_مادر چرا چیزی نمیخوری؟
اصلا اشتها نداشتم و فقط منتظر بودم ببینم میخواد چی بگه؟
اگه یه ذره شک داشتم داره دروغ میگه همین الان وسایلمو جمع میکردم و میرفتم و پشت سرمم نگاه نمیکردم
به چشمای حاج خانوم نگاه کردم
اگه ازش بخوام مادرمو ببخشه و نذاره پسر ازش شکایت کنه چی؟
ولی خودش ده بار گفته اگه فکر خرابش به جایی برسه دیگه حتی به حرف این زنم که براش خیلی عزیزه هم گوش نمیده
_گرسنم نیست…..
دستمو گرفت
_مریض شدی؟از بعد از ظهر تا حالا بی حالی
از صدقه سر اونیه که منو سکته میده ولی خونسرد داره غذاشو میخوره
_نه…..خوبم
نگاهش بهم خورد و بعد به مادربزرگش
دست از خوردن کشید
یه ذره مکث کرد
ترسناک بود حداقل برای من چون اصلا نمیفهمیدم چی تو سرشه
_مادر من یه تصمیمی گرفتم
حاج خانوم برگشت سمتش
_چی مادر؟؟
_از وقتی دختر عمو اومده….
دختر عمو؟؟ تازه بهم میگه دختر عمو؟؟
چشم چرخوندم و دیدم همه با دقت دارن بهش گوش میدن
_میبینم کنار من معذبه و زیاد راحت نیست…..
#جزرومد
#پارت۱۲۵
زحمت کشید اینو که خودم اول بهش گفتم
حاج خانوم دستمو یه ذره فشار داد و با خنده بهم گفت
_آره قربونش برم….بچم حیا داره
_البته به دختر عمو هم گفتم……میتونه قبول کنه میتونه هم نه……
چقدر زرنگ داره یه جوری نشون میده که به نفع من داره یه کاری میکنه تا حاج خانم راضی بشه
رو کرد به من با همون خونسردی و اعتماد به نفسش
_بهتره یه صیغه ی محرمیت بخونیم……
چی گفت؟الان به من گفت محرم بشیم؟؟
_محمد طاها…..میفهمی چی داری میگی؟
اولین صدایی که بلند شد
امیر حسام بود
_آروم بابا جان…..محمد طاها عمو میدونم بی گدار به آب نمیزنی ولی آخه……
_عمو تا حالا کی دیدی فکر نکرده تصمیمی بگیرم و حرف نامربوطی بزنم؟؟
اگه این حرفش نامربوط نیست پس چیه؟
اصلا چی فکر کرده که با یه فکر مریض میتونه هر غلطی دلش خواست بکنه
امیر از سر میز بلند شد
_نه….برای همین ازت تعجب میکنم
و از پیشنهاد مسخره ت خندم میگیره
حاج خانوم_محمدطاها…..
اونم بلند شد و روبه روش وایساد
و با تمسخر گفت
_من فقط برای راحتیه خودش گفتم……حالا تو چرا حالت اینه مشکلت چیه؟
#جزرومد
#پارت۱۲۶
لحنش جوری بود که انگار مچشو گرفته باشه
_بس کن……تو انقدر ساده به همه چیز فکر نمیکنی هزار تا راه دیگه هست ولی تو میگی صیغه…….چی تو سرته اونو بگو
عمو جلو اومد
دارن به خاطره من دعوا میکنن؟
امیر حسام چرا اینطوری میکنه؟
اگه نمیدونستم شیدا رو دوست داره فکر منم خراب میشد
_مادر جون میدونم همیشه با عقلت تصمیم میگیری……ولی شیدا چی؟حرفاتو مگه با اون نزدی؟
_حالا که همه میدونید حواسم مثل همیشه به تصمیمام هست پس شلوغش نکنید
اون شبم با حاج حقی حرفامونو زدیم قرار شد تا چند ماه دیگه مراسم عقد و عروسی رو بگیریم
درضمن وقتی گفتم این صیغه برای راحتیه ریحانه اس یعنی قرار نیست اتفاق دیگه ای بیوفته
چه جوری روش میشه این حرف و تو جمع بزنه
_آقا رو……مگه تو میتونی جلوی خودتو بگیری وقتی زنت حساب میشه……
یعنی چی؟
خدایا منو از این جهنم راحت کن
یه دفعه چنان دادی زد که از جا پریدم
_خفه شو……همه رو مثل خودت نبین
گفتم محرم میشیم موقف تا موقعی که من ازدواج کنم و اون تو این خونه س
ولی تو جوابمو ندادی……درد تو چیه ؟اصلا کجای قضیه ای که مخالفی؟
_عمو جان……منظور امیر حسام اینکه…..
_منظورش هر چی که هست من حرفمو زدم
مادر شما منو میشناسی بر عکس بعضیا رو هوا حرف نمیزنم
نگاهش رفت سمت امیر
منظورش اون بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 121
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.