رمان تارگت پارت 95 - رمان دونی

 

یه کم فکر کردم با درموندگی لب زدم:
– فکر می کنی باور کنه؟
– آره بابا.. انقدر رو نده به این جماعت! اصلاً بر فرض که باور نکنه.. تو وقتی این حرف و بهش می زنی که دیگه کار از کار گذشته.. خواستگارا رفتن و تو هم جواب منفیت و به خانواده داییت دادی.. تازه اگرم باور نکرد و ادا درآورد.. زبونت و پیشش دراز کن.. بگو من به خاطر همچین چیزی باید قسم بخورم که باور کنی؟ یعنی من دارم بهت دروغ میگم؟ یعنی انقدر به من بی اعتمادی؟ از این حرفا دیگه!
پیشنهاد بدی نبود.. هرچند که عالی هم نبود ولی خب تو این زمان کم دیگه تصمیم بهتری نمی تونستم بگیرم و بهتر بود که یه بارم با نظر آفرین پیش برم..
– مطمئنی جواب میده؟ سنگ رو یخم نکنه آفرین؟
– شک نکن! می دونی من چند بار با همین حرفا کاری کردم که آراد فرداش با چند تا شاخه گل اومد منت کشی و کلی هم معذرت خواهی کرد بابت شکاک بودنش؟
نفس عمیقی کشید و با ناراحتی اضافه کرد:
– البته اون آراد.. نه این آرادی که با یه من عسلم نمی شه خوردش!
لبخند غمگینی رو لبم نشست.. عادت نداشتم که آفرین وقتی از آراد حرف می زنه انقدر افسرده و غمگین باشه.. همیشه حتی از پشت تلفن هیجان و شوری که توی لحنش می نشست وقتی که اسم آراد و به زبون می آورد حس می کردم و حالا.. این حال و هواشون خیلی برام غریبه بود!
– هنوز حرف نزدی باهاش؟
– نزدم.. و نمی زنم! تا وقتی عین آدم نیاد جلو و نگه چه مرگشه و چرا یهو از این رو به اون رو شده! هرچند که.. اونم راضی تره که من دیگه هیچ وقت باهاش حرف نزنم!
– با لجبازی که چیزی درست نمی شه آفرین. شاید اونم منتظر توئه.. شاید از یه چیزی ناراحت شده و تو خودت نمی دونی و اونم به غرورش برمی خوره که درباره اش حرف بزنه.. ازش بپرس دردش و..
– تو این یکی دو هفته همیشه اونی که پا پیش گذاشته واسه حرف زدن بعد از بحث و قهر چند ساعته من بودم.. پس غرور من چی؟ فقط مال اون مهمه؟ خب یه بارم اون عین آدم حرفش و بزنه قبل از اینکه من بخوام به التماس بیفتم.. علم غیب که ندارم حدس بزنم چشه.. خودش باید حرف بزنه دیگه خبر مرگش!

دلم می خواست بگم همین تویی که انقدر راحت میگی «خبر مرگش» اگه بفهمی یه بلایی سرش اومده قهر و ناراحتی و غرورت و فراموش می کنی و پرواز می کنی سمتش..
ولی چیزی نگفتم چون تو این قضیه به نظرم آفرین حق داشت و من دیگه داشتم کم کم به این نتیجه می رسیدم که شاید حضور من به عنوان یه نفر سوم موثر باشه و حداقل بتونم از زیر زبون آراد حرف بکشم و بفهمم علت این کاراش چیه!
البته بعد از اینکه دغدغه های فکریم کم شد و ذهنم آروم گرفت!
– خیله خب.. قطع کن من یه زنگ به میران بزنم بعد می گیرمت!
– باشه عزیزم منتظرم!
بعد از قطع تماس سریع خواستم شماره میران و بگیرم.. ولی یه لحظه ترسیدم از اینکه در ادامه صحبتمون بحث و بکشونه به فردا و اینکه چیکاره ام و وقتم آزاد هست یا نه..
واسه همین ترجیح دادم بهش پیام بدم:
«سلام رسیدی خونه؟ بیداری؟»
×××××
تازه لباسام و عوض کرده بودم و برگشتم پایین یه چیزی بخورم که پیام درین رسید و کوتاه جواب دادم:
«بیدارم!»
گوشی و گذاشتم رو جزیره و رفتم سراغ یخچال.. تنها چیزی که اون لحظه میل و حوصله ام می کشید به خوردنش همون ماکارونی بود که هنوز یه مقدار ازش تو یخچال مونده بود.
ظرفش و درآوردم و گذاشتم تو ماکروفر و تا گرم شه گوشیم و یه بار دیگه چک کردم..
«چیکار می کنی؟»
«می خوام شام بخورم..»
هنوز سین نخورده بود که تو پیام بعدیم اضافه کردم..
«ماکارونی!»
«خودت درست کردی؟؟؟؟»
نگاهی به چند تا شکل متعجبی که فرستاده بود انداختم و همزمان با بلند شدن صدای بوق ماکروفر نوشتم:
«نه.. تو درست کردی!»
تا غذا رو بکشم تو بشقاب و بشینم و مشغول خوردن بشم چند دقیقه ای طول کشید که دیدم درین چند تا پیام پشت سر هم فرستاده..
«از اون روز مونده؟
میران نخوریشا!
مسموم می شی..
اون دیگه خراب شده!
بریزش دور!
میــــــران؟»
مسلماً باید بعد از خوندن این پیامایی که غریبه بودم باهاش.. با خیال راحت از اینکه من و نمی بینه.. یه اخم عمیق بین ابروهام می نشوندم و عصبانی می شدم از اینکه به خودش تا این حد اجازه دخالت تو امور زندگیم که فقط به خودم مربوط می شه رو داده!
ولی این لبخند کجی که رو لبم نشست.. هیچ سنخیتی با تصوراتم نداشت و حتی عصبانیتی هم تو وجودم حس نمی کردم..
اینبار به جای نوشتن یه سلفی از خودم و بشقابم براش فرستادم که چند تا شکلک پوکر فیس فرستاد و چیزی نگفت.. دختره رو ول می کردی تا آخر مکالمه فقط با شکلک حرف می زد و جواب می داد و انتظار داشت که تو هم منظورش و تو همه پیاما بفهمی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا
اتنا
2 سال قبل

بله بله اقا میران چیرفکر کردی دل و دادی رفته خودت حالیت نیس😜🙃

هدیه
هدیه
2 سال قبل

چرا انقدر کوتاه پارت میزارین؟

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x