رمان تارگت پارت 75 - رمان دونی

 

*
نبود.. هیچ جا نبود.. ساعت پنج و نیم صبحم رد کرده بود و من هر بیمارستان و درمونگاه و حتی کلینیکی که تو راه نشریه تا هتل وجود داشت و شخم زده بودم.. نبود که نبود!
هنوز گوشیش خاموش نشده بود و زنگ می خورد ولی جواب نمی داد.. همین موضوع می تونست احتمال بیمارستان بودنش و رد کنه.. چون اگه کسی می رسوندش بیمارستان صد در صد اولین کاری که می کرد این بود که با گوشیش به خانواده اش خبر بده یا اینکه جواب تماس هایی که باهاش گرفته می شه رو بده!
ولی من با این فکر که شاید گوشیش توی جوب و گوشه کنار خیابون افتاده و گم شده به گشتنم ادامه دادم و باز به هیچ نتیجه ای نرسیدم!
کنار خیابون توی ماشین بودم و پیشونیم و چسبونده بودم به فرمون.. ذهنم انقدر خسته بود و انقدر کمبود خواب داشتم که دیگه به هیچ احتمالی نمی تونستم فکر کنم!
نمی دونستم اسم حس اون لحظه ام چیه.. جدا از خستگی و دردایی که از گوشه به گوشه تن و بدنم و بیشتر از همه سرم.. اعلام وجود می کردم.. عصبانی بودم و نگران!
نگران برای اون دختری که هنوز هیچ بلایی از سمت من به سرش نازل نشده ولی انگار بدجوری تو معرض خطر افتاده بود و عصبانی از دست خودم.. که چرا انقدر این مسئله برام بولد و پررنگ شده!
من مگه همین و نمی خواستم.. ضربه زدن به اون خانواده.. به اون زن.. با تباه کردن زندگی دخترش! حالا اگه بلایی سرش اومده باشه.. یعنی دیگه حتی لازم نیست به ادامه نقشه و برنامه هام برسم و خدا خودش جوری انتقام من و ازشون گرفت که این وسط گناهی پای منم نوشته نشده باشه!
ولی.. عجیب بود که فکر کردن بهش آرومم نمی کرد! من مرگ اون دختر و نمی خواستم! من حتی تباه شدن زندگیش و توسط هر عامل دیگه ای به جز خودمم نمی خواستم!
یه نیرویی وادارم می کرد ازش در برابر همه ناملایمتی ها و خشونت های دور و برش محافظت کنم و سالم و سرِپا نگهش دارم برای وقتی که خودم می خواستم خونش و قطره قطره بمکم!
واسه همین باید همه تلاشم و می کردم برای پیدا کردنش.. که پیش خودم و برنامه هایی که تو این چند ماه گذشته زندگیم و تحت تاثیر قرار داده شرمنده نباشم!
با همین فکرا دست دراز کردم و از پشت صندلی یه بطری آب برداشتم و چند قلپ راهی معده ام کردم و یه ذره اشم ریختم کف دستم و پاشیدم به صورتم که خواب از سرم بپره..
هرچند که خیلی خنک نبود و تاثیر نداشت ولی.. خواب و تا یکی دو ساعت آینده که شاید یه تن لشی پیدا می شد بیاد در اون نشریه رو باز کنه از سرم می پروند!

