بنشونه سرجاش مرتیکه فرصت طلب پررو .

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

دیوث لاشی تویی مرتیکه خر 😐 اون میران بدبخت درسته بد کرد ولی کاربردش از تو ک مثلا عموشی واسه درین بیشتر بود

......
......
1 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

واقعااااااا

Sama
Sama
1 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

دقیقاااا 👍مرتیکه بی غیرت احمق 😒

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x