نشست و با خنده ادامه داد
کلا انگار هیچ کسی رو حساب نمیکرد
_فکر کن……پسرِ من برای دختر مردم ظرف بشوره اونم پسری که تو خونه ی خودش دست به یه لیوان نزده اونوقت من بشینم یه گوشه و قربون صدقه ی زنش برم
_مگه شما خونه ی عموی من ظرف میشوری که حرص ظرف شدن پسرت برای زنشو میخوری؟
با اومدن صداش زنه جا خورد انگار انتظار نداشت پسره حرفاشو بشنوه
_مگه من خونه ی پدرم کار میکردم که خونه ی عموت کار کنم محمد طاها من فقط……
بهش محل نذاشت خونسرد رفت کنار مادربزرگش نشست و پا رو پاش انداخت
_قبل از اینکه حاج حقی دو دونگش بشه چند دهنه حجره وسط بازار اونم با کمک حاجی ام
کارگر داشتین تو خونتون؟؟
با حرص جوابشو داد
_حداقل مثل بعضیا کارگر نبودیم
_چون فقط برای بعضیا ارباب بودین همونه هوا برتون داشته
ولی….. برای ما صاحب نیم دونگ حجره هم همونه فرقی نداره……
سرخ و سفید شدن زنه یعنی کوچیک بزرگشون از این پسره حساب میبرن
ولی حقشه تا اون باشه صداشو سر یه بی زبون بلند نکنه
یه کوچولو به من نگاه کرد و خجالت کشید چون پسره پتشو ریخته بود رو آب
خب مگه مجبوری زن حسابی؟
_محمدطاها، عمو کافیه
_بس میکنم ولی برام جای سواله
بعد از سی سال زنِ عمو و عروس اینجا بودن
چرا هنوز نمیدونی با مادر جون چطوری باید صحبت کنی؟
بیچاره اینم زورش نمیرسه فقط میگه بس کن هیچ کسم به حرفش گوش نمیده
خودشم مثل دوروز پیش که از نگاهش ترسیده بودم زن عموشو نگاه میکرد
#جزرومد
#پارت۸۰
_منکه چیزی نگفتم پسرم……بهتر نیست آرومتر باشی جلوی غریبه ها؟
درسته واقعا غریبه ام ولی دلیل نمیشه تو روم بگه؟! کلا این اخلاق مضخرفشون به هم رفته شعور……پایین
هر چند ،اگه یه نفر تو روی منم به مادرم توهین کنه جوابشو میدادم
راستی مادر خودش گذاشت؟ باباش کجاست اصلا ؟چرا تنهاست؟
_ما اینجا غریبه نداریم عروس……محمد طاها توام تمومش کن
با چیزی که تو این دو روز ازش دیدم باید دیگه ساکت بشه چون مادربزرگش گفت
که بعد از چند دقیقه سکوت یعنی حق با من بود
حاج خانوم صورتش آرامش داشت مثل آدمی که خیالش راحت باشه
بدم نیست آدما یدونه از این بادیگاردا داشته باشن که کسی چپ بهشون نگاه نکنه اینطوری کمتر دلشون میشکنه
تقریبا یک ساعت گذشت ایناهم انگار نه انگار که اونطوری با هم بحث کرده بودن و از خجالت همدیگه دراومده بودن
هرچند رفتاراشون بیشتر نمایشی بود تا واقعی
سوگند و سُرمه کنارم بودن
داشتیم حرف میزدیم یعنی اون دونفر از من و زندگیم میپرسیدن بیشترم سوگند منم جواب میدادم ولی خیلی تعجب کردن وقتی گفتم با مادرم سبزی سرخ میکردیم
_حاج خانوم آقا امیر طاهر اومدن
عالیه خانوم بود امیر طاهر کیه؟
همه ماتشون برد و من نگاهم بین همشون چرخید
و یه لحظه روی صورت اون که کلافه بود وایساد
رئیس باز چیشده؟ رئیس؟؟منم بهش بگم دیگه خداروهم بنده نیست همون پسره بهتره
محمد طاها_تو بهش دهن لقی کردی؟
امیر حسام_دیوونه ام مگه؟ نمیدونم تو خوشت نمیاد تو جمعمون باشه؟حتما بابا بهش گفته
#جزرومد
#پارت۸۱
مگه کی بود که این نیومده برزخ شده و اخماشو ریخته…..
