رمان تارگت پارت 89 - رمان دونی

 

– با کی؟ سمیع؟ من دیگه با اون آدم مزخرف چه حرفی دارم بزنم؟
– آهان! آخه خیلی خونسرد داشتی گوش می دادی.. واکنش سمیعم که خیلی عجیب غریب بود.. گفتم شاید قبلش تو توضیح دادی براش..
– درست فکر کردی.. ولی توضیحاتم و به رئیس هتل دادم.. نه به سمیع! لابد خودش سمیع و توجیه کرده دیگه!
با چشمای گشاد شده.. ناباورانه صداش زدم:
– میــــران؟
واکنشش به این حجم از تعجب منم فقط تکون دادن سرش به چپ و راست بود و من با همون بهت گفتم:
– من خودم تا حالا یه بار بیشتر رئیس هتل و ندیدم.. همه دیگه باور کردن رئیس ما سمیعه.. اون وقت تو واسه همچین مسئله ای بهش زنگ زدی؟
– یه جوری حرف می زنی انگار رئیس منم هست! خوبه بهت گفتم از دوستای دبیرستانمه! بعدشم.. مسئله کوچیکی نبود.. منم خوشم نمیاد فکر کنه حالا که آشنا در اومدیم قراره از این موقعیت سوء استفاده کنی و نیای سر کار.. واسه همین باید توضیح می دادم که همچین فکری نکنه!
یه جورایی ازش ممنون بودم که این موضوع براش مهم بوده و من و اینجا هم به حال خودم ول نکرده که مورد هدف تیربار حرفای سمیع قرار بگیرم.. ولی هنوز به خاطرش شرمنده بودم و گفتم:
– حالا چی گفت؟ واکنش بدی نشون نداد؟
جوابش فقط شد یه نگاه عاقل اندر سفیه به این معنی که خودت چی فکر می کنی.. ولی من انقدر خسته بودم که به چیزی نمی تونستم فکر کنم.. هرچند که حدسش سخت نبود.. به نظرم هیچ آدمی تو دنیا پیدا نمی شد که بتونه به میران واکنش بدی نشون بده.. مخصوصاً وقتی با نهایت منطق طرفش و ساکت می کرد!
یه کم بعد.. از سکوت و آرامش ماشین و اون صندلی های زیادی راحت استفاده کردم و سرم و چسبوندم به پشتی صندلی و چشمام و بستم..
ولی ذهنم آروم نبود که بخوام بخوابم و تو همون حال دغدغه اون لحظه ام و به زبون آوردم:
– مونده غول مرحله سوم!
– چی؟
چشمام و باز کردم و با ناراحتی لب زدم:
– از دو تا غول سخت که تقوی و سمیع بودن گذشتم.. البته با کمک تو! حالا مونده مرحله آخر که رد شدن از راه پله خونه امونه!
– غولشم حتماً زن داییته نه؟
– دقیقاً!
– مگه دوستت نگفته شب اونجا موندی؟
– آره ولی.. همین شب موندنا تو خونه دوستم دیگه زیادی داره شک برانگیز می شه و صد در صد زن داییم به خاطرش یه حرفی بارم می کنه.. هرچند که امیدوارم فقط تو همین مرحله تیکه انداختن بمونه و یهو هوس نکنه ضربه های کاری بزنه که امشب اصلاً توانش و ندارم!

– تو این مرحله هم اگه.. کمکی از دست من بربیاد دریغ نمی کنم!
همونطور که سرم چسبیده به صندلی بود روم و به سمتش برگردوندم و لبخند زدم:
– چی مثلاً؟
نه گذاشت نه برداشت.. با نهایت پررویی جواب داد:
– یه ماساژ اساسی اینجور موقع ها خیلی کمک می کنه واسه رفع خستگی.. می تونم همین الآن برم تو یه کوچه خلوت.. صندلی های پشتم که جا داره!
معذب و خجالتزده صاف نشستم رو صندلی و بی دلیل صدام و صاف کردم!
– راستی.. جریان تقوی چی شد؟ باهاش حرف زدی امروز؟
لبخند نیم بندی که رو لبش نشست.. نشون می داد خنده اش گرفته از این تغییر موضوع ناشیانه من.. ولی خوشبختانه بهش اشاره نکرد و جواب داد:
– آره..
– آره؟ پس چرا هیچی نمیگی؟ چی شد؟ چی گفت؟
– خب معلومه.. انکار کرد! ولی من چیزی که باید می فهمیدم و فهمیدم و همه شک و تردیدا برطرف شد!
– چه جوری؟
– وقتی از ساختمون دانشگاه زد بیرون انقدر عصبانی بود که نفهمید پشت سرشم و دارم صدای حرف زدن تلفنیش و می شنوم!
نیم نگاهی بهم انداخت و با پوزخند سرش و تکون داد..
– داشت با مسئول اون نشریه درپیت حرف می زد!
لبای لرزونم و به زور از هم فاصله دادم..
– راست میگی؟
– اوهوم!
– چـ.. چی می گفت بهش؟
– شر و ور! همون چیزایی که خودمون حدس زدیم.. که تو قرار بود تا ظهر نگهش داری و.. زیر و قول و قرارمون زدی و.. چرا نگهبان و توجیه نکردی و.. چرا اون مطالب و از بایگانی برنداشتی و.. از این حرفا! اون جاش که هیچی.. همه جاش سوخته بود از اینکه تو تحقیق و سر وقت گذاشتی رو میزش!
تمام بدنم تو ثانیه ای یخ زد.. میران چرا انقدر عادی داشت درباره این اتفاق حرف می زد؟ یا شایدم.. رفتار اون طبیعی بود و من زیادی احمق بودم که هنوز فکر می کردم همه این حدسا اشتباهه و.. اون احتمال تصادفی بودن همه چی واقعی تر به نظر می رسه!
نتونستم منتظر بمونم تا بهم نگاه کنه و این حال پریشون شده ام و تشخیص بده و قبل از اون خودم همه درد اون لحظه ام و به زبون آوردم:
– الکی میگی دیگه.. نه؟
نیم نگاهی بهم انداخت و ماشین و تو ترافیک نگه داشت.. ولی همون نیم نگاه کافی بود تا احتمالاً رنگ و روی پریده ام و تشخیص بده و اخماش تو هم فرو بره..
– یعنی چی؟
– یعنی.. یعنی فقط واسه شوخی و چه می دونم.. ترسوندن من اینا رو میگی؟
– ترسوندن؟ چرا باید با این حرفا بترسی؟