ماشین و به حرکت درآوردم و راه افتادم تو مسیر برگشت به اون نشریه.. جلوی ساختمون نگه داشتم و قبل از اینکه پیاده بشم یه پیام برای دوست درین فرستادم:
«خبری نشد؟»
اونم مثل من تا صبح بیدار بود و آنلاین که جواب داد:
«نه! پیداش نکردید؟»
«نشریه تعطیله! همه بیمارستانای اطرافم گشتم.. خبری نیست!»
«ای داد بیداد! خبر بدم به داییش؟»
تو این گیر و دار مدام این سوال و تکرار می کرد و اعصاب من و خط خطی.. واقعاً فکر می کرد تو این شرایط.. من می تونستم خودم و کنار بکشم تا داییش بیاد و دست به کار شه واسه پیدا کردنش؟
نتونستم حتی تو همون پیام خشمم و مخفی کنم.. انقدر خسته و کلافه بودم که دیگه کنترلی روی اعصابم نداشتم:
«گفتم نه! اجازه بده یکی پیدا شه بیاد در این خراب شده رو باز کنه.. اگه مطمئن شدیم این تو نیست بعد هرکاری دوست داری بکن!»
«فقط.. می ترسم دیر بشه.. همین!»
«دیر نمی شه! خانواده داییشم کاری نمی تونن بکنن جز اطلاع دادن به پلیس که اونا هم باید صبر کنن دو سه روز از گم شدنش بگذره بعد اقدام کنن! فعلاً تنها کاری که می تونیم بکنیم.. صبر کردنه!»
«باشه! من منتظر می مونم!»
یه بار دیگه شماره مدیر نشریه رو گرفتم و وقتی بازم با پیغام خاموش بودن مواجه شدم از ماشین پیاده شدم و بی هدف مشغول دور زدن ساختمون شدم..
می خواستم یا یه نشونه از اومدن درین تو این ساختمون پیدا کنم.. یا یه دری یه پنجره ای.. جایی که بشه یواشکی ازش رفت توی ساختمون.. حتی اگه جرم محسوب بشه و من بابت این کارم مجبور بشم جواب پس بدم و پام به کلانتری برسه!
ولی انقدر زده بودم به سیم آخر که این چیزا برام اهمیتی نداشت.. پشت ساختمون پنجره داشت ولی هم بالا بود و هم حفاظ های جلوش اجازه نمی داد که حتی با شکستن شیشه بتونم برم تو و خب تعجبی هم نداشت!
نمی تونستم باور کنم.. نمی شد که یه دختر در عرض چند ساعت.. یا شاید حتی چند دقیقه نیست و نابود بشه و از هیچ طریقی نشه پیداش کرد!
حالا دیگه فقط دو تا احتمال وجود داشت.. یا هنوز توی این ساختمون بود.. یا.. یه نفر دزدیده بودتش و بلایی به سرش آورده بود که.. بعداً صداش در می اومد!
انقدر فکر دوم آزار دهنده بود که برای شاخ و برگ پیدا نکردنش.. گوشیم و درآوردم و یه بار دیگه با نهایت ناامیدی شماره و درین و گرفتم!
خدا خدا می کردم جواب بده.. حتی اون لحظه انقدر مایوس و کلافه بودم که راضی می شدم اگه کسی که دزدیده بودش این تلفن لعنتی رو جواب می داد و من و از بلاتکلیفی درمی آورد..

ولی بازم هیچی به هیچی و من همینکه خواستم تماس و قطع کنم.. صدای بی نهایت ضعیفی به گوشم خورد که مطمئن بودم تا چند دقیقه یا حتی چند ثانیه قبل نبود!
خلوتی و سوت و کوری کوچه تو این ساعتی که هنوز مردم از خونه هاشون در نیومده بودن باعث می شد کوچکترین صدایی رو تشخیص بدم واسه همین تا جایی که می تونستم خودم و چسبوندم به دیوار ساختمون و پنجره ای که به اندازه یک متر بالاتر از من قرار داشت!
صدا قطع شد و منی که یه چشمم به گوشی توی دستم بود دیدم که همون موقع تماسی که با گوشی درین گرفته بودمم قطع شده..
برای اینکه احتمال توی سرم و به صد در صد برسونم راه افتادم سمت ماشینم و آوردمش تو این کوچه باریک و درست زیر پنجره نگهش داشتم..
از رو کاپوت بالا رفتم و روی لبه سقف وایستادم.. حالا دیگه درست رو به روی پنجره بودم و اگه اون صدای ضعیف از تو این خراب شده می اومد.. خیلی واضح تر به گوشم می رسید..
یه بار دیگه شماره درین و گرفتم.. صدای آهنگش پخش شد.. واضح شنیدمش.. اینبار خودم تماس و قطع کردم و همینکه به دنبالش اون آهنگم قطع شد دیگه جای هیچ شک و تردیدی باقی نموند که درین.. از دیروز تا حالا توی این ساختمونه!
پشت شیشه پنجره پرده کرکره ای نصب شده بود و من هیچی از اونور تشخیص نمی دادم.. ولی حالا دیگه حتم داشتم باید همینجا بمونم و تکون نخورم تا وقتی یکی پیداش بشه!
از روی ماشین اومدم پایین و دوباره راه افتادم سمت درش.. شروع کردم مشت کوبیدن به در و صدا زدن درین.. یه احتمالی می گفت شاید بیهوش شده و حالا با این سر و صداها بیدار بشه و بفهمه دور و برش چه خبره!
البته اگه خوش بینانه به قضیه نگاه می کردم که تنهاس که کسی همراهش تو اون ساختمون نیست.. که واقعاً از خدا می خواستم همین باشه وگرنه.. هیچ معلوم نبود چی می شد! یا در واقع.. چه فاجعه ای به وجود می اومد!
چند دقیقه ای مشت کوبیدم و صدا زدم.. ولی هیچی به هیچی.. حتی کسی هم نیومد توی کوچه که بفهمه سر و صدا مال چیه!
انگار منطقه تجاری بود و اکثر این خونه ها شرکت هایی بودن که از خونه های مسکونی برای کارشون استفاده می کردن و هنوز یکی دو ساعتی تا شروع تایم اداری مونده بود!
نفس عمیق و درمونده ام و فوت کردم و دوباره برگشتم تو ماشین و جلوی در پارکش کردم که متوجه رفت و آمدا باشم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x