مثل بلایی که سر مزاحمم توی هتل محل کارم می آورد.. مثل کاری که با آرمین کرد.. بعد از این که من جلوی چشم میران سوار ماشینش شدم..
با این که الآن دیگه تو رابطه نبودیم و میرانم همچین حقی رو نداشت.. ولی چیزایی از این آدم دیده بودم.. که باعث شد چهار ستون تنم بلرزه..
نگاهش که از صورت هاج و واج مونده امیرعلی کنده شد و به طرف من برگشت.. نمی دونم چی دید تو نگاه پر از ترس و استرسم که اخماش.. نه از عصبانیت.. از ناراحتی تو هم فرو رفت و با سر اشاره کرد که پیاده شم.
اون لحظه برام هیچی اهمیت نداشت.. فقط دوست نداشتم امیرعلی قربانی رفتارهای پیش بینی نشده و دیوونه بازی های میران باشه که سریع دستم و به دستگیره رسوندم و قبل از باز کردن در امیرعلی صدام زد:
– درین؟
سرم و به سمتش برگردوندم و با التماس گفتم:
– برم ببینم چی می گه بعد بیام.. خب؟ تو پیاده نشو.. باشه؟
می دونستم بیشتر از دیدن یهویی میران.. این رفتارهای هولزده و دستپاچه منه که داره مبهوتش می کنه و خب حقم داشت.. خیلی چیزا بود که من براش تعریفشون نکرده بودم و فقط خودم درباره اش می دونستم..
حتی اگه تعریفم می کردم.. تا وقتی مثل خودم با همه رگ و پی وجود اون اتفاق و از نزدیک لمس نمی کرد.. نمی تونست درکم کنه!
پیاده شدم و رفتم سمت میرانی که حالا چند قدم از ماشین فاصله گرفته بود.. هیچ حرفی نداشتم و تو سکوت منتظر بودم خودش دلیل اومدنش و توضیح بده..
منتظر بودم تو اولین سوال بپرسه:
«این مرتیکه کیه که سوار ماشینشی؟»
ولی با همون اخمای درهم از نگرانی سرش و به سمت صورتم خم کرد و پرسید:
– خوبی؟ رنگت چرا پریده؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط بشم..
– این جا چی کار می کنی؟
یه لحظه حواسم به این جمع شد که اصلاً چرا باید یهو از این جا سر در بیاره و با فکری که به ذهنم رسید پرسیدم:
– من و تعقیب کردی؟
نفسش و بیرون فرستاد و بدون این که سعی داشته باشه چیزی رو انکار کنه سرش و به تایید تکون داد..
– چرا؟
– این و تو شرکت جا گذاشتی!
همون موقع از تو جیبش یه کیف پول درآورد و گرفت سمتم که بلافاصله جواب دادم:
– این مال من نیست!
– جدی؟ همون جایی افتاده بود که تو نشسته بودی!
شونه هام و به معنی ندونستن بالا انداختم که کیف پول و برگردوند تو جیبش..
– اوکی!
هزارتا سوال در آن واحد داشت تو سرم می چرخید و اصلی ترینش این بود که چرا بهم زنگ نزدی و این همه راه تا این جا دنبالم اومدی؟
ولی فرصتی برای جواب بهم نداد و یه قدم فاصله گرفت:
– کاری باری؟
بر خلاف انتظارم نه چیزی درباره امیرعلی پرسید.. نه حرکت احمقانه ای ازش سر زد که بخواد ترس به جونم بندازه.. فقط قبل از رفتن یه بار دیگه نگاهش و به امیرعلی که هنوز پشت فرمون ماشین نشسته بود دوخت و رفت..
همون جا وایستادم و نگاهش کردم.. تا وقتی تو ماشینش که پشت ماشین امیرعلی پارک شده بود نشست و حرکت کرد..
موقع رد شدن از کنار منی که هنوز همون جا وایستاده بودم و داشتم نگاهش می کردم.. یه کم سرعتش و پایین آورد و همراه با چشمکی که بهم زد.. دو تا انگشتش و به نشونه خدافظی رو پیشونیش گذاشت و رفت.
عین یه آدم بی اختیار.. سرم به سمتش چرخید و نمی دونم دقیقاً چقدر طول کشید که داشتم به مسیر رفتنش نگاه می کردم..
آخرسر با صدای بوق ماشین امیرعلی به خودم اومدم و رفتم سوار شدم..
– چی شد درین؟ چی گفت بهت که خشک شدی؟
– خشک شدنم از هیچی نگفتن و هیچ کاری نکردنشه!
– یعنی چی؟
ماشین و به حرکت درآورد و منم حین بستن کمربندم جواب دادم:
– اومده بود کیف پولی که تو شرکتش افتاده بود و بهم بده.. منم گفتم مال من نیست!
با صدا پوزخند بلند و عصبی امیرعلی نگاهی بهش انداختم که گفت:
– پس دفعه دیگه وقتی ازت پرسیدم چشمش هنوز دنبالته یا نه.. خودت و نزن به اون راه. رک و راست بگو آره و سعی نکن بیخود خودت و گول بزنی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۴
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا پارت جدید نداریم
پارت بعدی رو نمیزارید ؟
آیا پارت جدید نیست
مسخره شو در آوردی نویسنده عزیز چرا زود تر تموم نمیکنی این رمانو اهههههههههه ۴۰۰ پارت بیشتره
چرا دوست داشتم میران فک امیر علی رو خورد کنه
به ولله این میران تا یه بلایی سر امیرعلی نیاره میران نیست.😏
اینا چقدر باحالند!😂😂😂
کارای میران واقعا غیر قابل پیش بینیه
واییییی ازین امیر علی متنفرممممممم مگه این نمیخواست زن بگیره اصلا مرتیکه بیشعور ولی قشنگیش اونجاست که میران به روش خودش دمش و قیچی میکنه 😂😄
امیرعلی بیچاره چیکار کرده مگ😐💔بده نشسته ب درد و دلای درین گوش کرده؟😑اون افرینم ک نیس اصن
هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره عزیز باش ببین دو روز دیگ اینم ابراز علاقش را میوفته البته بعد از ی مدت طولانی بد از جنگ و جدل با میران ..
مثل میران که اول اش به قصد انتقام نزدیک شد
ن امیرعلی طبق حسای گذشته حس ترحم داشت ولی تهش نتیجه میگیره میخادش :]
منم همین عقیده تو رو دارم. اتفاقاً از تنها کسی که تو این داستان خوشم میاد امیر علی هست. دیگه از بقیه شون بدم میاد یا نسبت بهشون حالت خنثی دارم. فقط درین چرا این قدر شهامت نداشت که از ماشین پیاده بشه و بگه که تو به چه حقی منو تعقیب کردی ؟ حتی اون قدر شهامت نداشت که از میران درباره پاش و صورت اش بپرسه. آخه درین اگر دلش پیش میران هست. پس چرا با امیر علی دوسته؟
اصلاً چرا درین باید هنوز دلش گیر میران باشه ؟
عزیزم هیچ دخترو پسری نمیتونه باهم فقط رفیق باشن
حق!
پرام ریخت 😐
میران و این آرامش …. آرامش قبل طوفان فکر میکنم
داره از ی در دیگ وارد میشه اون نگاهاش ب امیرعلی الکی نبود صددرصد نقشه های رزم داره واسش
صد درصد باهات موافقم