– ترس نداره میران؟ من تا الآن امید داشتم که فکر و خیالا و حدسامون غلطه و اصلاً تقوی در جریان این اتفاقا نیست.. حتی اگه فقط انکار می کرد و تو هیچی از حرفاش نمی شنیدی خیالم راحت تر بود.. ولی حالا.. شبیه فیلمای جنایی شد.. یعنی چی که قرار بود من تا ظهر اونجا بمونم؟ اصلاً چرا باید همچین کاری بکنه؟ فقط برای اینکه نمره نگیرم؟ خب بعدش چی؟
دستم و رو پیشونی یخ زده ام گذاشتم و نالیدم:
– وای خدا! چرا باید تا این حد از من بدش بیاد که واسه عذاب دادنم نقشه بکشه؟
– حتماً لازم نیست خودت کاری کرده باشی.. خیلیا به تلافی کار یه آدمی.. از یکی دیگه که یه ربطی به اون داره انتقام می گیرن..
– یه آدم باید خیلی رذل باشه که همچین کاری بکنه!
چند ثانیه متعجب و ناباور بهم زل زد.. من حیرون و مبهوت این کار تقوی و دلیلی که ازش سر در نمی آوردم بودم و میران داشت از این ترس و وحشتی که دلم و پر کرده بود تعجب می کرد.. یا شایدم حرفی که به زبون آوردم.. هرچند که حقیقت محض بود!
تا اینکه بالاخره با بوق ماشین پشتی جفتمون به خودمون اومدیم و میران حرکت کرد..
– من.. من هنوز نفهمیدم اینهمه ترست واسه چیه؟
– یارو دیگه اعتراف کرده یه دردی داره.. یه جوری از من متنفره که با چند نفر دیگه همدست می شه تا دمار از روزگارم دربیاره.. این آدم.. چند وقت دیگه.. یه نقشه دیگه نمی کشه؟ یه بلای دیگه سرم نمیاره؟ من حتی نمی تونم برم ازش بپرسم علت این کاراش چیه چون همه چی و انکار می کنه.. اگه می خواست چیزی بدونم تا الآن بهم می گفت.. هدفش فقط چزوندن منه میران.. اونم به بدترین شکل.. با بی رحمانه ترین روش ها که خودت دیدی.. این من و می ترسونه!
– دیگه واقعاً داره بهم بر می خوره.. تو فکر کردی من انقدر بی رگم که بشینم تماشا کنم اون عوضی بعد از ناموفق بودن این نقشه اش چه قدمی می خواد برداره واسه اذیت کردن تو؟
زبونم به کل لال شد با این حرفش و لحن پر عتاب.. یه جوری گفت که باورم شد جدی جدی بهش برخورد با این حرف..
در صورتی که من فقط داشتم از ترسای خودم حرف می زدم و نمی خواستم میران و زیر سوال ببرم.. انگار این رابطه از طرف میران خیلی جدی تر از چیزی بود که فکرش و می کردم.. وگرنه یه آدمی که فقط یه هفته اس با یه دختری دوست شده.. خودش و موظف نمی دونه که تا این حد درگیر زندگی و مشکلات اون دختر بشه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یکی
یکی
2 سال قبل

نویسنده خسته نباشی
فقط اگه یکم جلو ببریم خیلی بهتر میشه چون احساس می کنم داره کش دار میشه و ح.صله خواننده کمتر میشه
ممنون

Hediyeh
Hediyeh
2 سال قبل
پاسخ به  یکی

دقیقا

اتنا
اتنا
2 سال قبل

کم بود😪😪
یکم بیشتر بزار. بابا دق کردیم کی ما این این دختره رو بدون خجالت میبینیم. کی این میران که به خودشم اعتراف کرده عاشق هست رو میبینیم؟؟؟؟
خدایاااا صبررررررر عیوووووووب

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
2 سال قبل
پاسخ به  اتنا

اخ گفتی دوست دارم اون لحظه بیاد که میران عاشقش میشه بعد درین بفهمه که میران با نقشه اومده

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  سمانه بلوطی

آره دیقا😐چ شود
من عاشق اون لحظه ام

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  اتنا

😂😂

....F
....F
2 سال قبل

یکم طولانی تر لطفاً

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x