رمان حورا پارت 395 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

_ ازینکه تو رو از من بگیرن و یا بدتر مشکلی برات درست کنن، کسیو سراغت بفرستن، وادارت کنن بهشون احتیاج پیدا کنی…نمیدونم متوجه منظورم میشی یا نه، میترسم سیاست به خرج بدن و از مهربونیت سو استفاده کنن!

 

با آروغ نیاز لبخند زده بوسیدمش:

 

_ اینکه منو از تو بگیرن، متاسفانه باید بگم خیلی وقته مال تو نیستم قباد! دوم اینکه خوشبختانه سه سال تجربه با قوم‌الظالمین بهم یاد داد برای همه مهربونی خرج نکنم!

 

سکوت کرد و من هم نیاز به بغل از جا برخاستم صدایش درآمد و جیغی زد.

 

_ چیه مامان؟ چی میخوای؟

 

خودش را از بغلم آویزان، و شروع کرد به غر زدن:

 

_ نیاز، مامان جان دیره خسته‌م، بریم بخوابیم…

 

اما کو گوش شنوا، بدتر در آغوشم بپر بپر و تکان تکان خورد و نمیخواست که قدم دیگری بردارم.

حتی صورت عاجز و بغض کرده‌اش میگفت زیاد علاقه‌ای به خواب ندارد:

 

_ بدش من، تو برو استراحت کن…یکم باهاش بازی میکنم بعد میخوابونمش و میرم.

 

به او سپردمش، لحن صحبتش بوی دلخوری میداد. اما سعی کردم اهمیتی ندهم، دروغ که نگفته بودم، واقعیت همیشه و همه‌جا تلخ بوده!

 

بعد از بوسیدن فرق سر نیاز به اتاق رفتم و برای خواب آماده شدم. حتی دوشی گرفتم و با خیال راحت در تخت خزیدم.

 

تجربه ثابت کرده بود که قباد خوب از پس دخترش بر‌می‌آید!

 

#پارت712

 

 

 

 

 

یکی دو ماه از آن قضیه میگذشت. دیگر خبری از خانواده و صحبت قباد راجع به آن مسئله نبود.

 

یک هفته عید مانده بود و امروز آخرین روز تور گردشگری در این سال.

وسایلم را به کیف برمیگرداندم که صدای سردبیر اژانس گردشگری را شنیدم:

 

_ حورا شماره کارتتو گم کردم باز، بهم بده حقوقتو بزنم!

 

لبخندی زده شماره کارتم را برایش روی کاغذ نوشتم. او هم با لبخند و تبریک سال نو، خداحافظی کرده و مجوز داد که بروم.

 

خوبی بهار و تابستان روشن ماندن هوا تا شب بود. یعنی، هوا دیرتر تاریک میشد و خیلی رفت و آمد راحت‌تر بود، چرا که ماشین نداشتن و تنها بودن در خیابان‌های تهران کمی زیادی ناامنی بود.

 

میخواستم شماره‌ی اژانس محل کار را بدهم که بوق ماشینی باعث شد سر بالا بگیرم. با دیدن کیمیا لبخند زده به سمتش رفتم.

 

در این یکی دو ماه گذشته تقریبا هر روز میدیدمشان، رابطه‌ی بهتری ساخته بودیم و حتی با قباد هم میانه‌ی بهتری داشتم.

 

سوار که شدم سریع گونه‌ام را بوسید:

 

_ سلام خوشگله، شماره بدم پاره کنی؟

 

خندیدم و به عقب هلش دادم:

 

_ مسخره نشو، چیشد اومدی؟ مزاحمت نباشم؟

 

_ نه بابا تو همیشه مزاحمی، کار همیشته…داریم میریم خونه شما قباد گفت بچه‌هارم وحید میاره، من سر کار بودم.

 

کیمیا مدتی میشد که در رشته تحصیلی خودش مشغول به کار شده و ظاهرا شرکت از طرف قراردادهای شرکت قباد بود. همین توانسته بود که ارتباط کاری محکم‌تری برای دو شرکت ایجاد کند.

 

_ قباد خوب آخر سالی همه‌ رو بی خبر از خودم دعوت کرده خونه‌م، یه غلطی کردم بهش کلید دادما!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 157

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
4 روز قبل

سوار ماشین شد همین!

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x