_ این، چجوری؟ یعنی چی؟ چجوری خودم خبر ندارم؟

 

سرخوش خندید و میوه‌ی دهانش را قورت داد:

_ خب قرار بود خبر دار نشی دیگه…یه آژانس گردشگری بود، بهشون گفتم که زبانت خوبه، همچین یکم هم شرایطتو که توضیح دادم بیشتر موافقت کردن، اما مدارک تحصیلیت هم اونایی که میدونستم چیاس رو خودم برداشتم بردم نشون دادم، پس همه چی جور شد!

 

بغض کرده نزدیکش شدم، بهترین خبر زندگی‌ام شده بود:

_ کیمیا، نمیدونم چی بگم!

 

خندید و دستم را به ملایمت کشید:

 

_ نمیخواد چیزی بگی، همینجا بشین با برادرزاده‌م یکم حرف بزنم ببینم به کجا رسیده این توله سگ!

 

خندیدم و او با ذوق گوش به شکمم چسباند، انگار نه انگار مادر دوتا بچه باشد!

مشغول حرف زدن بود و من درحال دید زدن قرارداد کاری، ذوق هنوز در وجودم حس میشد و حتی تکان‌های کوچولو‌ام برای ذوق من مشهود بود.

 

چندباری هم کیمیا برای تکان‌هایش ذوق کرد، همه را خنداند، حتی چندبار محمد قصد داشت دستش را جلو بیاورد تا حسش کند، اما انگار اعتقاداتش کنترلش میکرد، تا به نامحرم تا حد امکان تماس نداشته باشد!

 

وحید هم رسید، او هم تبریک گفت و تاکید کرد که برای تایید این قرارداد حتما باید امضا کنم، از آنجایی که ندیده بودندم و شرایطم خاص بود، در قرارداد ذکر کردند که تا یک ماه اول کار ازمایشیست و برای اینکه از اطمینان کار من خیالشان راحت شود، مقداری هم ظاهراً سفته گرفته بودند!

 

به گفته‌ی وحید که چندان رقم زیادی نیست و من از پسش برخواهم امد و در صورتی هم که اگر بخواهد از سفته سو‌استفاده کند، قطعا خودش یقه‌یشان را خواهد گرفت.

 

#پارت۵۹۲

 

 

 

 

 

سر همین‌‌ها هم با خیال راحت امضا کردم، راضی بودم و خوشحال، همه خوشحال بودیم.

محمد رفت و با شیرینی برگشت، تا شب هم کیمیا و وحید کنارمان بودند و سپس بخاطر پسرهایشان ناچار شدند که برگردند.

 

با محمد غروب را روی تخت حیاط گذراندیم و تخمه شکاندیم، حرف زدیم، از آینده و اتفاقاتش، بهرحال رویای قشنگی میشد، زندگی هم می‌توانست قشنگ باشد، اگر با رویاها پیش میرفت!

 

دقیقا وقتی که محمد جلوی پایم پایین تخت خم شد و دمپایی‌هایم را گذاشت، چشمانم در نگاهی گره خورد که ماه‌ها از آن فراری بودم!

 

 

راوی

 

 

 

ماشین را پشتشان پارک کرد، روستای خاله‌ی وحید بود، میدانست اگر دنبالشان کند به چیزی خواهد رسید، دید که با پای پیاده به سمت انتهای خانه‌های مسکونی رفتند، نمیخواست آنها ببینندش، پس ماشین را حرکت داد و در یکی از کوچه‌ها به دور از دید بقیه پارک کرد.

 

پیاده شد و به دنبالشان پیاده راه افتاد، به خانه‌ای رسیدند، همان که عزاداری خاله حلیمه در ان بود، و قلبش چنان در سینه میزد که هرآن منتظر بیرون زدنش بود، انگار قلبش خبر داشت، قرار بود همسر فراری‌اش را ببیند.

 

وارد خانه‌ای شدند، در همه‌ی خانه‌ها تقریبا باز بود، عادتی روستایی، همه هم را میشناختند و کسی نیازی به نگرانی بابت دزد و دست‌بر نداشت.

 

در همچنان باز بود، اما نمیتوانست چیز زیادی ببیند، لحظه‌ای مردی را دید که روی تختی نشسته و داشت با وحید خوش و بش میکرد، کنارش هم کیمیا نشسته بود و پشت وحید انگار کس دیگری بود که نمیدیدش!

 

حتم داشت حورا باشد، درواقع مطمئن بود، اما نمیخواست وحید بداند که او اینجاست، نمیخواست وقتی همسرش را میبیند کسی آنجا باشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۲۰۹

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید ۸۰۸۰

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roz
Roz
1 ماه قبل

میشه پارت بزاری😕

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

و لحظه‌ی دیدار….
حالا یهو قباد نزنه به سرش که فکر کنه بچه مال خودش نیست و همونجا کار احمقانه‌ای نکنه که اتفاقی واسه حورا یا محمد بیوفته

نرگس
نرگس
1 ماه قبل

دستت درد نکنه که طولانی بود
و از پر اکنده گویی دوری کردی
خدارا شکر رمان بخوبی داره تمام میشه

رهگذر
رهگذر
1 ماه قبل

و اگه قباد فکر کنه بچه ی تو شکم حورا مال محمده چی؟؟

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  رهگذر
1 ماه قبل

,اگه ابنجوری فکر کنه و همه چیز رو خراب کنه ک خیلی گاوه. ولی خب احتمالا کیمیا و وحید هستن و همه چیزو واسش توضیح میدن نهایتش تست دی ان ای میده دیگه

...
...
1 ماه قبل

حالا حوارا انتظار داره قباد باور کنه اون بچه، بچه‌ی اونه؟ اونم وقتی بعد ماه ها نیمه شب با یکی دیگه توی یه خونه تنها پیداش کرده؟ حالا قباد و حورا هرخری که هستن باشن ولی این صحنه زننده‌س خدایی

Mamanarya
Mamanarya
1 ماه قبل

مرسی ک ی کم طولانی تر بود

خسته
خسته
1 ماه قبل

هوراااااااا حورا داره تموم میشه 👏👏👏

بانو
بانو
1 ماه قبل

ای جانم پیداش کرد😍😍

مریم
مریم
1 ماه قبل

وای وای وای

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  مریم
1 ماه قبل

وای وای ددم وای😂

ستاره
ستاره
1 ماه قبل

به به حورا خانم فراری ام پیداش شده حالا با ناله ها و معذرت خواهی قباد خر میشه برمیگرده سر زندگیش و بچشو دنیا میاره و بعدشم عین احمقا از ننه فلج قبادنگهداری می‌کنه 😐😑😶

تارا فرهادی
تارا فرهادی
1 ماه قبل

و بلخره…

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x