از ورودیه سالن رد شد و اومد داخل
موهای جو گندمی و خوشتیپ مثل جوونا قد بلندم تو اینا ارثیه انگار به جز عمو البته
همه باهاش سنگین سلام و احوال پرسی کردن و رسید به پسره
تا خواست بهش دست بده دستاشو گذاشت تو جیبش و مرده یه خنده ی زورکی کرد
انگار وسط فیلم سینمایی ام مگه میشه این مدل رفتار کردن که هیچ کسو حساب نیاری
خیلی بیشعوره ….قد باباش سن داره
پسره ی مغرورِ بی خود که اینطوری ضایش کرد
_قرار نبود بیای……
_برای اومدن به خونه پدرم باید از تو اجازه بگیرم
پدرم؟؟مگه اینجا خونه ی حاجی نیست؟؟
نشست و با تحقیر به مرده نگاه کرد
چرا کسی نمیگفت این آدم کیه؟
_اینجا خیلی وقته دیگه خونه ی تو نیست…..با این حرفا تن حاجی رو نلرزون
_امروز برای دعوا با تو نیومدم
بهم نگاه کرد و اومد سمتم
_خوش اومدی عمو جون
دست انداخت دور شونه ام بغلم کرد
عمووو……مگه سه تا بیشتر بودن؟بابای من
بابای سوگند…..بابای…… یعنی این بابای خودشه؟؟
پس این همه احترام و شما و ایشون با مادربزرگش رسید به اینطوری حرف زدن با باباش؟
#جزرومد
#پارت۸۲
منو از خودش دور کرد و من هول شده سلام کردم
نمیدونم چرا به صورتم خیره بود
_سلام به روی ماهت
همه نشستیم و اون شروع کرد به سوال پرسیدن
اونم سوالایی که دوساعت پیش به بقیه جواب دادم
دانشگاه، ازدواج ،مادرت، خودت ،خونتون و بالاخره تموم شدن
حوصلم دیگه واقعا سر رفته بود ای کاش میشد برم بالا
نمیدونم چرا پسره از همیشه ساکت تر بود و با اخم داشت بقیه رو نگاه میکرد جو بدی بینشون بود و منی که غریبه بودم میفهمیدم یه چیزی این وسط درست نیست
عمو و امیر حسامم داشتن حرف میزنن حاج
خانومم تو آشپزخونه بود
همش دوست داره خودش بالا سرکارا باشه
بالاخره سوگند بلندم کرد و منو برد پیش خواهرش
_بیا بریم اونور اینا حرفای مردونه میزنن
خودش خوب بود و خون گرم مثل برادرش و برعکس سرمه که میفهمیدم ازم خوشش نمیاد
شایدم کلا زیاد صمیمی نمیشه
بیشترم مثل مادرش تو گوشی بود
سوگند با اینکه دوسال ازم کوچیکتر بود ولی دنیاهامون و چیزایی که ازش حرف میزدیم زمین تا آسمون با هم فرق داشت البته بعد از بازجویی اینبار من بیشتر شنونده بودم و اونا میگفتن
یه چیزی ام فهمیدم سُرمه که ازم یک سال بزرگتر بود انگار نزدیکای نامزدیشه
_خب بچه ها حرف بسته بیاید سر میز
همشون بلند شدن و رفتن اون طرف منم آخر از همه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 98
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فکر کنم سرمه از محمدطاها خوشش میاد حالا دختر عموی جدید رو رقیب خودش میبینه چون تو یه خونه هم زندگی میکنن