– کش شلوار عمه نداشته اته بیشعور! این دفعه قضیه اش فرق داره!
همون طور که با لبام کلیپسم و نگه داشته بودم و داشتم دو دستی موهام و جمع می کردم پرسیدم:
– چه فرقی؟
– این دفعه قراره برای عروسی بیایم.. پس بیشتر می مونیم. شایدم.. شایدم برای همیشه!
کلیپس از بین لبام رو زمین افتاد و بی اهمیت بهش سریع گوشی و برداشتم و گرفتم جلوی صورتم..
– عروسی کی؟
– عروسی ننم! خل شدیا.. عروسی خودمون دیگه.. آقا داماد بالاخره رضایت داد.. قراره برگردیم ایران که با خانواده خدمت برسن.
ناباورانه خندیدم و دستم و گذاشتم رو قلبی که ضربانش.. به خاطر جفت و جور شدن زندگی رفیقم.. بعد از این همه سختی و مصیبتی که به خاطر بیماری آراد کشید..
– راست می گی؟ جون درین راست می گی؟
– آره به خدا.. دروغم چیه؟ تا قسمت عروسیش اوکیه.. حتی لباسمم دارم از همین جا می خرم. ولی این که چقدر بمونیم.. بستگی به شرایط داره..
مکثی کرد و انگار آراد خونه بود که با صدای آروم تری گفت:
– این جا.. حال آراد خوبه.. منم هرجا که آراد خوب باشه خوبم.. با این که خیلی دلم می خواد ایران زندگی کنیم ولی.. اگه حس کنم تو جو اون جا داره اذیت می شه و بازم شروع می کنه به خودخوری کردن.. دوباره مجبور می شیم برگردیم.
– نگران نباش.. همه چی درست می شه.. مطمئنم این جا جفتتون خوش حال ترید.. وای آفرین باورم نمی شه. یعنی جدی جدی داری شوهر می کنی؟
– آره حالا خیلی کار شاقی هم نیست.. یه مراسم فرمالیته اس دیگه وگرنه ما که خیلی وقته زن و شوهر شدیم..
ناباورانه بهش زل زدم.. می دونستم توی دوستیشون روابط باز و آزادی دارن.. ولی این مسئله بعد از بیماری آراد به صفر رسیده بود..
– راستی می گی؟ آراد و چه جوری راضی کردی؟
– هیچی.. عین بدبختا هر شب آویزونش می شم و انواع و اقسام ترفندهای زنانه رو به کار می برم.. تا بالاخره از فاز پسر پیغمبری در اومد و فهمید در برابر من نمی تونه خودش و کنترل کنه.
با صدای بلند خندیدم و گفتم:
– دیوونه!
– چاره ای نداشتم! همین باعث شد رضایت بده به ازدواج.. یه شب که کارمون تموم شد با عصبانیت پاشد از رو تخت بعد گفت گمشو برو به خانواده ات زنگ بزن بگو ما آخر این ماه برای خواستگاری میایم خونه اشون!
– تو چی کار کردی؟
– هیچی انقدر جیغ زدم و بالا پایین پریدم که دوباره وحشی شد و حمله کرد بهم.. زنگ زدن به مامان اینا هم افتاد واسه فردا صبح!
– خاک بر سرت آفرین.. آبروی هرچی دختره بردی!
بادی به غبغبش انداخت و با غرور گفت:
– بالاخره هرکی یه جوری برای حفظ زندگی و عشقش تلاش می کنه.. اینم روش منه که کاملاً ازش راضی ام.. هم فاله هم تماشا!
– ایشالا خوشبخت بشی و همه چی همون جوری پیش بره که می خوای.. چون واقعاً خوشبختی حقته بعد از این همه تلاشی که کردی..
لبخندی زد و با شیطنت گفت:
– ایشالا خوشبختی قسمت همه.. بذار یه کم سرم خلوت شه.. واسه تو هم خودم آستین بالا می زنم خانوم خانوما.. عشقتم که برگشته.. دیگه وقتشه کار و تموم کنی..
یه لحظه ضربان قلبم از حرکت وایستاد و بدون فکر کافی به اصل منظور آفرین.. با بهت لب زدم:
– تو از کجا فهمیدی؟
– چی و؟
– که میران برگشته!
حالا آفرین بود که داشت بهت زده نگاهم می کرد و پرسید:
– مگه میران برگشته؟
تمام تنم یخ زد و دستام شروع کرد به لرزیدن.. کم کم داشتم منظورش و می فهمیدم که خودشم توضیح داد:
– من.. من منظورم امیرعلی بود.. خودت چند شب پیش گفتی از ترکیه برگشته!
لعنتی به خودم و این حواس پرتم فرستادم که درست مثل وقتی که کوروش درباره امیرعلی باهام حرف می زد.. سوتی دادم.. اونم جوری که دیگه نشه جمعش کرد.
اصلاً یادم رفته بود آفرین.. همیشه به شوخی امیرعلی رو «عشقت» خطاب می کرد.. تا از این طریق هم فکر میران و از سرم بیرون کنه و هم.. بهم بفهمونه جایگاهش برام بیشتر از یه دوسته که انقدر سریع بهش نزدیک شدم و گاردی که همیشه نسبت به جنس مخالف داشتم و براش شکستم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام رمان بدی نیست حداقل برای منی که امشب وخیلی شب های دیگه بیمارستان کشیک هستم و اورژانس بعضی وقت ها یک سکوت خفقان آور دربرمیگیرد که واقعا نیاز به یک سرگرمی دارد هر چند کوتاه درآخر اینکه من خیلی شخصیت میران را دوست دارم برعکس درین که یک آدم چند شخصیتی هست که خود درگیری داره میران تکلیفش کامل مشخصه و برای همه اهداف زندگیش برنامه داره درست و غلطش بماند من فکرمیکنم میران خیلی از درین سر داره و کنار درین زندگیش خراب میشود درین لیاقت ندارد واقعا کسی که با مادرش هرچند بد اون رفتار را میکرد براش مراسم خوب نگرفت و…
خلاصه اینکه شخصیت درین در خیلی جاها بد آموزی دارد ضعیف وبلا تکلیف و خود درگیر و…
هققق چقد خوبه این رمان🥲
وای خدا درین هنوز عاشق میرانهه 😂 😂 😂
خوبه. عروسی آفرین و آراد بهانه میشه برای درین که شاید عاقلانه که نه، ولی از سمت دلش بدون فکر کردن به مسائلی که د موردشون اصلاً نباید فکر کرد نگاه کنه. شاید فرجی شد